در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بدهبستان شکل میگیرد، و سرمایهگذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل میشود... تکنیکهای روانشناسی، برخلاف ادعای آزادیبخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالبهای رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای میدهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایهدارانه سازگار است
رضا دستجردی | ایبنا
«نجات روح مدرن» [Saving The Modern Soul: therapy , emotions and the culture of self- help] نوشته ایوا ایلوز [Eva Illouz] با ترجمه حرمت رضوی دانشآموخته رشته مطالعات زنان از تازههای نشر گلآذین است که به نقد روانشناسی از منظر جامعهشناسی فرهنگی میپردازد. کتاب تأثیر عمیق گفتماندرمانی بر زندگی و بر مفاهیم معاصر هویت ما را بررسی میکند.
![نجات روح مدرن» [Saving The Modern Soul: therapy , emotions and the culture of self- help] نوشته ایوا ایلوز [Eva Illouz]](/files/175318340262455.jpg)
اوا ایلوز، برهه فرهنگی خاص امروز را موشکافی میکند تا دریابد چگونه و چرا روانشناسی جایگاه خود را در هسته هویت مدرن تثبیت کرده است. او طیف گستردهای از منابع را بررسی میکند تا نشان دهد چگونه فرهنگ خودیاری، زندگی عاطفی معاصر را دگرگون کرده و درمان به چه شکل، زندگی افراد را پیچیده میکند. از مولف پیشتر آثاری چون «شکلگیری سرمایهداری هیجانی» و «صمیمیتهای سرد» به چاپ رسیده است. با حرمت رضوی که پیشتر از وی، ترجمه «پشت پرده زنان عرب» [از سوی نشر رستا] منتشر شده است؛ در این باره گفتوگو کردهایم:
به باور نویسنده، نگاه امروز به رواندرمانی چیست؟
برای درک بهتر دیدگاه نویسنده، ابتدا لازم میدانم با توضیح مختصری درباره نویسنده کتاب، ایوا ایلوز شروع کنم. ایوا ایلوز جامعهشناس مراکشیالاصل، تحصیلات خود را در فرانسه به پایان رسانده و پس از آن تا به امروز در دانشگاه عبری اورشلیم به تدریس مشغول بوده است. او همچنین مدیریت مطالعات مدرسه عالی مطالعات علوم اجتماعی پاریس (EHESS) را بر عهده داشته و از سال ۲۰۲۲ بهعنوان استاد مهمان در دانشگاه زپلین آلمان فعالیت میکند. ایلوز منتقد نظام سرمایهداری است و حوزههای پژوهشی او شامل جامعهشناسی احساسات، سرمایهگذاری هیجانی، فرهنگ مصرف و جنسیت میشود. او در کتاب «نجات روحمدرن» گفتمان رواندرمانی را از منظر جامعهشناسی فرهنگی و با رویکردی انتقادی تحلیل میکند.
از نظر نویسنده، گفتماندرمانی در جهان امروز به بخشی از فرهنگ عمومی و زبان مسلط در تعریف خود تبدل شده است. وی معتقد است که گفتماندرمانی طنین فرهنگی عظیمی را به خود اختصاص داده است، زیرا در درون و از طریق نهادهای اصلی مدرنیته اعمال شده و راه بسیار قدرتمند و کاملاً مدرنی را برای نهادینه کردن خود نشان میدهد. به عنوان مثال «فردگرایی» مفهومی است که از گفتماندرمانی برخاسته، با ارزشهای مدرنیته همسو است و به طور گستردهای در جامعه پذیرفته و نهادینه شده است. در واقع فردگرایی از طریق نهادهای مدرن مانند آموزش، رسانهها، روانشناسی و غیره گسترش یافته و در زبان روزمره، سبک زندگی، و حتی روابط عاطفی مردم رواج پیدا کرده است. همینطور هم مفاهیم دیگر رواندرمانی مثل خودشناسی، عزت نفس، آسیبها، رهایی از تروما و … در فرهنگ ما بسیار رایج و پر نفوذ شدهاند.
