ناپدید‌شدن واقعیت | شرق


«علم دیگر نمی‌کوشید واقعیت را بشناسد، بلکه فقط می‌کوشید در آن مداخله کند تا بر آن حکم براند». شاید ماجرا از همین برداشت از علم آغاز شده باشد. در ساعت ده‌ونیمِ شب 25 مارس 1938، اِتوره مایُورانا [Ettore Majorana] که او را از بااستعدادترین فیزیکدانان نسلش می‌دانستند، در ناپل سوار بر کشتیِ بخاری می‌شود به مقصد پالرمو و از آن لحظه به بعد، هر ردی از «پروفسور سی‌ویک ساله‌ی نحیف با 170 سانتی‌متر قد، مو و چشم تیره‌رنگ و زخم بزرگی بر پشت دست» از بین رفته و تنها گزارش‌ها و گمانه‌هایی تأییدنشده مانده‌اند.

اتوره مایورانا [Ettore Majorana]

غیبتِ ناگهانیِ این فیزیکدان که درست پیش از آغاز جنگ جهانی دوم ناپدید می‌شود، برای آگامبن [Giorgio Agamben] دستمایه‌ی نوشتن جستاری درباره واقعیت است. آگامبن البته برخلافِ دیگر مفسرانِ این پیشامد مرموز، چندان در پیِ واقعیتِ ناپدید‌شدن نیست، بلکه بیش از آن به‌دنبال ناپدید‌شدنِ خود واقعیت است.

واقعیتی که گویی به‌عمد خود را پنهان کرده، تا این پرسش بنیادینِ فلسفی دوباره احضار شود که «واقعی چیست؟» [Che cos'è reale?‎]. با اینکه مایُورانا دانشمندی گمنام نبود و اِنریکو فِرمی، یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های فیزیک نظری قرن بیستم، او را نابغه‌ای هم‌تراز با نیوتون و گالیله به شمار می‌آورد؛ به‌ تعبیر مترجم، آنچه برای آگامبن مهم بود نه غیبت این فیزیکدان بلکه «نفس امکان‌ناپذیریِ پیدا کردنِ علت غیبت مایُورانا بر‌اساس واقعیات» بود. چه‌آنکه رخدادهایی که در نامه‌های به‌جامانده از او به آنها اشاره شده، هیچ ارتباطی با واقعیات پیدا نمی‌کردند. از نظر آگامبن، غیبتی که هم یقینی و هم نامحتمل باشد قابل سنجش و اثبات نیست. از این قرار، غیبتِ فیزیکدان، آگامبن را به بررسیِ نسبت فیزیک مدرن و نظریه‌ی کوانتومی با واقعیت و علم کلاسیک می‌کشاند. جالب آنکه آگامبن پیش‌تر کمتر سراغ علم مدرن رفته و به‌قولِ مترجم این جستار، تا حدی نیز به بدبینی نسبت به کارکردهای زیست‌سیاسیِ آن، خصوصا استفاده‌ی بیومتریک از تکنیک‌های نوِ علمی، شهرت دارد. از این منظر، این جستار در نسبت با آثاری که درست پیش از آن منتشر شدند، خاصه در نسبت با آخرین کتاب از مجموعه‌ی «هوموساکر» یعنی «استفاده بدن‌ها» معنادار می‌شود. «آگامبن از ابتدای کار روی این مجموعه، در کنار تلاش برای تشریح ضبط و ربط‌های تبارشناختیِ وضعیت سیاسیِ معاصر ما خاصه پس از جنگ جهانی دوم، سعی داشته بنیاد نظریِ به قول خودش آپاراتوس هستی‌شناختیِ غرب را معین سازد تا بتوان به‌ نحوی آن را از کار انداخت».

آپاراتوسی که اساس آن از ارسطو به بعد مبنای نوعی از هستی‌شناختی قرار گرفت که ذات را از وجود، قوه را از عمل، امکان را از واقعیت، و هستی را از هستنده‌ها جدا می‌کند. «در کل، در همه آنچه فرهنگ غربی تلقی می‌شود، هستی به همان اندازه زندگی، از منظر این تمایز هستی‌شناختی است که درک و دریافت می‌گردد». از نظر آگامبن، در نتیجه‌ی این تمایز هستی‌شناختی، پارادایمِ غالب، «تحقق/ واقعیت‌یابی» است؛ یعنی «ضرورتِ واقعیت یافتنِ چیزی ممکن که آشکارا قرار نیست واقعی یا هنوز واقعی باشد». این پارادایم از دیدِ آگامبن، اساسِ تمام نظریه‌ها و کنش‌های سیاسی است. واکاوی تبارشناختیِ آگامبن نشان می‌دهد ریشه‌ی کلمه «reality» که در قرن سیزدهم از دلِ صورت لاتینش «realitas» ظاهر شده، در حقیقت به معنای واقعی‌‌شدن یا واقعیت‌یافتنِ یک امکان است. همان پارادایمی که به‌تعبیر آگامبن، باید خود را از آن خلاص کنیم. چراکه «تخیل درباره آنچه ممکن است اما هنوز واقعی نیست، امکان‌پذیر نمی‌گردد، مگر از وجودِ این شکاف و این فاصله. ترسیم طرحی و نقشه‌ای از شدنی‌ها بدون در پرانتز گذاشتنِ ابژه‌ها و اشیائی که بلاواسطه ما را احاطه کردند، نشدنی است».

