یک استکان دمنوش | شرق
 

«شب طاهره» رمان اخیر بلقیس سلیمانی، حامل آموزه‌ای است اخلاقی- روایت‌شناختی: «قصه‌گویی که قصه خودش را بازگو می‌کند، هیچ قصه‌ای نمی‌گوید.» شاید در بدو امر تناقض‌آمیز و پیچیده به‌نظر برسد، اما «شب طاهره» به‌خوبی نشان می‌دهد که قصه‌گو می‌تواند قصه‌ای نگوید و حتی با تمام امکانات تکنیکی و فرمی راه را بر بروز هر قصه‌ای سد کند. داستانِ شب طاهره ساختار سهل‌و‌ممتنعی دارد. طاهره در انجمن اولیا‌و‌مربیان مدرسه دخترش با مرضیه، همخوابگاهی دوران دانشجویی‌اش مواجه می‌شود و همین اتفاق ظاهرا عادی سرآغازی می‌شود تا، ۱. به‌صرافت بیفتد همخوابگاهی دیگرش حبیبه عمادی را پیدا کند، ۲. به زندگی خود نقب بزند و تلاطم زندگی دختری جوان در سال‌های آغاز انقلاب را مرور کند، و ۳. در سیر جستجوهای ناکام خود برای یافتن حبیبه، اوضاع‌و‌احوال زندگی روزمره‌اش را روایت کند.

شب طاهره بلقیس سلیمانی

طاهره در آخرین روزهای زندگی پدرش، به عقد پسرعمویش درمی‌آید و چند روز پس از ازدواج با او ناپدید می‌شود و زندگی طاهره را دستخوش تغییراتی شگفت می‌کند. راوی اول‌شخص برای ما شرح می‌دهد که دلیل این ازدواج آسودگی‌خاطر پدری است که در آخرین روزهای حیاتش می‌خواهد فارغ از نگرانی زندگی را وداع کند. پس از آن‌که در فصل اول رمان، در خلال توصیف جلسه انجمن اولیا‌و‌مربیان و نحوه برگزاری انتخابات، با راوی و زمان روایت آشنا می‌شویم؛ در فصل بعد به گوران سی‌سال پیش می‌رویم و رویدادهای زندگی طاهره را در فضای سال‌های آغازین انقلاب و جنگ پی می‌گیریم. این نظم روایی کم‌و‌بیش تا پایان رمان حفظ می‌شود. بنابراین در فصل‌های فرد، از زمان حال به گذشته می‌رویم و در فصل‌های زوج از گذشته به اکنون حرکت می‌کنیم. راوی اول‌شخص که در عمل دو راوی زمانمند است با اصرار بر آن است به مخاطب تحمیل کند که این هر دو راوی همان طاهره‌اند. شگرد روایی بلقیس سلیمانی ملهم از تقسیم‌بندی‌ کلاسیک راوی‌های ادبیات داستانی است که طبق این تقسیم‌بندی راوی‌ها به دو دسته راوی‌های اعتمادپذیر یا موثق (reliable narrator) و راوی‌های اعتمادناپذیر یا غیرموثق (unreliable narrator) تقسیم می‌شوند.

طاهره تا پاراگراف آخر رمان راوی اعتمادپذیری به‌نظر می‌رسد که می‌کوشد با شرح جزئیات و گزارش موبه‌موی حوادث سه دهه گذشته مخاطب را به قبول حقانیت خود وادارد. اما در پایان داستان، در‌می‌یابیم که او لکه‌ای سیاه و مبهم در زندگی دارد و احتمالا به همین‌دلیل به «حمله‌های پنیک» مبتلا است. بااین‌همه در پایان داستان کاشف به‌عمل می‌آید که طاهره برخلاف وجه تسمیه‌اش چندان طاهر نیست. او عملا زندگی حبیبه را نابود کرده است و تلاش برای یافتن او نه به‌نیت تجدید دیدار، بلکه برای طلب بخشش است. دست‌آخر موفق می‌شود با حبیبه تماس برقرار کند، اما زبان «صد‌منی» ماسیده در دهان اجازه طلب عفو به او نمی‌دهد و در مقابل می‌خوانیم که حبیبه، در کنار تنی چند که در رمان می‌شناسیمشان خود را جزء قربانیان اعمال و رفتارهای طاهره معرفی می‌کند. به‌بیان دیگر، بلقیس سلیمانی کوشیده است مخاطب را فریب بدهد و در انتهای رمان راوی اعتمادناپذیر را جایگزین راوی اعتمادپذیر کند. این شگرد در عالم داستان‌نویسی مسبوق به سابقه است. «منظره پریده‌رنگ تپه‌ها»ی کازوئو ایشی گورو یکی از نمونه‌های درخشان این شگرد است. به‌جز این در بسیاری از رمان‌های استفن کینگ و فیلم‌های کراننبرگ نیز با این شگرد مواجه هستیم. اما طرز کاربست این شگرد در «شب طاهره» متضمن پذیرش پیش‌فرض‌های دیگری است که درنهایت به همان آموزه‌ای می‌انجامد که در آغاز مطرح کردیم.طاهره در ضمن روایت، ادوار زندگی خود را با سه حیوان بازنمایی می‌کند: پروانه، گنجشک و کلاغ.

