کتاب «در دامگه حادثه» شرح مصاحبه عرفان قانعى‌فرد با پرویز ثابتى، مدیر کل ساواک و مسئول اداره سوم یا تعقیب و مراقبت در زمان محمدرضا شاه پهلوى است. از آن جایى که کتاب حاصل یک مصاحبه است، طبیعى که مصاحبه شونده از روى حافظه درباره خاطرات چند دهه گذشته‌اش سخن مى‌گوید که در بعضى مواقع با حقایق تاریخى مطابقت ندارد.

خلاصه کتاب در دامگه حادثه شرح مصاحبه عرفان قانعى‌فرد و پرویز ثابتی

کتاب شامل پاورقى‌هاى مفصلى است که براى کسى که علاقه‌مند به تاریخ معاصر است خسته‌کننده است، چون احتمالا با آن اشخاص آشنا است و توضیحى درباره آنها لازم ندارد. بعضى مواقع پاورقى‌ها چند صفحه است که مطالب ثابتى را تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد و موجب انحراف ذهن خواننده از اصل مطلب مى‌شود.

مطالب کتاب مربوط به یک سازمان اطلاعاتى، یعنى اداره تعقیب و مراقبت ساواک است که او مدیر کل آن بوده است و فقط او و چند نفر دیگر از مسایل امنیتى کشور اطلاع داشته‌اند. بعضى مطالب کتاب عقاید ثابتى درباره موضوعات مختلف سیاسى و اجتماعى است. برخى مطالب هم وقایع تاریخى است که مى‌توان به آنها رجوع و صحت یا نادرستى آنها را بررسى کرد. بعضى موضوعات هم اتهاماتى است که به ثابتى زده شده است که ما به آنها نمى‌پردازیم. چون نقد تمامى کتاب به همان اندازه کتاب خواهد شد. بعضى پرسش‌ها درباره وقایع و شخصیت‌هاى تاریخى مانند ملى شدن نفت، پانزده خرداد، انقلاب مشروطه، مصدق، امینى، تیمور بختیار، جان اف. کندى و شخصیت‌هاى دیگرى است که با مطالعه تاریخ مى‌توان به درستى یا نادرستى دیدگاه‌هاىش در این زمینه پى برد. برخی پرسش‌ها هم مربوط به شخص خود ثابتى و شیوه کار او در ساواک است.

اهمیت کتاب در آن است پرویز ثابتی از کارمندان درجه یک ساواک بوده و به اطلاعاتى دست داشته است که دیگران نداشته‌اند و دوم اینکه اطلاعاتی که او از ساواک و کار کرد درونى رژیم شاه و شخصیت‌ها می‌دهد اطلاعاتی دست اول است. مصاحبه با شخص پرتجربه، تحصیل کرده و باهوشى چون ثابتى باید از سوی شخصى انجام گیرد که اگر از نظر معیارهاى فوق اگر هم بالاتر از ثابتى نباشد، باید دست‌کم هم طراز او باشد. قانعى‌فرد فاقد چنین صفاتى است. مصاحبه با شخص باهوشى مانند ثابتى زیرکى خاصى مى‌خواهد. مصاحبه‌گر باید مصاحبه شونده را به چالش بکشد و با سوالاتى تعادل مصاحبه شونده را به هم بزند تا او ماسک‌هاى چهره‌اش را بردارد تا او افکار پنهانى و واقعى‌اش را ظاهر کند و آنچه را که نمى‌خواهد بیان کند، به زبان بیاورد. قانعى‌فرد فقط در دو سه نمونه موفق شده است چنین کند، اما او به طور کلى مانند یک دوست خوب با او همدلى کرده است. گویى ترسیده است که اگر ثابتى از سوالات او دلخور شود به مصاحبه ادامه ندهد. در خیلى مواقع قانعى‌فرد اصلا سوال نمى‌کند بلکه به ذکر یک واقعه تاریخى مى‌پردازد و ثابتى هم دنبال آن را مى‌گیرد و توضیحات مفصل‌ترى مى‌دهد.