چنان‌که در مقدمه مترجم آمده، آگامبن در «استفاده‌ی بدن‌ها» راهی برای برون‌رفت از سیطره‌ی ماشین هستی‌شناختیِ دوهزار ساله‌ی غربی پیدا می‌کند که آن را «هستی‌شناسی مودال» می‌خواند. او این مفهوم را از مفهومِ «حالت‌ها» (modes) در دستگاه فلسفی اسپینوزا برگرفته است. حالت‌ها نزد اسپینوزا بیانی از جوهر درون‌ماندگارند: «مقصود من از حالت احوال جوهر یا شیئی است که در شیئی دیگر است و به‌واسطه‌ی آن به تصور درمی‌آید». از دیدِ آگامبن، اسپینوزا با مفهومِ «علت درون‌ماندگار» راهی برای بازبینیِ هستی‌شناسیِ سنتی و برون‌رفت از آن یافته است. اگر هستی‌شناسیِ اسپینوزا، به‌تعبیر آگامبن «هستی‌شناسی میانی» باشد که در آن جوهر در فرایندی دائمی بر خود اثر می‌گذارد، خود را تحول می‌بخشد و بیان می‌کند؛ در نتیجه هستی‌شناسیِ حالت‌مند و مودالِ آگامبن نیز به دنبال رادیکال‌کردنِ این ایده است. «هستی‌شناسیِ حالت‌مند به معنای بازاندیشیِ مشکل رابطه‌ی بین بالقوگی و عمل از ابتداست.

حالت‌یابیِ هستی عملیاتی نیست که در آن چیزی از بالقوگی به عمل گذار کند و خود را در آن به واقعیت یا اتمام رساند». اینجا مترجم در مقدمه‌ی روشنگر خود مفهومِ «دستور» را پیش می‌کشد که در تبیینِ نسبتِ واقعیت و غیبتِ فیزیکدان به کار می‌آید. آنچه هستی‌شناسی را به دو شاخه تقسیم می‌کند «دستور» است. «دستور، هستی‌شناسیِ بودن/هستی را به هستی‌شناسیِ باش/باید-بودن تغییر می‌دهد»، و از نظر آگامبن دستور یا وظیفه این نیست که صرفا تغییری از جنس الزام در رده‌ی هستی باشد، بلکه خودْ واقعیت هستی‌شناختی‌ای است که از هر لحاظ در تضاد با هستی است. مترجم معتقد است مقاله‌ی اتوره مایُورانا -که در ضمیمه‌ی جستار آگامبن آمده- تناظر جالبی با «هستی‌شناسی دستور» دارد. همان امری که به نظر می‌رسد مایُورانا را نگران کرده بود؛ اینکه حذفِ جبرگرایی و تعین از علم، منجر به دخالت فعالانه‌ی دانشمند به‌منظور حکمرانی بر واقعیت و هدایت نتیجه‌ی آزمایش شود. این نگرانی گویا فیزیکدان را از مسیر پیشرویِ فیزیک به‌طور خاص و علم به‌طور عام ناامید کرده بود، تا حدی که او را به غیبتی مرموز سوق داد.

واقعی چیست؟» [Che cos'è reale?‎].

و اما جستار آگامبن که با تفسیر خط به خط نامه‌های مایُورانا آغاز می‌شود و به این نتیجه می‌رسد که بر‌اساس شواهد موجود، ناپدیدشدنِ مایُورانا به یک اندازه هم یقینی و هم نامحتمل است، یعنی نمی‌توان آن را در سطح فاکت‌ها اثبات کرد. با این وصف، تنها چیزی که تغییر نمی‌کند ادعای مربوط به انگیزه‌های غیرروان‌شناختی و غیرشخصی است: «مورد او از همه‌ی جهات و به هر معنی حقیقتا متفاوت است». آگامبن به کتابِ لئوناردو شاشا، نویسنده و سیاست‌مدار ایتالیایی، اشاره می‌کند که در آن به انگیزه‌های احتمالیِ مایُورانا برای ناپدیدشدن پرداخته و این مورد غریب را از فراموشی نجات داده است. شاشا به‌دقت شخصیت مایُورانا و گرایش‌های ادبیِ او را مورد مطالعه قرار می‌دهد که بنابر گواهیِ آمالدی، فیزیکدان ایتالیایی، شکسپیر و پیراندلو را با ولع می‌خوانده. و نیز رابطه‌ی پیچیده‌ی او با فِرمی و دیدارش با هایزنبرگ را در سال 1933 بازسازی می‌کند. به‌گفته‌ی آگامبن، فرضیه‌ی شاشا این است که دانشمند جوان چیزی فهمیده بود که دیگر فیزیکدانان ازجمله خود فرمی قادر به دیدن آن نبودند؛ اینکه آزمایشگری‌های فیزیکدانان با رادیواکتیویته در رم ممکن است منتهی به شکافتنِ اتم اورانیوم بشود. از دیدِ فرمی، مایُورانا نابغه بوده، پس چرا نباید درمی‌یافته که به‌زودی با شکافت هسته‌ای روبه‌رو خواهیم بود و چرا نباید از این بیم و وحشت روی می‌گردانده!

