نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان میدهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاههای خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظرههای بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتابهایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیتهای تعیینشده فقها فراتر میرفت
...
همه انسانها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپارهای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها باارادهترینها به آنچه روباه میداند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد»... عظمت خارپشت در این است که محدودیتها را نمیپذیرد و به واقعیت تن نمیدهد
...
در کشورهای دموکراتیک دولتها بهطور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثباتبخش حمایت میکنند، در صورتی که رژیمهای خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایههای حکومت خود میدانند... نظامهای اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده میکنند... آنها نه دموکراسی را برقرار میکنند و نه بهطور منظم به سرکوب آشکار متوسل میشوند، بلکه با برگزاری انتخابات دورهای، سعی میکنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند
...
ما در اساس امر با «دین» مواجه نیستیم و دین، تجسم عینی ندارد بلکه آنچه انسانها درباره امر دینی با آن روبهرو میشوند، معرفت دینی است؛ برداشتهای مختلفی که از دین در طول تاریخ صورت گرفته است... تجربه بیرونی فقط یک احساس فردی خاص نیست، بلکه از درون مقایسه همه تجارب، دیدگاه خاصی قابل استنتاج است که میتوان آن را یکیشدن و اتحاد با کلیت هستی نامید. در این اتحاد صورت دیگری از هستی بر آدمی ظاهر میشود
...
به قول هلدرلین، اقامت انسان در جهان شاعرانه است... شعر در حقیقت تبدیل ماده خامی به نام «زبان»، به روح یا در حقیقت، «شعر» است. بنابراین، شعر، روح زبان است... شعر است که اثر هنری را از اثر غیرهنری جدا میکند. از این نظر، شعر، حقیقت و ذات هنرهاست و اثر هر هنرمند بزرگی، شعر اوست... آیا چنان که میگویند، فرازهایی از بخش نخست کتاب مقدس مسیحی که متکی بر مجموعه کتب مقدس یهودیان، یعنی تنخ است، از اساطیر شفاهی رایج در خاور نزدیک اخذ شده یا خیر؟
...
یک تنش مفهومی هست بین «نامکان بودن» و «مکان سعادتمند». این میتواند پارادوکس معنایی ایجاد کند که قرار نیست جایی وجود داشته باشد که سراسر فضیلت باشد... با پیدا شدن امریکا ما با یک زمین جدید روبهرو هستیم... ایده رمانتیک امرسون این است که ما یک سهگانه داریم: خود، جامعه و طبیعت. زمانی ما میتوانیم به تعالی برسیم که وحدتی ارگانیک بین اینها شکل بگیرد... اگر آلنپو به خود حمله میکند و نشان میدهد این خود نه میتواند وحدتبخش باشد و نه خود وحدت دارد، کار ملویل حمله به ضلع طبیعت است
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
بیفایده است!/ باد قرنهاست/ در کوچهها/ خیابانها/ میچرخد/ زوزه میکشد/ و رمههای شادی را میدرد./ میچرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشکهایم میشویم/ پاک نمیشود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف میشد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیدههای آن، ورای نظام موسیقایی، لازمههای شعری فاخرند
...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومیرفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبهرو میشد، روی زمین دراز میکشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود میسپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش میدهد... دو خواهر در دل سرزمینهای دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونتهای وحشتناک را تجربه میکنند
...
احمد کسروی بهعنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادیهای مذموم میپنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزشهای والای اخلاقی دفاع میکنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بودهاند
...
داستان در زاگرب آغاز میشود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایهدار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت میکند... دیگر مهمانان سکوت میکنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بیاخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» مینامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید میکند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود
...
معلمی بازنشسته که سالهایسال از مرگ همسرش جانکارلو میگذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی میگذراند... این روزگار خاکستری و ملالآور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته میشود، الماسی که آنسلما آن را در میان زبالهها پیدا میکند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود میگذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطرهاش نه محو میشود، نه با چیزی جایگزین...
...