پروانه به دوران نوجوانی او اشاره می‌کند. این پروانه با وقایعی تاریخی و سیاسی در آستانه ازدواج او با احمد به گنجشک مبدل می‌شود. تدریجا پس از فرار احمد و اوج‌گیری درگیری‌های دهه شصت، گنجشک هم کنار می‌رود و جای خود را به کلاغی می‌دهد که هرازگاهی در وجود طاهره بال‌بال می‌زند و او را به حمله‌های پنیک دچار می‌کند. پرسش اینجاست که چرا سیر روایت بلقیس سلیمانی مخاطب را شوکه نمی‌کند و گذار از راوی اعتمادپذیر به راوی اعتمادناپذیر هیچ ضربه‌ای به او وارد نمی‌کند؟ پاسخ در این است که همه هم‌و‌غم راوی صرف این شده است که تمام رویدادها و اتفاقات زندگی پس از انقلاب را در دو قطب کین‌توزی و عذاب وجدان بازتعریف کند و ختم مقال را اعلام کند. طاهره به عذاب وجدان و بال‌بال کلاغ تن می‌دهد و حبیبه هم با کین‌توزی و لحن گلایه‌آمیز. تماس تلفنی فصل آخر کتاب پایان ماجرا را رقم می‌زند. اتفاقا شوک ظاهری پایان رمان، صرفا بهانه‌ای است تا ناتوانی از روایت برسازنده را در دو حالت از پیش تعریف‌شده «کین‌توزی» و «عذاب وجدان» بازتعریف کند. عذاب وجدان طاهره شرایطی ایجاد می‌کند که بحران او در ساحت اخلاق گیر می‌کند و برخلاف دیگر اقسام عذاب وجدان و کین‌توزی سروکاری با نظام حقوقی پیدا نمی‌کند.از منظری دیگر شخصیت‌های اصلی «شب طاهره» نهادها و سازمان‌هایی هستند که هر‌کدام به‌منزله ایستگاهی امکان پیوند میان عناصر روایت را منتفی می‌کنند. اولین نهاد «مدرسه» است. مدرسه شهرستانی مثل گوران همان مدرسه‌ای نیست که در آغاز رمان شاهد برگزاری انتخابات انجمن اولیا‌و‌مربیان در آن هستیم.

بیمارستان دهه شصت که پدر طاهره را جواب می‌کند و او را راهی خانه می‌کند نیز، همان بیمارستان و نهاد درمانی نیست که گویا حبیبه موفق شده در آن بر بیماری سرطان یا به‌تعبیر منشی دکتر «خرچنگ» غلبه کند. به همین‌ترتیب دادگاه و زندان هم همان دادگاه و زندان سابق نیست. تنها طاهره، همان طاهره است. با این تفاوت که گنجشک جای خود را به کلاغ داده است. قصه‌گویی که تنها به بازگویی قصه خودش اکتفا می‌کند، هیچ قصه‌ای نمی‌گوید. تنها وقت مخاطب را می‌گیرد تا خودش را معرفی کند و «همینی که هست»ی صدوشصت‌صفحه‌ای را به اطلاع او برساند. مهم‌تر از شوک تصنعی و واکنش‌گرای انتهای «شب طاهره»، تجزیه فضای سیاسی دهه شصت به دو فضای جداگانه و ظاهرا بی‌ربط امر اجتماعی و امر روانی است. طاهره گوران، شهرستان، جنگ و انقلاب را از موضعی جامعه‌شناختی می‌نگرد و دگرگونی روحیات آدم‌ها را شرح می‌دهد. در‌ مقابل، طاهره در وضعیت معاصر با بحران‌های روانشناختی سروکار دارد. کلاغی در او بال‌بال می‌زند و حمله‌های پنیک نمی‌گذارد «شب طاهره» رمان آشپزخانه‌ای درجه‌یکی از آب در‌بیاید. هرچه باشد آشپزخانه دهه نودی با آشپزخانه دهه هشتاد اندکی تفاوت می‌کند. این آشپزخانه محل بگومگو با بچه‌هایی است که بزرگ شده‌اند و دردسر درست می‌کنند. این مکان، دیگر مکان سابق نیست. محلی است که در آن به قهرمان، حمله‌های پنیک دست می‌دهد. با این تمایز پیش‌ساخته در فضای کارشناسی‌شده و آسیب‌شناسانه رسانه‌ها و فضای عمومی، از قبل آشنا هستیم.