از نظر ایلوز، رواندرمانی و روانشناسی کاربردی در چه قالبی نقش مهمی در «نجات روح» ایفا میکنند؟
رواندرمانی و روانشناسی کاربردی در قالب تحلیل و مواجهه با دو مقوله بنیادی «آسیبشناسی فرهنگی» و «نرمال بودن» به عنوان ابزارهایی فرهنگی و نظری نقش مهمی در نجات روان یا به تعبیری روح انسان مدرن ایفا میکنند. در نظریه روانکاوی، مفاهیمی چون اضطراب، سرکوب، واپسزنی و انتقال، به عنوان نیروهایی فعال در شکلگیری روان نرمال و غیرنرمال تحلیل میشوند. بر همین اساس، رواندرمانی در نقش ابزاری برای آشکارسازی ناخودآگاه، سعی در بازگرداندن فرد به سطحی از آگاهی و خودفهمی دارد که میتواند به کاهش رنج روانی و بازسازی انسجام روحی منجر شود. همچنین روانشناسی کاربردی با تحلیل الگوهای شناختی و هیجانی افراد در زمینههای مختلف زندگی یعنی خانواده، کار و جامعه سعی در بازتعریف مرز میان سلامت و بیماری روانی دارد؛ مرزی که همواره در کشمکش با تحولات فرهنگی و اجتماعی بازتعریف میشود. از اینرو، نجات روح نه صرفاً در معنای دینی یا متافیزیکی، بلکه در قالب نوعی پروژه فرهنگی / روانی مطرح میشود که رواندرمانی یکی از ابزارهای محوری آن است.
نسبت رواندرمانی با ارزشهای سرمایهداری مدرن چیست؟
ایلوز معتقد است که رواندرمانی از دهه ۱۹۳۰ به بعد، در بطن ساختارهای سرمایهداری و بهویژه در سازمانهای اقتصادی آمریکا وارد شد و نقش مهمی در بازتعریف ارزشهای فردی و عاطفی ایفا کرد. برخلاف تصور رایج که انتظار میرود عقلانیت اقتصادی با طرد احساسات همراه باشد، ایلوز نشان میدهد که ورود روانشناسان به فضای کسبوکار موجب تقویت و تنظیم عواطف در چارچوب منطق بهرهوری و نفع شخصی شده است. بهزعم او، رواندرمانی نهتنها احساسات را مدیریتپذیر و عقلانی جلوه داد، بلکه احساسات را به ابزاری برای بهبود عملکرد اقتصادی و فردی تبدیل کرد. در نتیجه، «عاطفیسازی» رفتار اقتصادی شکل گرفت؛ یعنی احساسات نه در تضاد با منطق اقتصادی، بلکه بهمثابه بخشی ضروری از آن درک شدند. بهویژه در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بدهبستان شکل میگیرد، و سرمایهگذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل میشود.
تکنیکهای روانشناسی با کدام هدف و منطق، بیش از آنکه افراد را «آزاد» کنند، آنها را در قالبهای رفتاری و احساسی مشخصی قرار میدهند که با منطق بازار و رقابت همخوان است؟
تکنیکهای روانشناسی، برخلاف ادعای آزادیبخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالبهای رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای میدهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایهدارانه سازگار است. این امر را میتوان در بستر تاریخی گسترش جامعه سازمانی در ایالات متحده، بهویژه از دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به بعد، فهم کرد. در این دوران، با ریشهکن شدن شیوههای سنتی کار و زندگی، نیاز به متخصصانی احساس میشد که بتوانند افراد را با الزامات جدید نظم سازمانی و اقتصاد سرمایهداری هماهنگ کنند. در این خصوص، نظریات التون مایو و مطالعات او در شرکت هاثورن منبع مهمی به شمار میرود. روانشناسان و روانپزشکان، بهویژه با گرایشهای کاربردی، در این زمینه وارد عمل شدند. روانشناسی مدعی بود که میتواند ابزارهایی نوین برای جهتدهی به «خود» فردی در مواجهه با پیچیدگیهای زندگی در سازمانهای بزرگ و سلسلهمراتبی آمریکا فراهم کند. این متخصصان، نه فقط به عنوان درمانگر، بلکه بهعنوان مهندسان روابط انسانی عمل میکردند؛ افرادی که با استفاده از زبان علمی، دانش و تکنیکهایی را برای افزایش بهرهوری، بهبود روابط بین کارکنان و مدیران، و حل تعارضهای درونسازمانی عرضه میکردند.

در بستر رکود اقتصادی اواخر دهه ۱۹۲۰ و بحران بیکاری، گفتمان روانشناسی به ابزاری مطلوب برای مدیران شرکتها تبدیل شد، چراکه وعده میداد علاوه بر افزایش بهرهوری، با شورشهای کارگری مقابله کرده، روابط کارگر و کارفرما را دوستانه جلوه داده و تضادهای طبقاتی را در پوشش زبان اخلاقیات، احساسات و رشد فردی خنثی میسازد. بدین ترتیب، روانشناسی به عنوان ابزاری برای بازتولید نظم سرمایهدارانه، آگاهی افراد را نه در جهت رهایی، بلکه در جهت تطبیق با ساختارهای قدرت و بازار بازآرایی میکرد.
