نیروی تفرقه‌افکن | شرق


در رمان‌های کوبو آبه [Kōbō Abe] روابط انسان‌ها گویی مغشوش است، بخشی مربوط به کیفیت تخیل هنری‌اش است و بخشی مربوط به تجارب جوانی‌اش. به غیر از «زن در ریگ روان» که در دهکده دورافتاده‌ای در کنار دریا اتفاق می‌افتد، کنش اصلی روایت‌هایش در مخالفت با منظره‌ شهری و میان مکان‌های غیرانسانی که ساکنان شهر با آن آشنا هستند اتفاق می‌افتد: بیمارستان‌ها، ادارات، فروشگاه‌ها، سینماها، اتاق انتظار... مکالمه و رابطه‌ انسانی در آثار او تکه‌تکه و نامنسجم هستند و تداعی‌گر ناکاملی. موفقیت و تمتع مدام از شخصیت‌های اصلی‌اش گریزان است. دیگر مشخصه‌ پنهان آثار آبه این است که انسان‌ها بسیار از نیروهای بیرونی خود می‌دانند، اما چنان کم از خودشان آگاهی دارند که دردمندانه تحت تسلط نیروهایی شیطانی که در عمق ذهن‌شان خانه دوانده، به جدل مشغول‌اند. اغلب به نظر می‌رسد جزئیات بی‌علت مانع روایت داستان‌های آبه و عامل بازدارنده‌ کنش پیش‌برنده‌ داستان می‌شوند و آنچه پدید می‌آید فرمی ناپویا است. اغلب در ترتیب زمانی خلل وارد می‌شود و در مورد گذشته و حال به‌اشتباه می‌افتیم. فهرست اشیا، توصیفات دقیق ظواهر و تحلیل بالینی احساسات، گویی می‌خواهد صبر خواننده را بسنجد.

مرد جعبه‌ای» [The box man]  کوبو آبه

«مرد جعبه‌ای» [The box man] رمانی هزلی و آوانگارد نوشته‌ کوبو آبه است که در سال 1973 در ژاپن منتشر شد و تفسیری عجیب از جامعه‌ معاصر به دست می‌دهد. این رمان درباره‌ مردی است که زندگی معمولی‌اش را رها می‌کند تا در اتاقی ضدآب یا جعبه‌ای مقوایی که بر رویش می‌گذارد زندگی کند. او مانند راهب بودایی باستانی، جامعه را مشاهده می‌کند ولی هرگونه ارتباط با آن را (که به‌عنوان جایی دیوانه‌وار ترکش کرده است) دون شأن خود می‌پندارد. او که عکاس است، گاهی کز کرده و گاهی در راه، مناظر اطرافش در توکیو را مشاهده می‌کند و آنها را همان‌طور که می‌بیند یا تصور می‌کند، شرح می‌دهد. واقعیتی که شامل تیراندازی مصمم است که می‌خواهد به او شلیک کند، پرستار جوان فریبکار و دکتری که خودش می‌خواهد به مرد جعبه‌ای تبدیل شود. مردی که انزوا را به زندگی اجتماعی ترجیح می‌دهد و دربند عقاید مرسوم جامعه نیست و گویی تمام آنچه انجام می‌دهد در مخالفت با سنگ‌شدگی‌هایی است که خود جامعه مولد آنهاست و رفتارهایی ناهمساز با خود را برنمی‌تابد. کتاب پیش‌رو هم برخورد همین نیروهایی است که سعی در جذب و دفع یکدیگر دارند و سعی می‌کنند دیگری را از میدان به در کنند.

مرد جعبه‌ای بدخط که درون جعبه‌اش زندگی می‌کند، از تمام تجملات زندگی چشم پوشیده و خودش بدون اسم و آدرس خانه، داخل جعبه‌ای که هویت او را مخفی نگاه می‌دارد، زندگی می‌گذراند. اسکیزوفرنی از مشخصه‌های مرد جعبه‌ای است. مسئله‌ آزاردهنده‌ هستی مرد جعبه‌ای این است که او از جست‌وجویش برای زندگی بدون هویت راضی نشده و خالق چندین شخصیت شده است؛ بدین منظور در ذهنش گذشته، حال و آینده‌ای وجود دارد که این سه در او با هم تلاقی پیدا می‌کنند و او محکوم به تجربه همیشگی فراموشی طویل‌المدت می‌شود و ما پیوسته میان آنها در حرکتیم؛ چونان که گاه تمایزگذاری میان واقعی و خیالی بودن شخصیت‌ها و مکالمه‌ها امکان‌ناپذیر می‌شود.

