زخمه هایی بر ساز زندگی | الف
«تن تنهایی» نخستین رمان سحر سخایی است که پیش از این بیشتر به دلیل فعالیت هایش در عرصه موسیقی شناخته میشد. او در مقام آهنگسار موسیقی متن دو فیلم مالاریا ساخته پرویز شهبازی و وارونگی ساخته بهنام بهزادی را ارائه کرده است که هر دو فیلم از آثار متفاوت و قابل اعتنای سینمای ایران در چند سال اخیر محسوب میشوند.
«تن تنهایی» روایت برشهایی از زندگی جوان، پرشر و شور است که میکوشند تغییری در زندگی خود به وجود بیاورند. آشنایی نویسنده با موسیقی باعث شده المانهای گوناگونی از این حوزه وارد ساحت داستان شده و به اشکال گوناگون و اغلب به صورتی خلاقه مورد استفاده قراربگیرند. رمان در 22 فصل روایت میشود که با زخمهای و یا نت و ملودی، با یکدیگر پیوند میخورند.
مضمون تمام این فصول، اگر عشق و سفر و مرگ نباشد، بیقراری و دلهره و بیگانگی است. میگویند بچهها قصه ندارند؛ رؤیا دارند. پیرمردان و پیرزنان قصه ندارند، بلکه گذشتهای انباشته از اتفاق دارند.
گفته میشود، در فاصله تولد و مرگ است که قصهها ساخته میشوند و از دستی به دستی میافتند تا آخرِ کار، نویسنده ای، مؤمن و صبور زخمهای به سازشان بزند و ثبت و روایت شان کرده و کاری کند که از مرز اتفاقی افتادنی بگذرند و خاطرهای ماندگار شوند. چون 130 و یا 140 گوشه و ردیف موسیقی که ثبت و ماندگار شده اند.
از این حیث باید گفت، تن تنهایی تلاشی است تا زخمهای بر ساز این زندگی بزند و نوایی تازه و خوش از آن ساز کند. انگار شخصیتهایی را که نویسنده وارد جهان آنها شده، منتظر نشسته بودند تا نغمههای زندگی آنان به گوش خوانندگان برسد.
تا پیش از این هم شخصیتهای اصلی داستان، در دانشگاه و خانه، برخوردشان با جامعه و خانواده، با انبوهی از تناقض ها، بایدها و نبایدها توأم شده است. همین امر، باعث شده مسیرشان در زندگی و همچنین، خط رویدادهای داستانی از طرف دیگر در تن تنهایی به عوض شود. انگار این آدمها که قرار بوده کنار هم قرار بگیرند، به ناچار و بی تفاوت از کنار هم رد میشوند.
گفته شده است سحر سخایی، نویسنده داستان به جهان بینی و آثار میلان کوندرا، توجه خاصی داشته و در رمانش مدام پیرامون این آدمها، رویدادها، زمانها و مکانها، پرسشهایی از این دست مطرح میکند.
تن تنهایی، تلاش و دلیلی برای روایت داستانی از یک تنوع و پراکندگی انسانی در تهران است؛ تهران به عنوان شهری که ادعای مدرن و تاریخی بودن را به صورت یکپارچه یدک میکشد و در عین حال، در طیفی از رنگها و مملو از تفاوت هاست.
این داستان درصدد آن است که مخاطب خود را بدون هیچ پیش داوری با موضوعات و شخصیتهای 22 فصل داستانش تنها بگذارد تا خود آنان نظاره گر رویدادهای داستانی اش باشند. رویدادهایی به شدت ساده و در عین حال پیچیده که برای این همه شخصیت متنوع و غیرقابل پیش بینی، سرنوشت و پایانی عجیب را رقم میزند.
فصل اول داستان، راوی دو دانشجوی موسیقی، سبا و بردیاست که همان ابتدا و در هنگامه اضطراب امتحان، فکر میکنند نقاط مشترکی دارند و با هم دوست میشوند. سبا دوست شده تا به انبوهی از پرسشهای فلسفی انباشته در ناخودآگاه خانوادگی پاسخی بیابد؛ از مو بلند کردن پسرها گرفته تا مو تراشیدن دخترها و بردیا در فکر گذار از آدمهای امروزی است که هیچ تناسبی با زمان و مکان پیرامون خود ندارند. گویی این آدمها در سدهها و قرنهای گذشته زندگی میکنند و در هپروت خود، غرق شده اند.
شکاف ژرف و عمیقی بین ظاهر و باطن آنهاست. فاصلهای که ساخته میشود و روانی که کار تاریخ دیگری است؛ بین مرد یا پسری که ایستاده بود و متانتی تمام را در لباس هایش میشد جستجو کرد و مردی با دهانی باز و یک جای زخم روی پیشانی و لبهای بادکرده و دندانهای زرد که انگار یک باره از چهارگاه کسایی، زاده شده است.
