رمان «یاماها» نوشته محبوبه حاجیان نژاد که به رویارویی با سنت و مدرنیته یک جوان می‌پردازد، منتشر شد.

آخوندزاده‌ای با یاماها در خیابان سنت محبوبه حاجیان نژاد

به گزارش خبرگزاری فارس، رمان «یاماها» در ۳۱ فصل نوشته شده که هر فصل در قالب نامه‌​ای سرگشاده است که احمد برای محمد، برادر گمشده خود نوشته و از این طریق ماجراها و حوادث را روایت می‌​کند. شهر دامغان، ایستگاه گرمسار، روستای آهوان و دانشگاه تهران، مکان‌هایی است که حوادث در آن رخ می‌​دهند.

رمان «یاماها»، قصه جوانی روستایی به نام احمد را روایت می‌کند که در طغیان علیه بستر سنتی و بستری که خانواده‌اش در آن رشد کرده، خانه پدری را ترک کرده و خلاف میل پدرش که روحانی متعصبی​ است (معتقد است احمد باید راه او را در روحانیت ادامه دهد)، تصمیم به تحصیل در رشته زبان انگلیسی در دانشگاه تهران می‌گیرد.

احمد با وجود تضادی که بین عقاید خود و باورهای دینی پدر روحانی‌​اش می​‌بیند، سخت تلاش می‌کند که پا روی عقاید و اصول اخلاقی خود نگذارد. این تلاش، او را در فراز و نشیب حوادث و ماجراها در دوراهی شک و یقین، حق و باطل، راست و دروغ قرار داده و داستان در بستر آن شکل می​‌گیرد.

در بخشی از کتاب می​‌خوانیم: «همه کاغذپاره‌‏هایی که این سال‏‌ها به اسم شعر و داستان توی خلوت برای خودم نوشته‌‏ام و جز معلم ادبیات‌مان و گاهی زهرا کسی آن‏ها را نخوانده. همه را، بی‏ هیچ نظمی، توی ساک سبزی ریختم که همراه مسافرت‏‌های سالانه پدر به مشهد و قم بود و بی‏ آنکه با زهرا، که نگران و غم‏زده نگاهم می‏‌کرد، حرفی بزنم، از خانه بیرون رفتم. کنار در انباری، گوشه حیاط، یاماها، صبور و سرخورده، سرش را پایین انداخته بود. از توی برف‌‏ها بردمش انباری و کهنه‏ گلیمی رویش انداختم و بهش گفتم راحت بخواب رفیق. زمستان که سر شد، می‏‌آیم و با خودم می‌‏برمت گرمسار.

این رمان در سال ۹۷ موفق به کسب رتبه دوم جشنواره رمان انقلاب و دریافت جایزه امیرحسین فردی شد.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...