تهران، محل بروز ناراحتی و بحران روانشناختی است و در مقابل، شهرستان جای مناسبی است برای شرح مشکلات و آسیب‌شناسی بحران‌های جامعه‌شناختی. شهرستان را باید لانگ‌شات دید و تهران محل کلوزآپ‌هایی در لوکیشن‌های بسته است. هرچه در این تقسیم‌بندی جا نگیرد، تکلیفش روشن است، باید از کلینیک و درمانگاه سر در بیاورد. رمان بلقیس سلیمانی، تا جایی که در وسع رمانی صدوشصت‌صفحه‌ای بوده «زن» را به «زن بیمار» مبدل کرده است. تقریبا تمام زن‌های کتاب مریض‌احوال‌اند. فیبروم، قارچ، سرطان، سکته قلبی، ناراحتی کلیوی به‌اضافه بال‌بال کلاغ و حمله‌های پنیک، جملگی فهرست بلندبالای مکان‌های زنانه رمان را تشکیل می‌دهند. در جهان این کتاب همه چیز تغییر کرده است به‌جز سیاست. سیاست تجزیه شده است و جای خود را به امور بهتری سپرده است. طاهره هر وقت بال‌بال کلاغ زمینگیرش می‌کند به فروشگاه‌های زنجیره‌ای و هایپراستارها پناه می‌برد تا کلاغش را آرام کند.یکی از صحنه‌های جالب‌توجه کتاب، ماجرای طلاق غیابی طاهره را بازگو می‌کند. عمو و پدرشوهرش- سیف‌الله- او را به دادگاه می‌برد و با اسناد و استشهاد محکمه‌پسند رئیس دادگاه را قانع می‌کند تا به طلاق غیابی رأی صادر کند.

در ادامه، می‌بینیم که عده‌ای به ناپدیدشدن احمد شهادت نداده‌اند. آنها معتقدند که ممکن است پدر فرزندش را در جایی پنهان کرده باشد: «کلپوره گفته بود شاید پسرتو قایم کردی عامو. ما از کجا بدونیم. و نگذاشته بود پسرش پای ورقه کذایی را امضا کند. حتی همین گلجان که نان و نمکش را خورده بود، نگذاشته بود شوهر مافنگی‌اش امضا کند.» ادعای کلپوره، مخاطبان آشنا با آثار بلقیس سلیمانی را ناخواسته به‌یاد «سگ‌سالی» می‌اندازد. در این رمان شخصیت اصلی در طویله خانه پدری‌اش سکنی می‌گزیند و نزدیک به سه دهه همان‌جا می‌ماند. با این‌همه از چشم راوی «شب طاهره» ادعای کلپوره محلی ندارد و حرف مهملی است. پس چاره‌ای نمی‌ماند جز اینکه با پروانه ازدواج و گنجشک مدرک تحصیلی و کلاغ دادگاه تاریخ دستکاری‌شده طاهره را تا سطر آخر دنبال کنیم و بپذیریم که جامعه چیزی نیست به غیر از محل تجمع مقصرها و گناهکارهایی که بهتر است با ضوابط اخلاقی به رتق‌و‌فتق کلاغ‌هایشان بپردازند. مساله راوی بلقیس سلیمانی این نیست که خطایی از او سر زده و روانش را آزار می‌دهد. مساله تلقی خاصی از روایت و داستان‌نویسی است که جز عقده‌گشایی و حدیث‌نفس از هر امکان‌پذیری دیگری استعفا داده است. راوی شبه‌خاطره‌های خود را زیر و رو می‌کند و افشاگری وهمی خود را با ابداع هنرمندانه معاوضه می‌کند. احتمالا به همین دلیل، وقتی طاهره برخلاف خواستش دوباره در معرض سیاست قرار می‌گیرد، به سنبل‌الطیب و گل‌گاوزبان می‌اندیشد و با پیشنهاد یک استکان دمنوش سروته ماجرا را هم می‌آورد. به لطف «شب طاهره» در‌می‌یابیم که بهترین شکل همزیستی، تجمع معذب‌ها و کین‌توزهایی است که یا در مراکز خرید با میانجی بازار و یا در اتاق انتظار مطب، رادیولوژی و بیمارستان با میانجی نظام درمان آرام گرفته‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...