تنهایی سیاه چاله عجیبی است | آرمان ملی


اینکه بدانیم تنهایی هر کس منحصر به فرد است و هر کس با تنهایی‌اش چطور برخورد می‌کند اصلا چیز عجیبی نیست. اینکه بدانیم آدمی در نقطه تنهایی‌اش مطمئنا همان شکلی است که هیچ بشری او را تا به حال ندیده است هم اصلا چیز حیرت آوری نیست. اما آنچه این تنهایی را تبدیل به دالانی پر پیچ و خم می‌کند، مواجهه هر انسانی با همین تنهایی منحصر به فرد است که به اندازه تن هر انسانی شکل و شمایل تنهایی هم وجود دارد.



انسان امروز تنهایی را بیشتر از هر وقت دیگری به زعم من تجربه می‌کند. همان تنهایی‌ای که ممکن است تا آن را تا پای گور هم با خودش بکشد و اساسا هیچ آدمی هم این سایه‌ی نه الزاما تیره را نبیند. همان تنهایی که این روزها انسانها با آن بیشتر نشست و برخاست دارند و بیشتر از هر زمان دیگری آن را در ساعات مختلف زندگی شان تجربه می‌کنند.

کتاب «تن تنهایی» نوشته سحر سخایی، روایتی است که به زعم من حجم بزرگ و پر رمز و راز تنهایی بدنه و بطن آن را تشکیل می‌دهد. در جای جای کتاب و این روایت از زندگی آدم ها، شکاف میان نسل امروز و دیروز را به خوبی وارسی میکنیم. شکافی که در بسیاری از لحظات این داستان می‌شود به راحتی تنهایی آدمها را تقصیر آن انداخت و خود کناری نشست و این مجادله را نگاه کرد. شاید بشود با اطمینان خاطر یکی از محصولات شکاف بین نسل‌ها را که نشود با گفتمان آن را پر کرد تنهایی دانست. جوان‌های سردرگمی که نمی‌دانند این اشتیاق وصف نشدنی به پنهان شدن در دنیایی پشت پوسته شان و یکه تاز بودن در عرصه‌های بی شمار زندگی همه‌اش حاصل میل غریبی است که به انزوا دارند. پدر و مادرهایی که خود را محق می‌دانند تا دیوار این تنهایی را نه از سر خود خواهی که به خاطر مصلحتی غیر موجه و آن اخلاق آمیخته با هژمونی ترک بدهند و در گامهای فراتر پا به میان آن بگذارند. «... اگر این خیالها، نبود اگر جادوی موسیقی نبود، اگر بشر انقدر سرگرم چرخ و باروت و آب می‌شد که سازها را کشف نمیکرد، تمام آدمها یکجا دق میکردند و می‌مردند. سبا خنده ای کرد خوشحال شد که بالاخره روی بنان را دیده فکر کرد آنجا وسط آن باغ رضا هم بود، رضایی که همین چند دقیقه قبل به دوست داشتن مزینش کرده بود...»

میل جوانان این داستان به ساختن دنیایی دور از دسترس و منحصر به فرد چیزی پرکشش از جنس بلوغ و البته از جنس تفاوت و نگرش با شیبی دیگر به جهان بینی گذشتههای خود است. نگاه هر کدام از آنها به گذشته با دیگری فرق دارد و اساسا هم نمی‌شود دو آدمی را پیدا کرد که گذشته، حال و آینده‌اش از هر دریچه ای شبیه به دیگری باشد که اگر می‌بود همه چیز این دنیا جوری عجیب می‌شد. آدم‌های روایت سخایی آدمهایی هستند که زندگی را با اشکال مختلفی تجربه کرده اند و سعی در ساختن آن به سبک خود دارند.

زمان در کل داستان به تکه‌های مختلفی تقسیم شده است فلش بکهایی به جاکه نشان می‌دهد تنهایی می‌تواند کش بیاید و اساسا اگر قرار باشد همراه آدمی باشد نه ساعت‌ها برایش مهم است و نه مکان. «... دنیای آدم بزرگ‌ها فراخ است. پر از داده‌ها و گرفتههای ناهمگون پر از اشتباه پر از ساختن چیزی به جای چیز دیگری، پر از کتمان آرزوهایی که پشت یک حرفه قایم شده اند، رضا می‌خواسته نوازنده شود، ساز ایرانی بزند و برای پدرش عصر به عصر اصفهان و ماهور بزند، دست روزگار فلوت پسر خاله را نصیبش میکند. دست روزگار به او تلقین میکند که باید آهنگ ساز بزرگی شود...»

موسیقی یکی از شاخصه‌های اصلی داستان سحر سخایی است انقدر که خواننده موسیقی شناس بتواند به راحتی ترغیب شود تا بخواند این اثر آشنا و ملموس را. راوی کتاب دانای کل است و با ریتمی مناسب و زبانی ساده و روان زندگی سه جوان به نامهای بردیا سبا و رضا را واکاوی می.کند زندگیهایی که هر کدام به واسطه گره خوردن آنها با گذشته خانواده شان و سالهای دور زندگیشان دستخوش تغییراتی شده است که شاکله اصلی زندگی امروزشان را تشکیل داده است. جغرافیای داستان که در طی این فلش بک‌ها به جاهای مختلفی می‌روند اما مرکزیت اصلی آنها همان تهران شلوغ است که بیشتر می‌شود آدم‌ها را در پیله تنهایی خود در آن دید. نویسنده به خوبی عواطف انسانی را در روایتش با اشکال مختلف به رخ کشیده است. عشق، دوستی و نفرتی که در بخشهایی از داستان انقدر پر رنگ و جاندار است که میشود طعم داغ و تلخش را زیر زبان حس کرد. «... از دستهای سرخ مامان بخار بلند می‌شد و هر بار رضا صورت مامان را از پشت پنجره ی دید لبخند دروغین او آرامش میکرد. باور نمیکرد که حالا این زن شصت و اندی ساله نشسته باشد لبه تخت موجود چروک خورده ای به اسم حاجی و حالا آن قاتل توی تشت کز کرده و آماده مردن است...» و در نهایت رویارویی خانواده‌های سنتی جوانان این روایت با دنیای سنت شکن آنها چالش پر تعلیقی را ساخته است که خواننده می‌تواند در گوشه‌های مختلف آن، در پسا پستوی هر تکه از خاطرات این آدم‌ها ردی ولو کوتاه از همذات پنداری را ببیند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...