شاشا یادآوری می‌کند که فرمی و همکارانش، زمانی که اتم اورانیوم را با نوترون بمباران می‌کردند، سهوا شکافت هسته‌ای را متحقق کرده‌اند و دانشمندی آلمانی در مقاله‌ی مختصری به سال 1934 -که شاید مایُورانا آن را خوانده بوده باشد- نوشته آنچه از این آزمایش حاصل می‌شود نه عناصر فرا-اورانیومی که فروپاشیِ اتم اورانیوم به قطعات متعدد است. از این قرار، به‌ قولِ آگامبن، از اینجا تا تصور پیامدهای ممکن و فاجعه‌بار این شکافت قدمی بیش نیست. شاشا از قول خواهر‌ مایُورانا نیز نقل می‌کند که اتوره با ناراحتی تکرار می‌کرد: «فیزیک به مسیر اشتباهی افتاده». آگامبن در این مرحله به مقالاتِ خود مایُورانا استناد می‌کند و نشان می‌هد که این فیزیکدان معتقد بوده خصلتِ منحصرا احتمالاتیِ پدیده‌های مطرح در فیزیک کوانتوم است که مداخله‌ی مأمور تحقیق را مجاز می‌کند، یعنی او را قادر به فرماندهیِ خود پدیده به حرکت‌کردن در جهتی مشخص می‌سازد. در این مرحله، مایُورانا قیاسی با روندهای آمار اجتماعی برقرار می‌سازد که از دیدِ آگامبن معنایی سیاسی به خود می‌گیرد.

«درست همان‌طورکه قوانینِ احتمالاتیِ کوانتوم نه به دنبال شناختن، که به دنبال فرماندهیِ وضعیت سیستم‌های اتمی‌اند، قوانین آمار اجتماعی هم نه به دنبال شناختن، که به دنبال حکمرانی بر پدیده‌های اجتماعی‌اند». بنابراین، علم دیگر نمی‌کوشید واقعیت را بشناسد، بلکه مانند آمار اجتماعی، فقط می‌کوشید در آن مداخله کند و بر آن حکم براند. آگامبن اینجا گریزی به تفکرات سیمون وِی می‌زند که باور داشت مکانیک کوانتوم با کنار گذاشتنِ ضرورت و جبرگرایی، به سودِ احتمال، مطلقا و خیلی ساده علم را کنار می‌گذارد.

چنان‌که سیمون وِی درمی‌یابد، مایُورانا فهمیده بود به‌محض آنکه فرض کنیم وضعیت‌های واقعیِ سیستمی به‌خودی‌خود ناشناختنی است، مدل‌های آماری ضروری می‌شوند و چاره‌ای جز جایگزین‌شدنشان با واقعیت نیست. دست آخر آگامبن، این ایده را پیش می‌نهد که اگر مکانیک کوانتوم بر این قرارداد اتکا دارد که واقعیات لابد تحت‌الشعاع احتمال است، پس ناپدیدشدن یگانه‌راهی به نظر می‌آید که امر واقعیِ تمام‌معنا می‌تواند به تصدیقِ قطعی برسد و از چنگ محاسبه بگریزد. از نظر او، مایُورانا شخص خود را بدل به «رمز مثالینِ وضعیت امر واقعی در عالم احتمالاتیِ فیزیک معاصر» کرده و به این طریق رخدادی برآورده که در آنِ واحد، هم مطلقا واقعی است و هم مطلقا نامحتمل. «وقتی در آن شبِ مارس 1938 مایُورانا تصمیم گرفته دود شود و به هوا برود و هر ردی از ناپدیدشدنش را که از راهِ آزمایشگری قابل تشخیص باشد گنگ بسازد، از علم پرسشی کرده که هنوز منتظر پاسخ طلب‌ناکردنی و با این حال احترازناپذیرش است: واقعی چیست؟».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...