باید توجه داشت که مصاحبه شونده ریاست یک سازمان اطلاعات داخلى کشورى بود که در تاریخ معاصر صحنه رقابت‌هاى شرق و غرب بود و آسیب‌هاى زیادى از رقابت آنها دیده بود. همسایه شمالى ایران خرس بزرگ اتحاد جماهیر شوروى بود با حدود هزار و دویست کیلومتر مرز مشترک. کشورهاى کنونى مانند جمهورى آذربایجان و ارمنستان و ترکمنستان بخشى از اتحاد جماهیر شوروى بودند و ارتش سرخ در کنار مرز ایران در این جمهورى‌ها مستقر و آماده بود تا خودش را به خلیج فارس برساند. جنبش‌هاى آزادى‌بخش با اندیشه‌هاى سوسیالیستى و کمونیستى در سراسر جهان در حال گسترش بود و اتحاد جماهیر شوروى به همه آنها یارى مى‌رساند، از ویتنام و کوبا و الجزایر تا کشورهاى آمریکاى لاتین و آفریقا. حتى جنبش‌هاى چریکى چپ در کشورهاى غربى مانند آلمان و ایتالیا و ژاپن دست به اسلحه برده بودند. سابقه اشغال آذربایجان و حکومت دست‌نشانده شوروى در آذربایجان هنوز از خاطره‌ها فراموش نشده بود.

شاه سعى مى‌کرد در حالى که خرس قطبى را ناراحت نکند به سوى غرب برود. نظام سلطنتى از گروه‌هاى چپ بسیار مى‌ترسید. چون مستقیم یا غیر‌مستقیم از حمایت شوروى برخوردار بود. البته گروه‌هاى مبارز اسلامى هم اگر دست به اسلحه مى‌بردند مانند گروه‌هاى چپ سرکوب مى‌کرد. وقتى شاه انقلاب سفیدش را آغاز کرد و سپاه بهداشت و دانش آغاز شده و به تدریج گسترده‌تر شد سپاه دین هم به وجود آمد و صد و ده هزار روحانى را شامل مى‌شد که از دولت حقوق مى‌گرفتند. کل روحانیت با شاه مخالفتى نداشت و با او همکارى مى‌کردند، زیرا او را تنها شاه شیعه مى‌دانستند، فقط اقلیت کوچکى از روحانیون مبارز و مصمم که اصلاحات شاه را مخالف با اسلام مى‌دیدند و به ویژه پس از ٢٨ مرداد او را دیگر قبول نداشتند و عامل آمریکا مى‌دانستند پیوسته به مبارزه با شاه ادامه مى ‌دادند، آیت‌الله طالقانى، آیت‌الله رفسنجانى، آیت‌الله بهشتى و آیت‌الله خمینى از این گروه بودند.

مسایل مختلفى در این کتاب آمده است که مى‌توان به آن پرداخت، من فقط به مسئله شکنجه می‌پردازم. در مورد چنین موضوع جنجالى ثابتى به طور دیپلماتیک صحبت مى‌کند و قانعى‌فرد هم سعى نمى‌کند که موضوع را باز کند و اطلاعات بیشترى از او به دست آورد و از آن مى‌گذرد. ثابتى در صفحه ٣٠٢ در پاسخ به پرسش مصاحبه‌گر که مى‌پرسد: «البته بعضى از چپ‌ها هم معتقدند که شما (ساواک) هم در زندان‌تان شکنجه بوده و حتى در ایام ریاست خود شما.» مى‌گوید: «من شکنجه را غیرقانونى مى‌دانستم و در هر فرصتى که به دست مى‌آوردم با آن برخورد مى‌کردم که شاید بعد بیشتر در این باره توضیح دهم.»

