عشق افلاطونی | آرمان ملی


جولین بارنز در جایزه بوکر سال ۲۰۱۱ برای شاهکارش «درک یک پایان»، در یادداشتی فراموش‌نشدنی نوشت: «تاریخ همان یقینی است که از تلاقیِ ضعفِ حافظه و کمبود مستندات، ایجاد می‌شود.» رمان اخیر او «الیزابت فینچ» [Elizabeth Finch] (ترجمه فارسی: علی کهربایی، نشر نو) پژوهشی دوجانبه از تاریخ فردی و باستانی است و این پرسش را مطرح می‌کند «چرا باید از حافظه جمعی خود- که آن را تاریخ می‌نامیم- انتظار داشته باشیم تا کمتر از حافظه فردیمان دچار خطا شود؟» شخصیت عنوان رمان بارنز، یک پرفسور است؛ پرفسوری که مدام به شاگردان بزرگسال خود یادآوری می‌کند تاریخ «برای زمانی دور است، ساکن و در اغما نیست، درعوض، فعال، پرجوش و خروش و گهگاه آتش‌فشانی است؛ آنجاست و منتظر است تا دوربین یا تلسکوپی برداریم و به آن بنگریم.»

خلاصه رمان الیزابت فینچ» [Elizabeth Finch] نوشته جولین بارنز

این رمان ادای احترام به پرفسوری است که او را به اختصار الف. ف. می‌نامند. این استاد، تاثیر بسیاری بر شمار زیادی از شاگردانش از جمله راوی داستان «نیل» می‌گذارد. نیل، همان‌طور که اولین نفر خودش اقرار می‌کند، ‌شخصیتی منفعل دارد. اما مشکل بزرگ‌تر این است که در دلِ این ادای احترام، تحقیق کلاسی که دهه‌ها عقب افتاده، قرار دارد. کلاسی که نیل سی‌ساله سردرگم پس از شکست در زندگی مشترک و شغل بازیگری، در آن شرکت کرده بود. نام این کلاس «فرهنگ و تمدن» بود، و موضوع تحقیق کلاسِ عقب‌‌افتاده نیل، بحثی طولانی درمورد ژولیانِ مرتد یا به‌اصطلاح آخرین پادشاه بی‌دین بود. این پادشاه یکی از قهرمانان الیزابت فینچ محسوب می‌شد.

علی‌رغم اینکه نیل نتوانست تحقیق کلاسی خود را به موقع ارائه دهد، اما آنقدر مجذوبِ پرفسور الف.ف شده بود که نزدیک به بیست سال هرچند ماه یک‌بار ناهار را با او صرف می‌کرد. نیل پس از مرگ الیزابت در تکریم او می‌نویسد: «حضور او و الگویی چون او ذهنیت من را تغییر داد، و پیشرفت چشمگیری در درکم از جهان ایجاد کرد.»

در میان دیگر چیزها، این رمان درمورد قدرتِ تاثیر و تعلق خاطر است. همچنین به‌طور گسترده‌تر درمورد مسیرهای اشتباه است- مسیرهای اشتباه در زندگی نیل، در نظریه نه‌چندان فروتنانه الف.ف، در تمدن جهانی پس از مرگ ژولیان در سال ۳۶۳ پس از میلاد با پیروزی مسیحیت بر آداب نوی افلاطونی.
بیست‌وپنجمین اثر بارنز درون مایه‌ای همچون اکثر آثار او را به نمایش می‌گذارد: دشواری در تعیین زندگی شخص دیگر، چه کسی که او را می‌شناختید و دوستش داشتید و چه کسی که قرن‌ها پیش از شما می‌زیست.

نوشتن زندگی‌نامه کار سختی است، بارنز در رمان «الیزابت فینچ» این مطلب را از زبان نیل به ما یادآوری می‌کند: «گاهی اوقات تعجب می‌کنم زندگی‌نامه‌نویسان چطور این کار را انجام می‌دهند: آنها از همه آن جزئیات، تناقضات و شواهد گم‌شده یک زندگی پویا، درخشان و منسجم می‌سازند.» کتاب مرد کت قرمز، از آثار بارنز است و او آن را براساس واقعیت نگاشته است. این کتاب درمورد نقاشی چهره یک پزشک زنان در عصر طلایی غرب است که توسط جان سینگر سارجنت، نقاش آمریکایی، به تصویر کشیده شده. او اینگونه بیان می‌کند: «زندگی‌نامه مجموعه‌ای از حفره‌هاست که با ریسمانی به یکدیگر گره خورده‌اند.»

