صدای زنان جامعه‌ی صنعتی | کافه داستان


الیزابت گسکل [Elizabeth Gaskell] را از راویان منتقد دوره‌ی ویکتوریایی می‌شناسند. نویسنده‌ای که همواره عصر ویکتوریا را که دوره‌ی زیست پرتب و تاب خودش نیز در آن واقع شده بود، به گزنده‌ترین شکل ممکن به نقد می‌کشید. اقبال با این نویسنده یار بود که در یکی از پرماجراترین برهه‌های تاریخ انگستان زندگی می‌کرد. دوره‌ای که به تعبیر چارلز دیکنز، عصر همزیستی تناقض‌ها بود؛ دوره‌ی ایمان و کفر، زمانه‌ی ثروت و فلاکت، دوران افتخار و سرافکندگی. گسکل و دیکنز هر دو در عصر ویکتوریایی زیسته‌اند و در عین مشاهده‌ی پیشرفت‌های صنعتی، اقتصادی، علمی و فرهنگی، شاهد معضلات جدی جامعه‌ی انگلستان هستند و بهترین قالب را برای بیان نقد وضعیت موجود، رمان می‌بینند.

نقد رمان شمال و جنوب» [North and South] الیزابت گسکل [Elizabeth Gaskell

گسکل اغلب ریزبینانه‌ و به تفصیل فراوان، به مسئله‌های زنان می‌پردازد. زنانی که در دوره‌ی ویکتوریا باید همزمان در چند جبهه بجنگند. آنها هم باید فشارهای اقتصادی را تحمل کنند و هم با تنش‌های فرهنگی و مذهبی کنار بیایند. این وضعیتی است که خود گسکل نیز با پوست و استخوانش حس کرده و در شخصیت‌های رمان‌هایش منعکس نموده است.

مارگارت هیل، شخصیت اصلی رمان «شمال و جنوب» [North and South] ، یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های کار این نویسنده در این حیطه است. مارگارت هیل، دختر جوان نوزده‌ساله‌ای است که از نقطه‌ای جنوبی در انگلستان، به شمال آن مهاجرت می‌کند. کشورِ تحت سلطه‌ی ملکه ویکتوریا، یک قرن است که انقلاب صنعتی را پشت سر گذاشته و از ابرقدرت‌های صنعتی عصر خود است. علم پزشکی پیشرفت‌های چشمگیری کرده؛ مردم از سلامت و طول عمر بیشتری برخوردار شده‌اند؛ صنعت و تجارت پابه‌پای هم در حال رونق‌اند و کارخانه‌های بیشتری نسبت به قبل پذیرای نیروی کار تازه‌نفس‌اند. بریتانیایی‌ها ثروتمندتر از گذشته شده‌اند و حتی به نظر می‌رسد درآمد کارگران هم نسبت به قبل وضع بهتری پیدا کرده است. چنین چشم‌اندازی است که مارگارت را به مهاجرت ترغیب می‌کند. او بر آن است که زندگی نسبتاً مرفهی را برای خود در شهری مثل میلتون که به لندن نزدیک است، رقم بزند. اما آنچه در انتظار اوست شکلی متفات از تصورات پُر زرق‌وبرقش دارد.

