راوی شوریدگی‌های قرن بیستم | اعتماد


ایوان کلیما نویسنده، نمایشنامه‌نویس و روزنامه‌نگار اهل جمهوری چک، در سال 1931 در پراگ متولد شد. تجارب زیسته او‌ و گذران زندگی تحت سلطه یک ایدئولوژی افسار گسیخته افسارزن، باعث شد تا این نویسنده، قرن بیستم را - که بیشتر رویه‌های حاکم بر آن با شعور انسانی مغایر بود - قرن دیوانه بنامد و در کتاب «قرن دیوانه من» که مشتمل بر خاطرات، شرح حال و پاره‌ای از مقالات اوست به واشکافی ابعاد این دیوانگی بپردازد.

قرن دیوانه من my crazy century

قرن دیوانه کلیما قرن چزانیدن و پامال کردن روح انسان توسط انسان‌های مسلط و مسلح به ایدئولوژی‌های اندیشه‌افکن است. ایدئولوژی‌هایی که کارشان سرکوب زندگی و زنده‌اندیشان بود: کمونیسم و نازیسم. ایدئولوژی‌هایی که پایه‌گذار انقلاب شدند و برای تداوم یافتن‌، ایجاد ترس و خفقان را در دستور کار قرار دادند. این ایدئولوژی‌ها برای ادامه حیات و رفاه روزافزون طبقه حاکم و ارضای شهوت قدرت حاکمان‌شان، خون قربانیان زیادی را به زمین ریختند.

ترس، مردم آلمان و شوروی را به پای صندوق‌های رای سوق می‌داد تا به تداوم ایدئولوژی‌ای صحه بگذارند که در پشت آن دروغ و پلیدی موج می‌زد. نقاب زیبای ایدئولوژی، جوان خام‌اندیش را متقاعد می‌کرد تا برای حفظ آرمان‌هایش پدر و مادر خود را به حکومت لو بدهد و در سایه تقدسِ فریبنده آن احساس آرامش کند. حکومت‌های تک‌حزبی، سانسور، خفقان، بگیر و ببند، بازجویی، شکنجه، اعترافات اجباری، زندان، تبعید، اعدام، معصومیت پیشواهای مقدس، همه و همه در سایه دیکته کردن یک فکر و اندیشه به یک جامعه صورت گرفت که برآیند آن تحمیل اعمال شرارت‌آمیز به نوع بشر و آزردن وجدان او بود.

دیوانگی و فوران عقده‌های روانی حاکمانِ ایدئولوژی‌زده در قرن بیستم منجر به وقوع دو جنگ خونبار جهانی، چندین جنگ داخلی و منطقه‌ای، سربرآوردن اردوگاه‌های کار اجباری، آوارگی و کشته شدن میلیون‌ها انسان بی‌گناه، خرابی شهرها و روستاها و در مجموع تحمیل رنج و درد به انسان‌های بی‌شماری شد که دلخوش به پیشرفت‌های علم و فناوری در قرنی بودند که بشارت به زندگی بهتر را می‌داد.

ایوان کلیما که در دوره زندگی خود تجربه زیستن در اردوگاه ترزین آلمانی‌ها و بعدها سلطه حکومت کمونیستی با اطاعت محض از فرمان‌های حکومت شوروی را داشت و همه ابعاد نظام استبدادی و دیکتاتوری را با تمام وجود احساس کرده است، قرن دیوانه را به خوبی توصیف می‌کند. حکومت‌های دیکتاتوری برای ادامه حیات خود مجبور به ایجاد نهادهای سرکوبگر فراقانونی و فراقضایی هستند و با لغو تمام حقوق مدنی شهروندان، وحشیانه‌ترین سرکوب‌ها را برای تداوم حکمروایی خود اعمال می‌کنند. حکومت‌های توتالیتر ابزاری به نام تولید دشمن داخلی و توهم دشمن خارجی به کار می‌برند تا بر ناکارآمدی‌های خود سرپوش بگذارند.

دیوانگی قرن بیستم با شلنگ تخته‌اندازی جاسوسان و مواجب بگیران تکمیل ‌شد. در کسادی بازار عشق و خرد، خبرچین‌های خرده‌پا فرصت ‌یافتند تا به لو دادن همشهریان عمدتا روشنفکر خود روی بیاورند. همیشه قلم و اندیشه دشمن استبداد بوده است؛ پس لاجرم دیوانگانِ فرمانفرما از ترس رواج اندیشیدن و روشن شدن توده‌ها، به اندیشه‌ستیزی، بندبستن به قلم و شکستن آن مبادرت می‌ورزند.

حکومت‌های مستبد کمونیستی و نازی دوام خود را بر اطاعت کورکورانه و زنگ‌زدگی فکر و خشک‌مغزی مردمان خود می‌دانستند. بنابراین قشر متفکر در میان آنها جایگاهی نداشت مگر آنکه در چارچوب فکری آنها بیندیشد. بنابراین سانسور ابزاری برای مهمیز زدن بر اندیشه و افسار انداختن بر گردن قلم شد. پس جای هیچ تعجبی نیست که در حکومت‌های مستبد و دیکتاتورمآب فیلسوفان و اندیشمندان درآمد چندانی نداشته باشند و هرگونه تحرک فکری و روشنگرانه آنها با محدودیت مواجه شود.

در قرن دیوانه‌ای که مدرنیته به خوار کردن سنت روی آورد و ایدئولوژی با نادیده گرفتن زیبایی انسانِ آزاد به تولید زشتی و محدودیت و خفقان و مرگ روی خوش نشان داد، دیوانگان مجال دیوانگی یافتند و به آفرینش زشت‌ترین مظاهر انسانی، از آشویتس نازی گرفته تا گولاک‌های شوروی اقدام کردند.

نیروهای پلیس مخفی مانند اس‌اس، گشتاپو و ک.گ.ب با همدستی با دیکتاتور ضمن برپایی اردوگاه‌های کار اجباری و چرخاندن شیرِ اتاق‌‌های گاز آدم‌کشی و محدود کردن روز افزون شهروندان، به تداوم حاکمیتِ شیطان‌صفت‌هایی کمک کردند که تنها برای مبارزه با انسانیت و مرگ عشق و امید زاده شده بودند. متعصبان حلقه به گوش این حاکمیت‌ها که هرگز توان اندیشیدن نداشتند، همه قلع و قمع کردن‌ها، همه از زندگی ساقط کردن‌ها و همه رنج‌های به جان افکنده انسان‌ها به وسیله حاکمان خود را منطقی قلمداد می‌کردند.

کلیما در کتاب خود به وضوح نشان داد که ایدئولوژی‌های بیمار و بی‌منطقِ حاکم بر قرنش چگونه باعث استیلای رویه‌های دیوانگی شده‌اند و سرشت انسانی قرن‌های بعدی اگر از جوهر اندیشه و منطق و احترام به شرافت انسانی بهره‌ای نداشته باشد، آینده نیز شاهد قرن‌های دیوانه دیگری خواهد بود و انسان‌ها مجبور خواهند بود در زمان حکومت دیوانه‌ها و آفرینش قرن‌های دیوانه دیگر، یا هوشیارانه قربانی شوند و یا دیوانه‌صفت زندگی کنند تا رنج روزگار خود را کمتر احساس کنند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...