رویکرد رواندرمانی مدرن در مراقبت از انسانها در مقابل رنجهای اجتماعی و ساختاری چیست؟
در پاسخ باید گفت که رویکرد رواندرمانی مدرن به رنجهای اجتماعی و ساختاری، دوگانه و متناقض است. از یکسو، برخی سنتهای رواندرمانی تلاش میکنند واقعاً به انسان در مواجهه با رنجهای اجتماعی کمک کنند، اما از سوی دیگر، بخش بزرگی از رواندرمانی در عمل به ابزاری برای فردیسازی، نادیدهگیری ساختار و تنظیم روان افراد برای سازگاری با نظم موجود تبدیل شده است. مثلأ در بسیاری از اشکال رواندرمانی مدرن (بهویژه در رواندرمانیهای شناختی-رفتاری [CBT] و درمانهای مثبتنگر)، رنجهای اجتماعی مانند فقر، تبعیض، فشار کاری، نابرابری جنسیتی، و استثمار شغلی، به مسائل شخصی و روانی تقلیل داده میشوند.
برای نمونه، اگر کسی از اضطراب ناشی از شغل پُر استرس یا ناامنی اقتصادی رنج ببرد، به او یاد داده میشود چگونه افکار منفی را اصلاح یا مدیتیشن کند، نه اینکه وضعیت اجتماعیاش تحلیل شود. رواندرمانی در اینجا، مانند نوعی «مراقبت» از روان برای انطباق با وضع موجود عمل میکند. در واقع، نقد مهمی که ایلوز در این زمینه دارد این است که رواندرمانی مدرن اغلب به ابزاری برای عادیسازی نظم سرمایهداری تبدیل شده است.
در مقابل، برخی رویکردهای انتقادیتر و ساختارگرا در رواندرمانی، مانند رواندرمانیهای وجودی-اجتماعی، روانکاوی انتقادی (مثلاً با الهام از آدورنو، لاکان یا فروم)، رویکردهای رواندرمانی فمینیستی، پسااستعماری یا مارکسیستی کوشیدهاند نشان دهند که منشأ بسیاری از رنجهای روانی در ساختارهای ناعادلانه اجتماعی، جنسیتی، نژادی و اقتصادی نهفته است. در این دیدگاه، درمان تنها نباید بر «سازگار کردن فرد» با نظم نابرابر تمرکز کند، بلکه باید فرد را آگاه کند، به او امکان اعتراض، تجربه خشم سیاسی، و معنا دادن به رنج در بستر اجتماعی بدهد. برای مثال، رواندرمانگر ممکن است با فردی که دچار افسردگی ناشی از تبعیض نژادی است، نه صرفاً در سطح شناختی، بلکه در سطح تجربه اجتماعی و تاریخی کار کند.
رواندرمانی به مثابه «تکنولوژی فرهنگی» چه تعریفی دارد؟
رواندرمانی بهمثابه تکنولوژی فرهنگی یعنی «مجموعهای از گفتمانها، تکنیکها و نهادها که با هدف بهبود روان افراد، نوع خاصی از انسان، احساس، رابطه و معنا را در جامعه تولید و نهادینه میکند؛ انسانی خودتنظیمگر، سازگار، و تابع منطق رشد فردی، نه کنش سیاسی یا ساختارشکن». مدرسه، نظام سلامت، یا حتی زبان روانشناسی، تکنولوژیهایی هستند که شکل خاصی از انسان را تولید میکنند. بنابراین، رواندرمانی، تکنولوژیای است که به افراد یاد میدهد چگونه با خود سخن بگویند، احساساتشان را رمزگذاری کنند، و راه «حل مشکلاتشان» را در درون خودشان جستوجو کنند، چون در فرهنگ مدرن، رواندرمانی الگوهایی از «روابط سالم»، «عشق خوب»، «اعتماد به نفس»، «مدیریت هیجانی» و … ارائه میدهد؛ و این الگوها، در هماهنگی با ارزشهای فرهنگی جامعه سرمایهداری متأخرند: فردگرایی، خودتنظیمی، رشد شخصی، عملکردگرایی. به تعبیری، رواندرمانی به ما نمیگوید چگونه رنج را بفهمیم، بلکه به ما میگوید چه نوع رنجی «مشروع» و چه احساسی «ناسالم» است. این یعنی کنترل فرهنگی احساسات.
خلق شخصیت «خود درمانگر» چه معایبی برای انسان پدید میآورد؟
یکی از مهمترین پیامدهای «خوددرمانگر شدن» انسان مدرن این است که رنجهای اجتماعی، اقتصادی و تاریخی به مشکلات فردی و روانی تقلیل پیدا میکنند. برای مثال، نابرابری، تبعیض، تنهایی، استثمار کاری یا بحران مسکن به عنوان «مسئله سلامت روان» بازتعریف میشود. شخصیت خوددرمانگر در جهان مدرن همواره احساس میکند باید بهتر شود، سالمتر باشد، شادتر باشد، کمتر وابسته باشد، بیشتر خودش را بشناسد … این یعنی انسان وارد چرخهای از «نارضایتی از خود» و «خودبهسازی بیپایان» میشود. شکستهای زندگی نه به عنوان تجربه، بلکه به عنوان «نقص شخصیت» دیده میشوند. در نتیجه، آدمی با روانفرسودگی، عزتنفس شکننده و استرس دائمی برای «به اندازه کافی خوب بودن» دست به گریبان است. بنابراین، شخصیت خوددرمانگر مدرن، چون مدام درگیر کار روی خود است، به روابط عاطفی نیز به چشم «منبع تهدید» یا «عامل اختلال در مسیر رشد شخصی» مینگرد.
