بازگشت شکوهمند نثر | همشهری داستان(کتاب هفتم)


در روزگار خواندن سریع وبلاگها و گودر و سایتهای خبری _ روزگاری که زبان نویسندگان تازه، روزبه‌روز بیشتر به هم شبیه می‌شود _ نویسنده کهنه کاری که قابلیت‌های زبان را دوباره یادمان بیاورد، غنیمت بزرگی است. داوود غفارزادگان با «کتاب بی‌نام اعترافات» خیلی از توانایی‌های فراموش شده زبان را دوباره زنده کرده است.

داوود غفارزادگان کتاب بی‌نام اعترافات

مزه نثری را که روی پالایش و زایشش وقت می‌گذارند، بعضی هایمان در این روزانه نویسی‌ها و سرعت انتشار مطالب، دیگر به خاطر نداریم. به خاطر نداریم که نثر می‌شد اختصاصی آدمها باشد. این از قابلیت‌های حیرت‌انگیز زبان است که با اینکه در دسترس همه قرار گرفته و تعداد قلم به‌دستان یا دست به کیبوردها مدام زیادتر می‌شود، هنوز هم می‌تواند مال یک نفر بشود؛ مال مال خودش. زبان غفارزادگان در این کار که حتی بالغ‌تر از «راز قتل آقامیر» و کتاب‌های دیگرش است، خود را به تمامی یافته است، اجزا و کلمه‌ها و لحن و چینش خودش را یافته است.

حقیقت این است که روزگاری زبان طبقه‌های مختلف اجتماعی این قدر شبیه هم نبود. همه زبانها، زبان طبقه متوسط نبود و از یک جایی نزدیک خط فقر یا پایین‌تر از آن، زبان به شدت خاص می‌شد. یک دوره‌ای ادبیات ایران، داستان‌های زیادی با زبان این گروه و فضاهای ذهنی آنها داشت. بعد به مرور فراموش شدند و همه چیز همگانی شد. حالا دوباره غفارزادگان این زبان را به دنیا آورده است ولی این بار کارش با بقیه آثار مشابه، حتی کارهای قبلی حوزه نوجوان و بزرگسال خودش فرق دارد. این بار این زبان متولدشده، نسخه عین به عین واقعیت زبانی آن طبقه نیست. با اینکه کاملا عناصر و آواهای آن زبان را دارد، در عین حال اختصاصی نویسنده شده است. کلمات با اینکه کلماتی هستند که در زبان آن گروه از آدم‌ها زمانی می‌چرخید، اثر انگشت نویسنده را هم توی خودشان دارند و این برای ادبیات، در زمانی که رقبای سرسختی مثل تلویزیون و سینما هویتش را به طور جدی تهدید می‌کنند، حیاتی است.

«کتاب بی‌نام اعترافات»، یادتان می‌اندازد که ادبیات هنوز هم می‌تواند با مرزهای خوبی خودش را از رقبای تازه به دوران رسیده‌اش جدا کند و زنده باشد. اما حیف که بازی‌های زیاد فرمی، قاتل بی‌رحم این نثر دوست داشتنی و طرح داستانی «کتاب بی‌نام اعترافات» شده اند. فرم، پرش‌های زیاد و حتی جهش دارد. غیر از خود دو تا داستان اصلی که در دو فرم و زبان جداگانه ظاهر شده اند، انواع دیگر بازی‌ها هم لابه لای نثر هست که به شیرینی داستان لطمه زده.

شاید خلإای که نمی‌گذارد بازی‌های فرمی و زبانی در کار نویسندگان ایرانی بنشیند، خلاء داشتن موسیقی در ذهن است. از مجموع همه این بازی‌های فرمی باید ضرباهنگی خلق شود، نه پرش‌ها و جهش‌های آزارنده. بر همه این نوع بازی ها باید نظمی موسیقایی حکمفرما باشد که تفاوت لحنها و قالبها در مجموع، به یک آوای متنوع اما دوست‌داشتنی برسند. حتی اگر نخواهیم بگوییم این همه بازی‌های مختلف برای کتابی با این حجم و این اندازه از اتفاقات زیاد است، دست کم باید بگوییم نویسنده به هارمونی مناسب برای این تنوع نرسیده بود.

به خاطر همین تنوع فرمی، درست نمی‌شود تشخیص داد که آیا خواننده معمولی هم از این داستان لذتی خواهد برد یا نه. ولی آنچه در آن شکی نیست این است که طیف علاقه مندان داستان نویسی مطمئنا نباید خواندن این کتاب را از دست بدهند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...