مرد جعبه‌ای تلاش بیهوده‌ مردی را شرح می‌دهد که می‌خواهد از خودش بگریزد. اینجا بدین‌ ترتیب به هدفش دست می‌یابد که روزنه‌ای در جعبه‌ مقوایی‌اش می‌بُرد و آن را بر روی سرش می‌گذارد. می‌خواهد از نگرانی‌هایش خلاص شود. خطر اصلی برای او ملاقات با دیگر مرد جعبه‌ای است. بیشتر روایت مربوط به ارتباط مرد جعبه‌ای اصلی و مرد جعبه‌ای دروغین است. همان‌طور که آبه در بحث درباره‌ رمان می‌گوید: «کسی‌نبودن هم‌زمان یعنی اینکه ممکن است یک نفر هر کسی باشد». تنفر از هستی معمولی و مسئله‌ چه چیز صادق است و چه چیز بدلی، به‌واسطه‌ جعبه مانند حفاظی در برابر جهان نشان داده می‌شود و نمادی حاکی از اختفا است. «ساختن جعبه کار آسانی است و کمتر از یک ساعت طول می‌کشد. اما گذاشتن آن روی سر و تبدیل‌شدن به یک مرد جعبه‌ای جرئت می‌خواهد. درهرحال به‌محض اینکه وارد این اتاقک کاغذی ساده و بدظاهر می‌شوید و به خیابان می‌روید، به شبحی تبدیل می‌شوید که نه انسان است نه جعبه. مرد جعبه‌ای ظاهری تهاجمی دارد. فکر می‌کنم حتی عکس ملکه مارها روی بیلبورد، یا مرد خرس‌نما در نمایش سیرک هم کمی زهرآلود است اما حتی اگر هم این‌طور باشد، پرداخت هزینه ورودی این حس را از بین می‌برد...».

نویسنده در چندین صفحه به توضیح درباره‌ چگونگی ساخت جعبه می‌پردازد و سعی می‌کند به خواننده دیدی جامع و کامل از نوع جعبه و نمای داخلش به دست دهد. این نوع روایت تجربی و بالینی مانع از پیشروی روایت داستان و موجب می‌شود در کنش داستان وقفه وارد شود. بااین‌حال نویسنده جامعه‌ مدرن را نشانه رفته و از نظر او ما که در آن زندگی می‌کنیم، نمی‌توانیم جزئیات تودرتو و پیچیده‌اش را نادیده بگیریم و گویی همین گره‌های ناگشودنی مدرن امروز است که این‌چنین ما را اسیر تجملات و ضروریاتی ساخته که همه‌شان عواملی دست‌وپاگیرند. بنابراین انسان امروزه چه چاره‌ای دارد جز آنکه در همان زمان که گفت‌وگو برقرار می‌کند، در پی ایجاد محیطی امن باشد و خود را از دیگران پنهان سازد تا از این جامعه‌ هرچند مدرن برای چندصباحی خلاصی یابد؛ تمام این عوامل از او طعمه‌ای می‌سازد که باید هرازچندگاهی به فکر شکار هم بیفتد و در همان حال که به دام می‌افتد، به دام بیندازد. چه فرقی می‌کند که مرد جعبه‌ای باشد، یا دکتر، یا مردی که می‌خواهد او را بکشد؛ همه‌شان در این سیر مداوم گاهی مقام عقاب را اختیار کرده‌اند و گاهی مقام باز را. گاهی هم چون پرستار در چنگال همه اسیر بوده‌اند و امید رهایی نداشته‌اند مگر هنگامی‌ که پذیرای انزوا شده‌اند. «احتمالا نمی‌توانی باور کنی، اما هیچ دروغی در این یادداشت‌ها نیست. شاید ساخته‌ ذهنم باشد اما دروغ نیست. کذب و دروغ خواننده را فریب می‌دهد و او را از واقعیت دور می‌کند اما تخیلات می‌تواند راه میان‌بری باشد و فرد را به حقیقت برساند...».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...