ایستاده در مرز علم و عقلانیت روزمره | ایبنا


«فلسفه‌ورزی: از کنجکاوی متعارف تا استدلال منطقی» [Doing philosophy : from common curiosity to logical reasoning] نوشته تیموتی ویلیامسن [Timothy Williamson]، استاد فلسفه دانشگاه آکسفورد، با ترجمه محمدصدرا که به‌همت فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم منتشر شده، می‌کوشد مرز میان فلسفه تحلیلی تخصصی و تفکر عمومی را از نو تعریف کند.

خلاصه فلسفه‌ورزی: از کنجکاوی متعارف تا استدلال منطقی» [Doing philosophy : from common curiosity to logical reasoning]  از میل همگانی به دانستن تا استدلال منطقی تیموتی ویلیامسن [Timothy Williamson]،

ویلیامسن در این اثر، به طرح پرسش‌هایی چند اهتمام می‌ورزد: چگونه پرسش‌های هرروزه ما از جبر و اختیار، خیر و شر، واقعیت و وهم، معرفت و جهل و بسیاری امور دیگر، راه به پژوهش‌های پیچیده فلسفی می‌برند، پژوهش‌هایی که خیلی اوقات زبانی دشوارفهم دارند؟ چرا فیلسوفان را همواره شخصیت‌هایی مخالف‌خوان می‌انگارند و مناقشه‌کردن تا چه حد در فعالیت فلسفی آنان نقش دارد؟ چرا چنین به نظر می‌رسد که برای فیلسوف، معنای بیشترِ واژگان همیشه مورد سوال است؛ آن هم واژگانی که بر حسب ظاهر، همه ما می‌توانیم بدون هیچ مشکلی از آنها استفاده کنیم و آنها را بفهمیم؟ نقش سناریوپردازی‌های عجیب و غریب و احتمالات بسیار بعیدی که فلاسفه از آنها به‌عنوان مثال و شاهد به نفع دیدگاه خود استفاده می‌کنند در فعالیت فلسفی چیست؟ میان این‌همه نظریه و دیدگاه فلسفی، کدام‌یک در نهایت نظریه صحیح و نهایی برای فهم جهان خواهد بود؟ چرا فلاسفه اصرار دارند که می‌بایست برای هر دیدگاهی استدلالی داشت و اصلاً استدلال چیست؟ آیا فلسفه همان تاریخ فلسفه است؟ سایر دانش‌ها و خصوصاً علم تجربی، چه نسبتی با فلسفه دارند؟ آیا فلسفه صرفاً یک نوع مدل‌سازی برای فهم جهان است؟ آیا فلسفه امروزه دانشی مرده است و دیگر آینده‌ای ندارد؟

مولف در این کتاب می‌کوشد تا پاسخی درخور برای پرسش‌های یاد شده تدارک ببیند؛ پاسخی که نه مانند بسیاری دیگر از کتب ترویجی، دقت فلسفی را فدای عامه‌پسندی اثر کند و نه جزئیات فنی و گاه کسالت‌بار آثار تخصصی فلسفه تحلیلی را داشته باشد؛ پاسخی که شایسته عنوان «روش فلسفی» باشد.

ویلیامسن کتاب خود را با روایتی غیرمنتظره از یادکرد از ژان‌پی‌یر ریو، کاپیتان پرشور تیم ملی راگبی فرانسه در دهه ۱۹۸۰ آغاز می‌کند. ریو در گفت‌وگویی درباره تاکتیک‌های بازی گفته بود: «کلید موفقیت در داشتن ایده‌ای روشن از هدف و شکستن حرکات پیچیده به اجزای ساده است.» ویلیامسن با اشاره به این جمله، آن را به روش دکارتی «تأکید بر ایده‌های روشن و متمایز و بازسازی دوباره کل از اجزای پایه‌ای آن» در فلسفه پیوند می‌زند.

به تعبیر مولف، ریو بی‌آنکه بداند، یکی از آموزه‌های محوری دکارت «اندیشیدن روش‌مند یعنی تحلیل نظام‌مند پیچیدگی‌ها و بازسازی دوباره معنا از دل اجزای روشن‌تر» را تکرار کرده است. اما ویلیامسن در ادامه هشدار می‌دهد که فلسفه تنها در تحلیل خلاصه نمی‌شود. اگر دکارت به شک‌گرایی افراطی گرایید تا معرفت را از نو بنا کند، امروزه این شکاکیت می‌تواند به ابزار انکار حقیقت بدل شود. او نمونه‌ای از سیاست‌ورزی‌های معاصر می‌آورد که در آن‌ها، مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است».

