هیچ‌کجا | سازندگی


«املاک رابیسنون» پنجمین اثر داستانیِ حامد حبیبی پس از موفقیت مجموعه‌داستان‌های «ماه و مس»، «آنجا که پنجرگیری‌ها تمام می‌شوند» و «بودای رستوران گردباد» است که برایش جایزه ادبی اصفهان، هوشنگ گلشیری و هفت‌اقلیم را در سال‌های 84، 87 و 90 به ارمغان آورده بود. «املاک رابینسون» مانند دیگر آثار نویسنده، سخنگوی حالات درونیِ نسل حاضر است.

املاک رابیسنون حامد حبیبی

در مجموعه‌داستان «آنجا که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» داستان‌ها با نگاهی عمیق ترس‌های انسان حاضر را واکاوی می‌کرد؛ ترس‌هایی که با ازدست‌دادن لحظات به جان انسان می‌افتد. در «املاک رابینسون»، نیز انسان حاضر زیرِ ذره‌بینِ نویسنده قرار گرفته است. دغدغه‌ ده داستان کوتاه کتاب، فرار است. فرارِ انسان از خودش و مسوولیت‌هایی که زندگی برایش رقم زده است. گاهی در داستان‌ها می‌توان شاهدِ فرارِ انسان از اشیایی که احاطه‌اش کرده‌اند، بود. فرار از آنچه گردِ انسان امروزی را گرفته و راه نفسش را بند آورده است. گریز از آن چیزهایی که تا پیش از آن، شاید به آنها مهر می‌ورزیده و دوستشان می‌داشته، اما امروز حتی در یادش نمی‌آیند؛ که عشق همواره در حرکت و رو به زوال و نابودی است. شخصیت‌های «املاک رابینسون» بی‌وقفه درحالِ فرارند: از محیط، از آدم‌ها و آنچه احاطه‌شان کرده است؛ تاجایی‌که حضور دیگران را دستآویزی برای فرار از خویشتنِ خویش قرار می‌دهند.

غالب داستان‌ها در چارچوب زندگی مدرن روایت شده‌اند و در برخی داستان‌ها رگه‌هایی از سوررئال وجود دارد. داستان‌ها با محتوایی هماهنگ و یکدست نوشته شده‌اند و شاید در برخی از آنها مانند داستان «زمستان‌کش» محتوا و زبانِ داستان، با دیگر داستان‌ها مغایرت کند، اما نویسنده سعی داشته با نثری روان و ساده واقعیت‌های عمیقی را به مخاطب یادآور شود. داستان‌های املاک رابینسون، عمدتا گنگ و نامفهوم هستند؛ طوری‌که از اول وسط و پایانِ یک داستان بی‌بهره‌اند و از قصه‌ای که داستان را بسازد و به آن قوام و بقا ببخشد در داستان‌ها خبری نیست و خواندن هر کدام از داستان‌های مجموعه سوالات زیادی در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند که در آخر بی‌پاسخ خواهد ماند. بازه‌ زمان داستانی مشخص نیست و داستان‌ها زمان‌پریش هستند و ریتم آشفته دارند و این همه به دلیل مدرن‌بودن داستان‌ها است. داستان‌ها به لحاظ محتوا و مفاهیم بی‌نقص است و دریچه‌ای روشن بر مخاطب می‌گشاید، اما می‌توانست بهتر از این به داستان و قصه‌ آن‌ها پرداخته شود.

در بین داستان‌های کتاب، دو داستان وجود دارد که با نخ باریکی به یکدیگر پیوند داده شده‌اند. داستان اول با عنوان «نجات‌یافته»، قصه‌ مردی است که به سفری دریایی می‌رود و دیگر برنمی‌گردد. این جریان در ششمین داستان کتاب با عنوان «کاشف فاصله‌ دور» امتداد می‌گیرد. نویسنده با دادن نشانه‌هایی مشترک در دو داستان هر دو را به‌هم متصل می‌کند.

