15
بیامد به پیش سپه برگذشت / بیاراست لشکر برآن پهن‌دشت
چون به دشت کنار رود شدند منوچهر با سپه‌سالار قارن، بر پیشاپیش لشکر گذر کرد و سپاهیان را بدید پس منوچهر چپ لشکر را به گرشاسب سپرد و آن دیگر سو را به سام پهلوان و خود قلب سپاه را فرماندار شد. سپاهی که منوچهر آراسته بود؛ چون عروس زیبا بود و کارا، زیرا فرمانده‌اش قارن پهلوان بود و مبارزش چون سام و سردسته‌ی طلایه‌داران قباد و سرکرده‌ی حامیان تلیمان پهلوان!

منوچهر در جنگ با سلم و تور

خبر به سلم و تور رسید که ایرانیان جنگ را آماده‌ی آغازند. سپاه سلم و تور مرز ایران را که رود هامون بود رد کرد و به ایران حمله نمود؛ منوچهر قباد را فرمان داد تا با طلایه‌داران به استقبال سپاه دشمن روند، تور با سپاه خود در مقابل قباد قرار گرفت، دو سپاه برای رزم آماده بودند که تور به قباد گفت: ای قباد برو به نزد منوچهر و بگو، ای شاه جدید بی‌پدر! تو که خون کیانی نداری پس چه می‌گویی! مگر از ایرج دختر به دنیا نیامد؟ پس چه کسی به تو شمشیر و تاج‌وتخت داده؟!

قباد به‌پیش منوچهر آمد و پیام تور را به شاه داد؛ منوچهر چو این بشنید خندید و به قباد گفت به تور بگوید: خداوند گواه است که ایرج نیای من است و فریدون جد من؛ برای اثبات به سلم و تور هم بگذار تا بجنگیم تا در میان جنگ به آنان روشن شود که نژاد من به چه کسی می‌رسد. به کمک خداوندی که آفریننده‌ی مهر و ماه است چنان با آنها بجنگم که شکستشان دهم و سرشان را برای این گستاخی ببرم. قارن به نزد طلایه‌داران رفت و رو به آنها گفت: سربازان ایران بدانید جنگ امروز با اهریمن است و ما برای گرفتن ستمی که بر ما شد اینجا آمدیم پس میانه را برای جنگی سخت ببندید و بدانید هر کس امروز در جنگ با سپاه روم و چین کشته شود؛ بهشتی است و گناهانش پاک می‌گردد و هر کس از سپاه دشمن کس بکشد، هم شاه او را بنوازد هم یزدان به او نیکی دهد.

سربازان همه فریاد زدند که ما بندگان شاهیم و در راه شاه هرچه باشد آن کنیم؛ گر فرمان شاه به کشتن باشد ما زمین خشک را از خون دشمن بسان رود جیحون کنیم.

آن روز به شب رسید و سپاهیان به هم نیامیختند و دشت در آرامشی قبل از طوفان فرورفت و هر دو سپاه می‌دانستند فردا روزی سخت برای جنگ است.

سپیده‌ی صبح که زد و کمر شب شکست؛ منوچهر از چادر خود بیرون آمد با شمشیر و زره و حمایل جنگی؛ سپاهیان ایران که شاه خود را در آن هیبت دیدند همگی نعره زدند و شمشیرهای خود را به نشان اطاعت از شاه بیرون کشیدند. منوچهر چپ و راست سپاه خود را بار دیگر بیاراست و دستور داد تا بر شیپور جنگ نواختند و سپاه ایران چون کوه بر سپاه دشمن حمله‌ور شد. جنگ بالا گرفت و دشت بسان دریای خون شد؛ زمین سرخ‌رنگ بود و پای پیلان جنگی در خون غرقه، گردوغبار چنان برخاست که دیگر خورشید در آسمان معلوم نبود! پیروزی و فتح برای سپاه ایرانیان بود، سلم و تور به ترس و هراس با هم به اندیشه نشستند و دستور به عقب‌نشینی دادند، با خود گمان کردند در روز نمی‌توان بر ایرانیان و منوچهر غلبه نمود، پس شبانه بر ایشان شبیخون می‌زنیم و تمام سپاهیان ایران را از تیغ می‌گذرانیم!

خبرچینان این اندیشه‌ی سلم و تور را به منوچهر خبر دادند. منوچهر، چون خورشید غروب نمود، سپاهیان را به قارن سپرد و خود با سی هزار پهلوان به‌سوی کمینگاه شتافت. شب که به تاریکی نهاد تور با یک‌صد هزار نفر به سمت سپاه ایران برای شبیخون حرکت نمود که بیشترشان کمان‌داران بودند. تور و کمان‌داران چون به نزدیک لشکر ایران رسیدند و آماده‌ی تیراندازی شدند، منوچهر با سی هزار پهلوان با شمشیرهای برهنه از کمینگاه بیرون جستند و به تیراندازان تور حمله کردند. تیراندازان چون آماده‌ی جنگ با شمشیر نبودند غافلگیر شدند و تلفات سنگین بر لشکر تور رسید و شمشیرداران منوچهر دورتادور تور را گرفتند و او مفری برای فرار نیافت.

منوچهر با اسب به بالای تور رسید و از اسب پایین جست و خنجر بیرون کشید و انتقام ایرج ستاند و سر تور را برید و تنش را رها کرد تا حیوانات بخورند و با سر بریده‌ی تور ملعون به لشکرگاه بازگشت. سپس برای نیای خود آفریدون شاه، نامه‌ای نوشت و نامه را این‌گونه آغاز کرد: بنام جهان‌آفرین؛ خداوند خوبی‌ها و پاکی‌ها که فریادرس است. کس جز ایزد نیست تا در روز سختی دست انسان بگیرد، آفرین و درود بر پادشاه بزرگ، آفریدون شاه، مالک تاج‌وتخت که خداوند هم به او تاج داد و هم تخت. به فرمان شما با سپاه ایران‌زمین به شکوه و بزرگی به مرز ایران و توران رسیدم و تا این لخت که نامه را می‌نگارم سه جنگ بزرگ با دشمن نمودم که این جنگ‌ها هم در روز بود و هم در شب، در جنگ روزانه دشمن نتوانست بر ما پیروز شود پس چون بیچارگان و دزدان دست به شبیخون زد و خبر شبیخون ایشان به من رسید و من کمین زدم، تور با سپاهش به ما رسید؛ چون من دستش را خوانده بودم با مردانم بر ایشان و یارانش باریدیم و تور در دام من افتاد و من به انتقام ایرج سرش را بریدم و سر آن دشمن پلید را به نزد شما می‌فرستم تا برای سلم کیمیای دیگر بیندیشم...
فرستادم اینک به نزد نیا / بسازم کنون سلم را کیمیا

| کیومرث | هوشنگ | جمشید (1) | جمشید (2) | ضحاک (1) |
| ضحاک (2) | ضحاک (3) | ضحاک (4) | فریدون (1) |
| فریدون (2) | فریدون (3) | فریدون (4) | فریدون(5)
| فریدون (6) |

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...