سبا و بردیا، به دور از این همه هیاهو و اضطراب، زخمه به سرنوشت خود میزنند و رها از دغدغههای پیرامون خویش، از آزمون دانشگاه و زندگی، سربلند خارج میشوند. در فصل بهارمست نیز سبا و بردیا، دست به مکاشفه پیرامون خود میزنند. شاید این کشف و شهودی برای فرار از روزمرگیهایی با طعم روشنفکری است؛ چه از نوع دعوای مصدقیها و توده ایها و چه اختلاف چپ و راست. دغدغه آنها مانند ناخودآگاه نویسنده داستان، موسیقی و دل سپردن به این تنهایی نشاط آور است.
سبا و بردیا داستانهایی از جنس موسیقی نقل میکنند و در رؤیای سازنده و نوستالژیک خود، برای رسیدن به تحول و پویایی در زندگی جاری شان، غرق میشوند.
فصل نغمه هم به مفهوم هویت میپردازد. داستان سبا و دنیایی که او سعی میکند پشت دود سیگارش از آن فاصله بگیرد و آن طرف تر، پدر و مادرش که عاقبت بخیری او را بدون هیچ هدف خاص و مؤلفه تعریف شدهای برای یکدیگر ردیف میکنند.
به قول سبا، صدای پدرش زنگ واقعیت بود. سبا از پشت درختها سر بلند میکند تا پاسخ پدر را بدهد. پاسخ به واقعیتی که حالا تبدیل به توهم و یا چیزی بی خاصیت شده است.
در فصل حزین هم پس از آن که مرگ مادر بردیا چون روال عادی زندگی رخ میدهد، او با پناه بردن به موسیقی، عشقی مشترک با سبا پیدا میکند. عشقی که شاید نقطه رسیدن آن دو به یکدیگر و گریزی از روزمرگیها و عادتهای زمانه باشد.
فصل چکاوک دوباره به کشمکشهای بی پایان نسل امروز و دغدغههای نسل گذشته میرسد. شکافی عمیق که روز به روز دو نسل را که از قضا دل بسته همدیگر هستند، از یکدیگر دورتر و احوالات شان را آشفته تر میکند؛ نه این و نه آن، تاب و توان کم کردن این فاصلهها را ندارد.
«تن تنهایی» همچنین از چالشهای پیش روی جوانانی سخن به میان میآورد که از خانواده خود دور افتاده اند و در خانههای مجردی، روزگار میگذرانند. پدیدهای که نه توجیهی برای نسل گذشته دارد و نه پاسخی منطقی برای امروزی ها. در این میان، سبا چاره را در گپی تلفنی با بردیا میداند تا راهکاری برای آن بیابد.
فصل رهاب نیز پیشینه زندگی بردیایی را نقل میکند که برای فرار از افسردگی غریزی اش، چاره را گریز از روزمرگی هایش دانسته است؛ این که کسی برایش تصمیم نگیرد و بگذارند تا سرنوشتش در بستری از تغییر و دگرگونی رقم بخورد. بردیا تلاش میکند از عادت و عرف بدون منطق پیرامونش بگریزد. مثل پروانهای که دست و پا میزند تا تن تنهایی اش را از پیله رها سازد.
نویسنده تلاش بایسته و قابل ستایشی را در فصول کرشمه، بر دل ما، تیر بلا و بیداد دارد تا به سردرگمی آدمهای پیرامون سبا و بردیا پاسخی بدهد. فصول داستان که هر یک برگرفته از ردیف ها، گوشهها و یا عناوینی از موسیقی است، نشان دهنده این تلاش به صورت نمادین است.
در واقع باید گفت در این فصول و سایر رویدادهای داستانی که پیرامون آنها رخ میدهد، سخایی کوشیده است تا اراده چیرگی آدمها را به این همه سردرگمی و بلاتکلیفی انسان متمدن امروزی نشان دهد. فصول بعدی داستان هم رویارویی با همین تناقضها و کشمکش هاست که از دل آنها رویدادهایی غیرقابل پیش بینی برای شخصیتهای داستان رخ میدهد. دست آخر هم خوانندگان برای قضاوتی آزاد درباره ادامه مسیر یا تسلیم شدن شخصیتهای داستان در برابر این پسند و سلیقهها با نویسنده همراه شده و با او به اتفاق نظر میرسند. این میتواند دعوتی به داوری، تعامل و نهایتاً، هم افزایی باشد. دعوتی که همذات پنداری را هم به دنبال دارد.
در واقع این خوانندگان داستان هستند که باید از پیله تنیده به پیرامون خود، بیرون آمده و تن تنهایی خویش را با زخمه ای، موسیقی وار بنوازند و در این بی کرانه زندگی به شکوفایی و تکامل خویشتن خویش دست یابند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............