همینگوی با الهام از داستان واقعی زندگی یک ماهیگیر پیر کوبایی به نام «گرگوریو فوئنتس» رمان «پیرمرد و دریا» را به رشته تحریر درآورد.

پیرمرد و دریا

ارنست همینگوی نویسنده پرآوازه و ماجراجوی آمریکایی، هنگام نوشتن این رمان در نویسندگی به استادی کامل رسیده بود. او بعد از مدت‌ها اندیشیدن بر طرح این داستان سرانجام در بهار سال 1951 میلادی در طی شش هفته آن را نوشت و در سپتامبر 1952 برای چاپ به دست ناشر سپرد. این داستان پس از انتشار به موفقیت‌های چشمگیری دست یافت.

ویلیام فاکنر نویسنده صاحب نام آمریکایی که هم عصر همینگوی بود در نقد کوتاهی یادآور شد: «شاید زمان نشان دهد که «پیرمرد و دریا» بهترین نوشته دوران ماست.» همچنین برنارد برستون دیگر نویسنده‌ معروف آن دوران نوشت: «همینگوی یک هنرمند واقعی است.»

همینگوی قبل از نگارش «پیرمرد و دریا» داستان‌های معروف دیگری همچون رمان «وداع با اسلحه»، «داشتن و نداشتن» و مجموعه داستان‌های کوتاه را در کارنامه داستانی‌اش داشت و در جهان مطرح بود اما هیچکس فکر نمی‌کرد که داستان ساده و صمیمی «پیرمرد و دریا»، در سال 1954 میلادی، یعنی درست دو سال پس از انتشار، جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد.

او پس از دریافت جایزه در مصاحبه با مجله «تایم» گفت: «من کوشیده‌ام یک پیرمرد واقعی بسازم. یک پسربچه و یک دریا، ماهی و بمبک‌های واقعی اما اگر آنها را خوب از کار دربیاورم.»

پیرمرد ماهیگیری به نام «سانتیاگو» در یکی از بندرهای کشور آمریکا، تنها در کلبه کوچک و فقیرانه‌ای زندگی می‌کند. او هر روز با قایق کوچک و چوبی‌اش برای صید ماهی رهسپار دریا می‌شود. پسربچه‌ای نیز در صید ماهی به او کمک می‌کند. اما مدتی است که پیرمرد و پسرک هر چقدر به دریا می‌روند ماهی‌ گیرشان نمی‌آید. بنابراین والدین پسرک، پیرمرد را به نحس بودن و بداقبالی متهم می‌کنند و از همکاری پسرک با او جلوگیری می‌کنند. پسرک علیرغم دل‌بستگی عاطفی شدیدی که نسبت به پیرمرد پیدا کرده است، مجبور می‌شود با صیاد دیگری کار کند. در نتیجه پیرمرد به تنهایی سوار بر قایق کوچکش از بندر دور می‌شود تا شاید بتواند ناکامی‌های چندماه اخیر را جبران کند.

پس از طی فرسنگ‌ها ماهی بزرگی با 300 کیلو وزن، بزرگ‌تر از قایق چوبی‌اش به ریسمان ماهیگیری‌اش گیر می‌کند. ماهی قوی جثه در حالی که قلاب ریسمان در آرواره‌اش گیر کرده است قایق را به سمت خود می‌کشد و پیرمرد در حالی که با یک دست ریسمان قلاب را می‌کشد با دست دیگرش هم پارو می‌زند پا به پای ماهی می‌رود و پس از سه شبانه‌روز، عاقبت در یک فرصت مناسب، با نیزه‌اش ماهی را می‌کشد. اما بعد از مدتی «بمبک‌های ماهی‌خوار» که بوی خون به مشامشان خورده است یکی پس از دیگری به طرف پیرمرد و صیدش حمله می‌کنند و هر کدام تکه‌هایی از ماهی را می‌خورند. او در جنگ با بمبک‌های ماهی‌خوار پیروز می‌شود. ولی تمام زحماتش از دست می‌رود.

پیرمرد خسته و درمانده اما پیروز و پرتلاش در حالی که دیگر اثری از ماهی وجود ندارد، به کلبه‌اش بر می‌گردد و باز در آخر داستان این پسرک است که برای او اشک می‌ریزد و تصمیم می‌گیرد که دوباره همراه او باشد.

همینگوی پیوند عاطفی پیرمرد و پسرک را آنقدر با احساس بیان کرده است که حس همذات‌پنداری مخاطب را به اوج می‌رساند. کشمکش‌های آغازین و پایانی داستان هنگامی که پیرمرد در قایق تنهاست و در دل تاریکی دریا با خود حرف می‌زند، به خوبی توصیف و تشنگی و گرسنگی پیرمرد در طول آن چند شبانه‌روز به نحوی کاملاً استادانه برای خواننده شرح داده شده است.

«پیرمرد و دریا» قصه تلاش انسان‌ها برای بقاء است. همینگوی زندگی را به دریا و تلاش و کوشش‌ انسان‌ها را به ماهیگیری تشبیه کرده است. انسان برای زیستن باید مبارزه کند. حتی اگر در انتهای آن مبارزه یک شکست سربلندانه داشته باشد. تاکنون مترجمان بسیاری در کشور ما کتاب «پیرمرد و دریا» را به فارسی ترجمه کرده‌اند اما این رمان بیشتر با ترجمه عالی زنده‌یاد نجف دریا بندری شناخته می‌شود. ترجمه‌ای که لذت خواندن آن را دوچندان می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

دختری نوجوان، زیبا و در آستانه‌ بلوغ است و به خاطر فقر خانواده‌اش در یک محله‌ بدنام زندگی می‌کند... خواهرش نیز یک زن بد نام است... با رسیدن به سن بلوغ باید کار خواهر بزرگترش را انجام دهد تا کمک خرج خانواده باشد... پسر یک راهب ریاکار بودایی است... عاشق میدوری می‌شود اما خجالت می‌کشد از اینکه عشقش را به میدوری اظهار کند؛ به‌رغم اینکه همانند سایر همبازیان خود به کار خواهر بزرگتر میدوری آگاه است ...
تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...