ویلیامسن سپس در پاسخ به این پرسش که فلسفه دقیقاً چه می‌خواهد، پاسخی سنتی ارائه می‌کند که از یونان باستان تا امروز امتداد یافته است. فیلسوف، به باور وی، در پی فهم «ماهیت هر چیز» است: وجود و عدم، امکان و ضرورت، ذهن و ماده، صدق و کذب، خیر و شر. فلسفه در نظر او دانشی است که می‌کوشد فاهمه انسانی را به شناخت خویش برساند و درک کند که اندیشه، زبان، و قضاوت چگونه عمل می‌کنند. اما در عین حال، با نگاهی تحلیلی و معاصر، فلسفه را نه در قالب دانش مستقل از زندگی، بلکه شکلی از تداوم «کنجکاوی روزمره» می‌داند. او استدلال می‌کند که فلسفه با پرسش‌های عمومی آغاز می‌شود که هر انسان عادی ممکن است درباره واقعیت، اخلاق یا عقلانیت مطرح کند. تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد. در این معنا، فلسفه ادامه طبیعی حس مشترک و نه انقطاع از آن است.

ویلیامسن در بخش دیگری از کتاب، به یکی از قدیمی‌ترین پرسش‌های فلسفه؛ نسبت آن با علم می‌پردازد. وی یادآور می‌شود که از زمان یونان باستان تا قرن هفدهم، فلسفه شامل «فلسفه طبیعی» یا همان علم فیزیک امروزی نیز بود، به‌طوری‌که چهره‌هایی چون گالیله و نیوتن خود را «فیلسوف طبیعی» می‌خواندند و فلسفه را مطالعه نظام‌مند طبیعت می‌دانستند. اما با رشد روش تجربی، علم از فلسفه جدا شد و این پرسش پدید آمد که آیا فلسفه دیگر ضرورتی دارد یا نه.

فلسفه ورزی از میل همگانی به دانستن تا استدلال منطقی

ویلیامسن این دوگانه سنتی میان فلسفه و علم را نقد کرده، می‌نویسد: «تعارض میان فلسفه و علم، بر درکی محدود از علم استوار است؛ گویی یک روش واحد برای همه علوم وجود دارد». از نظر او، همان‌گونه که ریاضیات علمی است بدون تجربه حسی، فلسفه نیز می‌تواند دانشی دقیق باشد بی‌آنکه به ابزار آزمایشگاهی نیاز داشته باشد. او فلسفه را «علمی غیرطبیعی» می‌نامد که به‌جای مشاهده تجربی، بر استدلال، منطق و تحلیل زبانی تکیه دارد. بدین‌سان، فلسفه به مثابه مکمل علم، دانشی است که مفاهیم، پیش‌فرض‌ها و حدود معرفتی علوم را بررسی می‌کند.

یکی از بخش‌های برجسته کتاب، تأمل ویلیامسن درباره جدال و مناظره در فلسفه است. او فلسفه را «ورزشی فکری» می‌نامد که در آن اندیشه‌ها در میدان گفت‌وگو با یکدیگر روبه‌رو می‌شوند. از دید او، ارزش واقعی فلسفه نه در رسیدن به نتیجه‌ای قطعی، بلکه در آزمودن استدلال‌هاست. ویلیامسن در اینجا به فضای سمینارهای فلسفی اشاره می‌کند که در آن، سخنرانی اصلی تنها آغاز گفت‌وگوست و اهمیت واقعی در مرحله پرسش و پاسخ است که در آن، ضدمثال‌ها مطرح می‌شوند، مغالطه‌ها آشکار می‌گردند و مرز استدلال‌ها سنجیده می‌شود. مولف معتقد است که حتی اگر دو فیلسوف در پایان بحث به توافق نرسند، همین فرایند مناقشه برای دانشجویان و خوانندگان آموزنده است، زیرا می‌آموزند چگونه قضاوت کنند، نه آنکه صرفاً نتیجه‌ای را بپذیرند.