جامعه‌ی انگلیسی قرن نوزده، علیرغم توسعه‌ی صنعتی و اقتصادی و گسترش مراوداتش با اروپا و تمامی جهان، همچنان شکل ماقبل انقلاب صنعتی خود را حفظ کرده و رویکرد روستایی‌گونه‌ی مردم به تبادلات اقتصادی و مسائل فرهنگی، ناظران بیرونی را به شگفتی وا می‌دارد. مردم در کارخانه‌ها مشغول به کارند، اما همچنان نگاهی خرده‌مالکی و کشاورزمآبانه به روابط کاری‌شان دارند. صاحبان مشاغل و مدیران کارخانه‌ها نیز همان شکل برخورد ارباب و رعیتی را در تعاملات‌شان با کارگران و زیردستان دنبال می‌کنند. در این میان اگر کارفرمایی همچون جان تورنتون، مرد محبوب مارگارت، به عدالت و همسانی در رفتار با کارگران اعتراف کند، طبقه‌ی نخبه او را طرد می‌کنند و رویکردش به رابطه‌ی کارگر- کارفرما را برنمی‌تابند. مارگارت از این مسئله بسیار رنج می‌برد. این دیدگاه عمومی بر رابطه‌ی احساسی میان او و جان سایه افکنده و مجال بروز صمیمیتی مستمر را از آنها می‌گیرد. اغلب چالش‌های رابطه‌ی آنها هم از اینجا نشأت می‌گیرد و تلاش‌ها برای مقابله با وضعیت موجود به‌ ندرت به نتیجه‌ی محسوسی می‌رسند. جامعه به ‌شدت طبقاتی است و تبعیض را به شکلی سیستماتیک در تمامی ارکان خود جاری می‌کند. طبقه‌ی نخبه اکثر امتیازات را در انحصار خود دارند و سایر طبقات برحسب ارتباطشان با این طبقه است که از این مواهب بهره‌مند می‌شوند. فشارها روزبه‌روز تحمل‌ناپذیرتر می‌شوند و مارگارت را بیشتر به بزنگاه تصمیم‌گیری می‌رسانند؛ تصمیمی که منجر به خروج او از وضعیت موجود می‌شود.

موقعیت مذهبی مارگارت نیز به نگاهی که ممکن است جامعه‌ی غالب ویکتوریایی بر او داشته باشند، بسیار اثر می‌گذارد. پدر او به خاطر همین شکل متفاوت تفکر مذهبی است که مغضوب کلیسای زمانه‌ی خود واقع می‌شود. مهاجرت مارگارت هم وضعیت را بهتر نمی‌کند. نگاه سنتی غالب همیشه تدابیری طردکننده برای تفکرات مخالف خود دارد و مارگارت نیز از این قاعده مستثنی نیست. علیرغم اینکه پیشرفت‌های صنعتی و رفاه سبب بازنگری‌های جدی در کلیشه‌های سنتی غالب شده‌اند، اما همچنان اجتماع سنتی با پایگاه قدرتمندی که نزد حکومت و همین‌طور مردم دارد، توان پس‌زدن نواندیشان را از عرصه‌ی توجه و تأیید عمومی دارد. مارگارت و خانواده‌اش در همین طبقه قرار دارند و به همین‌ خاطر با چنگ و دندان برای یافتن جایگاه سزاوار خود باید بجنگند.

گسکل گرچه در عصری زیسته که رمانتیسم وجه غالب آثار ادبی را در سلطه‌ی خود داشت و زنانی از جمله شارلوت برونته که گسکل بسیار او را می‌ستود، هم‌طبقه و هم‌صنف او بودند، اما رویکرد او به داستان‌نویسی اغلب ناتورالیستی بود. حتی در رمانتیک‌ترین صحنه‌های داستان، او همواره به نقاط تاریک روابط آدم‌ها و ضعف‌های درمان‌ناپذیر شخصیتی‌شان نگریسته است. الیزابت گسکل با تنوع زیستی که در مهاجرت از نقطه‌ای نسبتاً سنتی، به شهری تقریباً صنعتی تجربه کرده بود، می‌دانست که باید در رمانش صدای زنانی باشد که جامعه‌ی صنعتی آنها را به چشم نیروی کار می‌بیند و از مواهب برابر با شهروندان درجه یک برخوردارشان نمی‌کند. زن عصر ویکتوریایی که همگام با جامعه‌ی در حال توسعه، درصدد تثبیت موقعیت خویش در جامعه است و از مبارزه‌ی تن به تن در این راه هیچ ابایی ندارد. گسکل معترف بود که اگرچه خودش خلق و خویی ویکتوریایی دارد، اما آن را برای مبارزه با جو مسلط ویکتوریایی به کار می‌گیرد؛ تناقضی که دیکنز هم برای تمامی زنان هم‌عصر او قائل بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...