مصاحبه‌گر بار دیگر مى‌پرسد: «البته در جلسه‌هاى قبلى، یک بار فرموردید که من تایید نمى‌کنم که در آن ایام شکنجه‌اى وجود داشته... واقعا پنهان‌کارى و کتمان مى‌فرمایید؟ مثلا معتقدید که مذهبى‌ها را اصلا و ابدا شکنجه نکرده‌اید و شاید پس از انقلاب در روایت‌ها، آنها از این قضیه سوء‌استفاده مى‌کنند یا نوعى مصادره به مطلوب.» ثابتى در پاسخ به این سوال شرح مفصلى به تاریخ شکنجه در زمان رضاشاه و محمدرضا شاه مى‌پردازد و به طور کلى آن را نفى مى‌کند و مى‌گوید: «من همان طوری که گفتم با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونى مخالف بودم تا آنجا که در توان داشتم از آن جلوگیرى مى‌کردم. خودم ندیده‌ام که فردى شکنجه شود ولى البته در این باره بسیار مى‌شنیدم. موقعى که از سرپرستان بازجویى سوال مى‌کردم، غالبا جواب این بود که زندانى با مامورین به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است یا قبل از دستگیرى به وسیله رفقاى خود شکنجه شده است. در مجموع مى‌توان گفت که در زمینه اتهام شکنجه نیز نظیر اتهام درباره تعداد زندانیان سیاسى و کسانى که در زد و خوردهاى ١۵ خرداد ١٣۴٢ و حوادث سال آخر قبل از انقلاب کشته شده‌اند، بسیار اغراق‌گویى شده است.»

البته واضح است که هیچ‌کدام از ما دوست نداریم در ملاء عام به خطاها و گناهانمان اعتراف کنیم و ثابتى هم مستثنى نیست. علاوه بر آنکه اعتراف به شکنجه عواقب قانونى و حقوقى دارد و ممکن است که اشخاص شکنجه شده و یا دولت ایران علیه او شکایت کنند و او را از هر کشورى که در آن است به ایران بازگردانند. ولى در همین جملات مى‌توان اعتراف ضمنى او را به شکنجه دید. چطور است که مدیرکل اداره تعقیب و مراقبت که جوانان مخالف شاه را تعقیب و دستگیر و محاکمه مى‌کرد «و در هرفرصتى با آن (شکنجه) برخورد مى‌کرد» و «و تا آنجا که در توان داشته از آن جلوگیرى مى‌کرده. و خودش ندیده است که فردى شکنجه شود ولى البته در این باره بسیار شنیده است.» یک بار هم که شده سرى به سلول‌هاى کمیته مشترک ضد خرابکارى در خیابان سرگرد سخایى نرفته باشد و صحبتى با همکاران زیردست آنها نداشته و وسایل و ابزارهاى شکنجه را ندیده باشد. به ویژه آنکه رادیوهاى بیگانه در روسیه و آلمان شرقى و آلبانى و عراق و غیره پیوسته از شکنجه سخن مى‌گفتند و سازمان عفو بین‌المللى گزارش‌هاى زیادى در این رابطه مى‌داد.

چطور ممکن است مصاحبه مایک والاس خبرنگار کانال سى بى اس آمریکا با شاه را نشنیده یا نخوانده باشد وقتى که از شاه مى‌پرسد: «مى‌خواهم سوالى بکنم. آیا اعلی‌حضرت مرا به خاطر این سوال دستور مى‌دهند شکنجه کنند؟ «و شاه به طنز مى‌گوید: «دستور مى‌دهم که این کار را درباره شما به کار نگیرند.» یا چیزى به همین عبارت. آیا شخص باهوشى چون او حداقل براى ارضاى کنجکاوى خویش سرى به کمیته مشترک نزده است تا واقعیت را دریابد؟ این سوالى است که قانعى‌فرد باید مى‌پرسید.

من در زیرزمین کمیته مشترک ضد خرابکارى چند هفته‌اى میهمان همکاران ثابتى بودم. میهمان که چه عرض کنم، اسیر و زندانى ایشان. نه تنها خودم شکنجه شدم. یعنى به تخت سیمى بسته شدم، شلاق خوردم. به میله‌هاى بالکن طبقه دوم آویزانم کردند و با مشت و سیلى پذیرایى شدم، با چشمان خودم شکنجه هم‌بندانم و سرشکسته و باند پیچى آنها را دیدم. پس از پایان شکنجه به قدرى پاهایم متورم شده بود و خو‌ن‌آلود بود که نمى‌توانستم راه بروم. هنگامى که یکى از ساواکى‌ها مرا کول کرده بود و از پله‌ها پایین مى‌برد، از زیر چشم‌بند پاهاى خون‌آلود و باندپیچى شده چندین نفر دیگر را هم دیدم. در همان سلول انفرادى که حدود هشت، نه نفر را جاى داده بودند به طورى باید در حالت چمباتمه مى‌خوابیدیم بعضى شب‌ها صداى فریادهاى بلند خواب را از چشمان ما مى‌گرفت و ترس را بر جانمان مستولى مى‌کرد.