خوانندگانی که از جذابیت‌های بسیار زیاد آثار دیگر بارنز لذت برده‌اند- جذابیت‌هایی همچون دانش هوانوردی قرن نوزدهم در کتاب «مقاطع زندگی»، تعمق او بر فرازونشیب‌های عشق و فقدان- ممکن است مطالعه رمان «الیزابت فینچ» را با اشتیاق شروع کنند، مطالعه درمورد ژولیان مرتد و نظریه‌های بحث‌برانگیز الف.ف درمورد نقش ژولیان در مسیر فرضا اشتباه تمدن به‌سوی خداگرایی. تحقیق کلاسی نیل بر تغییر نگرش نسبت به جولین در طول قرن ها متمرکز است، و آن را در مثالی زیبا به «گام‌برداشتن در صحنه‌ای با نورافکن‌های رنگارنگ» تشبیه می‌کند.

خوشبختانه، تصویر شخصیت عنوان بسیار جذاب‌تر است. الیزابت فینچ تا حدودی براساس شخصیت دوست بارنز، آنیتا بروکنر (نویسنده برنده بوکر برای رمان «هتل دولاک») پایه‌گذاری شده است. براساس تمام نقل‌قول‌هایی که کلمه به کلمه از سوگ‌نامه بارنز درمورد برونکر، این نویسنده و تاریخ‌نگار هنر در سال ۲۰۱۶، برداشته شده، «الیزابت فینچ» در ستایش زنی است که «سنتی اما فراتر از زمان» بود، منزوی بود، اما تنها نبود. همچون برونکر، الف.ف «در نثر نوشتاری تقریبا بدون شکاف محسوس میان مغز و زبان، متوازن، ظریف، هشداردهنده و کامل» صحبت می‌کند. واژه‌پردازی او بسیار رسمی و مطابق دستور زبان بود «تقریباً می‌توانستید علامت‌های نگارشی همچون ویرگول، نقطه ویرگول و نقطه را بشنوید.»

مانند موریل اسپارکس و دوشیزه جین برودی، الف.ف به‌عنوان شخصیتی مسلط و قلمی برای نظرات کنایه‌آمیز عمل می‌کند. او شاگردانش را متقاعد می‌سازد تا به توصیفاتی که کمتر از سه ویژگی ارائه می‌دهند، اعتماد نکنند، «مراقب آنچه بیشتر مردم آرزویش را دارند، باشند» و بپذیرند «ناامیدساختن، وظیفه اصلی یک سیاستمدار است.» او علاقمند است تا با طرح پرسش‌های بزرگ شاگردانش را به چالش بکشد، پرسش‌هایی همچون «آیا تمدن پیشرفت می‌کند؟» نیل در این‌باره می‌نویسد: «او صرفاً با یک مثال، ما را مجبور کرد تا مرکز جاذبه را در درون خود جست‌وجو کرده و آن را بیابیم.» نیل اضافه می‌کند «زمانی‌که با ظرافت ما را به دوری از بدیهیات هدایت می‌کرد، اصلاح‌کننده بود، اما تحقیر نمی‌کرد.»

نیل همچنین قدرت تحمل شخصی الف.ف را در هنگام مواجهه با بیماری یا شرمساری در مقابل دیگران، ستایش می‌کند. او الیزابت را به‌عنوان «نقطه‌ای ساکن و درخشان در زندگی خود» می‌نامد. بااین‌حال، با وجود الگوی والایی چون الیزابت، نیل اقرار می‌کند: «من به همان روش درهم و برهم قدیم خود به زندگی ادامه دادم.»، «یک نمودار قابل پیش‌بینی از انتظارات و ناامیدی‌های مکرر.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...