بخش دیگر کتاب به نقش زبان و شفاف‌سازی اصطلاحات اختصاص دارد. ویلیامسن با پیروی از سنت فلسفه تحلیلی، معتقد است که بسیاری از مناقشات فلسفی از ابهام زبانی ناشی می‌شوند. او از واژه‌هایی چون «آزادی»، «دانایی» یا «خوبی» که در گفت‌وگوهای عمومی معناهایی متنوع و متضاد دارند مثال می‌آورد. فلسفه، به‌زعم او، وظیفه دارد این مفاهیم را دقیق و متمایز سازد تا امکان استدلال عقلانی فراهم شود. وی در پیوند با همین موضوع، در فصلی جداگانه از منطق کلاسیک دفاع و تأکید می‌کند که منطق کلاسیک، علی‌رغم نقدهای پست‌مدرن و غیرکلاسیک، هنوز بنیادی‌ترین ابزار سنجش استدلال است، زیرا طی قرون متمادی کارامدی خود را در ریاضیات و علوم دیگر نشان داده است.

ویلیامسن در ادامه، به نقش تخیل می‌پردازد که در سنت تحلیلی کمتر، اما در فلسفه قاره‌ای بیشتر دیده می‌شود. به‌باور وی، فلسفه نه‌تنها به استدلال، بلکه به تخیل نیز نیاز دارد که البته باید منظم و محدود باشد. وی با اشاره به مثال مشهور «ترولی» در اخلاق — وضعیتی که فرد باید میان نجات چند نفر و قربانی‌کردن یک نفر تصمیم بگیرد — نشان می‌دهد که آزمایش‌های فکری چگونه می‌توانند ما را با حدود باورهای خود روبه‌رو کنند. این سناریوها نه بازی‌های ذهنی بلکه ابزارهایی برای فهم شهودهای اخلاقی و معرفتی ما هستند. به تعبیر ویلیامسن، «تخیل بی‌نظم، فلسفه را به رؤیا بدل می‌کند، اما تخیل منظم، آن را به علم ذهنی بدل می‌سازد».

یکی از پرسش‌های کلاسیک در متدولوژی فلسفه این است که آیا فلسفه همان تاریخ فلسفه است؟ پاسخ ویلیامسن، منفی است، اما بدون تاریخ فلسفه، فلسفه‌ای در کار نخواهد بود. او معتقد است مطالعه فیلسوفان گذشته نه برای تکرار دیدگاه‌های آنان، بلکه برای درک روش‌های تفکرشان ضروری است. از افلاطون تا نیچه و ویتگنشتاین، هر متفکری کوشیده است با روش‌های خاص خود به مسئله شناخت و معنا پاسخ دهد. بنابراین، فلسفه به اندازه نظریه‌هایش، متکی بر روش‌هایش است.

مولف در فصل پایانی کتاب، به بحران معاصر فلسفه، تصور عمومی از بی‌فایده بودن آن می‌پردازد. به‌نظر وی، فلسفه امروز تحت فشار است تا خود را به چیزی دیگر، همچون توصیه اخلاقی، خطابه سیاسی یا حتی روان‌شناسی عامه‌پسند بدل کند. اما این تغییر، به معنای انحلال فلسفه در فرهنگ توده‌ای است. ویلیامسن فلسفه را «علمی خودبنیاد» می‌داند که در تعامل با علوم دیگر است اما هویت خاص خود را حفظ می‌کند. از دید او، فلسفه تنها زمانی می‌تواند زنده بماند که هم فیلسوفان و هم عموم مردم دریابند فلسفه صرفاً پاسخ‌های آماده نیست، بلکه شیوه‌ای برای پرسیدن است. به‌باور وی، «پیش‌داوری‌های فرهنگی» علیه فلسفه، اگر به درک روش آن منجر نشود، می‌تواند این سنت را به حاشیه براند؛ اما در عین حال تأکید می‌کند که میل طبیعی انسان به دانستن و استدلال هرگز منقرض نخواهد شد.

ویلیامسن در جمع‌بندی کتاب، از فلسفه به‌عنوان دانشی یاد می‌کند که در مرز میان علم و عقلانیت روزمره ایستاده است. فلسفه، به تعبیر او، نوعی علم است که به معنای «دانش نظام‌مند» بر پایه منطق و تحلیل عمل می‌کند. درعین‌حال، فلسفه با حس مشترک پیوند دارد و از همان پرسش‌های اولیه انسانی سرچشمه می‌گیرد. به‌باور مولف، پیشرفت در نظریه‌های فلسفی، راه را برای پیشرفت در روش‌های فلسفی باز می‌کند و پیشرفت در روش‌ها، خود به پیشرفت نظریه‌ها منتهی می‌شود. از این منظر، فلسفه زنجیره‌ای پیوسته از خودنقدی و خودبهسازی است.

«فلسفه‌ورزی: از کنجکاوی متعارف تا استدلال منطقی» در ۱۷۱ صفحه به‌همت فرهنگ نشر نو با همکاری نشر آسیم منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...