داستان اول را راوی اول‌شخص جمع روایت می‌کند. آنچه این داستان را با دیگر داستان‌های مجموعه متمایز می‌کند، شخصیت‌پردازی آن است. هر کدام از این شخصیت‌ها قصه‌هایی دارند که در میان صفحات کتاب گم شده است. در این داستان هریک از شخصیت‌ها براساس خلق‌وخوی حیوانی که در خود دارند با نام یک حیوان تا پایان داستان شناخته و خطاب می‌شوند. این نام‌گذاری، شخصیت‌پردازی و شناخت روحیات هر کدام از شخصیت‌های مورد نظر را سهل و آسان کرده است.

دومین داستان با عنوان «دوباره نگاه کن» قصد دارد نگرش آدم‌ها را به اشیای اطراف در موقعیت‌های مختلف بیان کند. شاید بهتر باشد با نگاهی متفاوت به اطراف‌مان نگاه کنیم: به گیاهان، به حیوانات و به اشیا... احتمال بدهیم که همان‌ها که ازشان خسته و بیزار هستیم یا همان اشیای دورانداختنی، روزی بهترین تکیه‌گاه ما بشوند تا حد نجات جان‌مان. نوع نگاه در طول زمان تغییر می‌کند؛ همان‌طور که عشق در زندگی انسان ثابت نمی‌ماند.

«سفر» سومین داستان کتاب، قصه‌ای از جدایی دو رفیق است که بعد از تغییرات رفتاری‌شان، راه خود را از هم جدا می‌کنند. این جدایی به‌صورت غریب و غیرقابل باوری آنچنان روی دیگری تاثیر می‌گذارد که هیچ‌وقت دیگر آن آدم سابق نشود. «سفر» داستانی مبهم و نامفهوم است که جاهای خالی و نانوشته‌ زیادی دارد و در هاله‌ای از ابهام فرورفته. فراری که در تمام داستان‌ها جریان دارد، در «سفر» پررنگ‌تر به چشم می‌خورد. رفتن‌های شتاب‌زده و بازگشتن‌های سرزده. «سفر» داستان گریز است؛ گریزی که در بازگشت دیگر از آن منِ سابق خبری نیست.

در «زمستان‌کش» زبان و نثر تغییر می‌کند و نوع روایت متفاوت می‌شود. داستان در قالب نامه‌نگاری نوشته شده و مانند داستان اول روی شخصیت‌ها نام‌گذاری شده، با این تفاوت که اینجا براساس خصوصیات و ویژگی‌های ظاهری این نام‌گذاری‌ها صورت گرفته است. راویِ اول‌شخص با یک ذهن سیال، نامه را به ریاست ناکجاآبادی، با اشاره به ماموریت محول‌شده آغاز می‌کند و مانند نابینایی به بیراهه می‌رود. از سوراخی به پستویی راه باز می‌کند و بی‌ربط و باربط چیزهایی سرهم می‌کند که شباهتی به داستان و قصه ندارد.

«همه‌ آن‌ها» قصه ای دارد که مخاطب را شگفت‌زده می‌کند؛ قصه‌ای یک‌خطی که از دروغ و خیانت نشات گرفته. در «همه‌ آن‌ها» راوی اول‌شخص، شخصیت عجیبی دارد، لجبازی و سماجتی که تا انتهای داستان علت آن مخفی می‌ماند. داستان طرح مبهم و ساخته‌نشده‌ای است که به داستانی کوتاه مبدل شده؛ طرحی بدون ابتدا و میانه‌ داستانی که در پایانی ناگهانی، قصد دارد مخاطب را شگفت‌زده کند.

«کاشف فاصله‌ دور» می‌تواند هر کسی باشد. یک نجات‌یافته که در اولین داستان کتاب با او آشنا شده‌ایم و حالا با همان نقشه‌ای که دوستان حیوان‌صفتش برایش فرستاده بودند، در این داستان به کتاب برگشته ‌است. درحقیقت به خوابی می‌ماند که تعبیرشده یا در انتظار دیده‌شدن است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...