اکنون پس از تقریبا پنج دهه وقتى به آن دوران و حادثه‌اى که برایم پیش آمد، به این نتیجه رسیده‌ام که همه حکومت‌ها براى دفاع از خود و جلوگیرى از سرنگون شدن و اداره کشورشان خشونت‌هایى را نشان مى‌دهند. باید بگویم که این روال همه آن ایام در همه کشورها بود. شکنجه وجود داشت نه در ایران یا خاورمیانه، بلکه در اروپا و آمریکا و در کل جهان. همه دولت‌ها آن را درباره کسانى که با اسلحه براى برانداختن دولت اقدام کرده بودند، به کار مى‌بردند. اکنون هم در جهان به کار مى‌رود. در اسراییل شکنجه‌هاى وحشیانه فلسطینیان و حزب‌الله و دیگر سازمان‌هاى مسلح مخالف اسراییل، شکنجه در عراق، افغانستان، سوریه، عربستان سعودى، ترکیه، جمهورى آذربایجان و بسیارى دیگر از کشورها به شدت جریان دارد و افراد زیادى هنوز هم در زیر شکنجه مى‌میرند. خبرهاى مربوط به شکنجه زندانیان توسط ارتش آمریکا در زندان ابوغریب و زندان گوانتاموبه مستند شده است.

پرویز ثابتى گفته است که پس از خروج از ایران حدود دو هزار صفحه در باره آن دوران و علت فروپاشى سلسله پهلوى نوشته است که پس از مرگ او منتشر خواهد شد. باید منتظر ماند تا آن دوهزار صفحه نوشته‌ها پس از مرگ ایشان منتشر شود تا ببینیم که آیا اطلاعات تازه‌اى در آنهاست. شاید در آنها به وجود شکنجه در کمینه مشترک خرابکارى اعتراف کرده و آن را در آن شرایط لازم دانسته باشد.

در هرحال، کتاب از نظر بعضى نکات تاریخى و نیز اختلافات دیدگاه‌ها و شخصیت‌هاى رژیم شاهنشاهى قابل مطالعه است و نشان مى‌دهد چگونه دو طرز فکر کاملا مخالف وقتى با هم درگیر مى‌شوند چگونه به برنده شدن طرز فکر دیگر منجر مى‌شود و عامل پیروزى چیست؟ دو دیدگاه تربیتى و ایدئولوژیک بین شاه و آیت‌الله خمینى وجود داشت. در حالى که آیت‌الله خمینى به خداوند اعتقاد و اتکاء داشت و در راه آرمان‌هایش از هیچ چیزى هراس نداشت و یک تنه جلو مى‌رفت و همه چیز را خواست الهى مى‌دید. اما شاه بیمار و متزلزل که شاهد سرنوشت پدرش و خروج از ایران بود. فکر مى‌کرد که تظاهرات مردم را انگلیسى‌ها و آمریکایى‌ها سازمان داده‌اند و آنها نمى‌خواهند او بر تخت سلطنت بماند و به جاى اینکه براى حفظ قدرت به طور قاطع دست به اسلحه ببرد یا با مخالفین خود مذاکره کند سعى مى‌کرد آمریکایى‌ها را خوشحال کند و مرتب جویاى نظر سفیران آمریکا و انگلستان بوده است. شاه در مقابل زور ترسو بود، اما وقتى زور مقابلش نبود، مانند فاتحان عمل مى‌کرد. این کتاب تزلزل و ناتوانى در تصمیم‌گیرى در امور کشور و اتکاء به سفیران آمریکا و انگلیس و بى‌نظمى و عدم قاطعیت را در رژیم پهلوى به خوبى نشان مى‌دهد. در حالى که در طرف مقابل او مردى بود مصمم، مى‌دانست چه مى‌خواهد و از هر پیشامدى هراس نداشت و توانست موفق شود.

ایبنا

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...