شخصیت خوددرمانگر، چون رنجها را درون خود جستوجو میکند، بهصورت ناخواسته منطقهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی حاکم، مانند رقابت، موفقیتگرایی، خودتنظیمی، مسئولیت فردی و … را درونیسازی میکند. در واقع، خلق شخصیت خوددرمانگر در رواندرمانی مدرن، گرچه با هدف توانمندسازی فرد آغاز میشود، در عمل ممکن است به نتایج زیر بیانجامد:
۱. فردیسازی رنج اجتماعی؛
۲. اضطراب دائمی برای خودسازی بیپایان؛
۳. شکست روابط عاطفی و ضعف در همبستگی جمعی؛
۴. درونیسازی منطق نظم ناعادلانه؛
۵. فقدان خودآگاهی انتقادی.
ارتباط رواندرمانی با سیاستهای معاصر چگونه در این کتاب تعریف میشود؟
ایلوز در این کتاب نشان میدهد که چگونه روانشناسی و رواندرمانی، نه فقط به عنوان مجموعهای از تکنیکها، بلکه بهمثابه یک گفتمان فرهنگی و نیروی تاریخی، در بافت قدرتهای اجتماعی نهادینه شدهاند و در چهار پایگاه نهادی کلیدی جامعه آمریکا ریشه دواندهاند. این چهار پایگاه نهادی عبارتند از:
۱. شرکت (کار و نهادهای اقتصادی): در فضای سازمانی و مدیریتی قرن بیستم، بهویژه پس از رکود بزرگ ۱۹۲۹ و در دوران فوردیسم، روانشناسی به خدمت گرفته شد تا بهرهوری نیروی کار را افزایش دهد، تنش بین مدیران و کارگران را کاهش دهد، و با استفاده از زبان احساسات، اطاعت و سازگاری در محیط کار را تقویت کند.
از طریق آموزههای «روانشناسی صنعتی»، «روابط انسانی» و «مشاوره شغلی»، شرکتها با ابزار روانی بر کارگران اثر گذاشتند. به گفته ایلوز، روانشناسی در شرکتها نقشی «تنظیمی» و نه رهاییبخش داشت.
۲. خانواده: روانشناسی از اوایل قرن بیستم در قالب نظریههای «والدگری درست»، «روابط سالم»، «وابستگی ایمن» و «درمان مشکلات زناشویی» وارد خانواده شد. پیامد این فرایند، روانمحور شدن تربیت کودک، و تعریف نقشهای والدین، زن، شوهر، و کودک بر اساس زبان روانشناسی (نه دین، سنت یا اخلاق) بود.
ایلوز نشان میدهد که چگونه روانشناسی درون خانواده، با تبدیل روابط خانوادگی به روابط درمانی، سوژههایی با این مفهوم تولید کرد که چگونه انسان مدرن در تعامل با گفتمان رواندرمانی، هویت خود را بر پایه احساسات، آسیبها و نیاز به درمان تعریف میکند.
۳. رسانههای جمعی: در قرن بیستم، رسانههای جمعی (مجلات، برنامههای رادیویی، تلویزیون، و بعدها اینترنت) به شدت به انتشار زبان و منطق روانشناسی کمک کردند. به عنوان نمونه، ستونی با عنوان «برنامههای مشاورهای درباره روابط و عزتنفس» منتشر شد و کتابهای پرفروش خودیاری به چاپ رسید.
این رسانهها «رواندرمانیزده شدن فرهنگ عمومی» را ممکن ساختند، بهطوریکه افراد یاد گرفتند خود را در قالبهایی مانند «شخصیت سالم»، «ترومای حلنشده» یا «مرزهای شخصی» تعریف کنند.
۴. دولت: دولت آمریکا، بهویژه پس از جنگ جهانی دوم، روانشناسی را در قالب سیاستهای بهداشت روان، آموزش، خدمت سربازی، سیاستگذاری اجتماعی و برنامههای رفاهی وارد ساخت. برای مثال، آزمونهای روانشناسی در ارتش، برنامههای درمانی برای سربازان مبتلا به PTSD، و طرحهای مشاوره در مدارس و دانشگاهها.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............