تغییر آیین داده و احساس میکند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده است. با افراد دیگری که تغییر مذهب دادهاند ملاقات میکند و متوجه میشود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه مادی دارد نفرتانگیز... صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او میشناسد خیالی هستند... آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا میکنیم؟... بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتابها چه میکنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده میکنیم
ترجمه صبا صحبتی | آرمان امروز
«تسلیدهندگان» [The comforters] نخستین رمان موریل اسپارک [muriel spark] نویسنده فقید اسکاتلندی (2006-1918) همچون نفیری بلند واقعگراییِ زمانه خود را به باد انتقاد گرفت و با فراغبالیِ شادیبخش به جنون و شرارت پرداخت؛ همانطور که اِولین وو نویسنده برجسته انگلیسی آن را «بسیار اصیل و بدیع» خوانده بود و گراهام گرین هم یکی از انگشتشمار رمانهایی که تا سالها خوانده میشود. شصت پس از نخستین انتشارش، اکنون با ترجمه شیما الهی از سوی نشر نو به فارسی منتشر شده است. آنچه میخوانید یادداشت الی اسمیت نویسنده برجسته اسکاتلندی درباره شاهکار اسپارک است:
در سال 1957، در نخستین سال انتشار «تسلیدهندگان»، جنبشی از نویسندگان بریتانیایی راه افتاد که تمایلی به ترسیمِ زندگیِ ایدهآلی که همهچیز در آن بهخوبی به پایان میرسید نداشتند، آنها از به تصویرکشیدن شخصیتهای طبقات بالا و سخنان و رفتارهای درباری دست کشیدند و درعوض زندگی مردم عادی و متوسط را به نمایش گذاشتند؛ نویسندگانی چون جان آزبرن، کالین ویلسون، جان وین و جان برین از برجستگان این جنبش بودند که هنر رئالیسم را ارتقاء دادند؛ رئالیسمی که از منظر زیباشناختی در دنیای ادبیات درخشید. در همین زمان بود که «تسلیدهندگان» بسیار واقعیتر از همانندانش، در دوران منفعتنگرانه پس از جنگ، پیدا شد که عنوان کرد شخصیتهای داستانی همگی خیالی هستند و به هیچ فردِ واقعی اشاره ندارند، ولی بسیار خالصانهتر از هر اثر رئالیسمی با همین ارزش داستانی، گویایِ واقعیت شد.
«تسلیدهندگان» نخستین رمان از 22 اثر موریل اسپارک در طی شصت سال زندگی حرفهییاش است؛ اولینی که بهدلیل هوشمندانهبودن، پُرمایهبودن از نظر هنری و گاهی تلخ همانندِ آثارِ آلفرد هیچکاک، به اثری قابل شناخت و تقلیدناپذیر تبدیل شد. هریک از این ویژگیها به همراه تضادی کممایه و آمیختگی ثبات و سستی، در خواننده هم احساس رضایت ایجاد میکند و هم او را پریشان و مضطرب میسازد. رمان زمانه خود را نکوهش کرده و خواننده را با پرسشهایی ژرف از هنر و زندگی و عقیده مواجه میکند.
اسپارک در اوایل دهه شصت در گفتوگویی عنوان کرد: «از نظر من ادبیات داستانی نوعی قصه است؛ باید بپذیری که حقیقت ندارد، حقیقت به شکلی از آن زاده میشود.» رمان «تسلیدهندگان»ِ اسپارک از همان پارگراف آغازین قصهپردازی از چیزها و آدمها است و اینکه آدمها چرا و چطور قصه میسازند، درباره رنگی از حقیقت است که حاصل داستانسرایی است. «تسلیدهندگان» با لوئیزا جِپ یکی از شخصیتهای رمان اسپارک آغاز میشود؛ مادربزرگی که شگفتزده و سرمستانه از نوهاش، لارنس که جوانی جذاب است، به نانوا میگوید اینکه نوهاش نان سفید نمیخورد و اینکه این یکی از دیوانهبازیهایش است. لارنس که برحسب اتفاق حرفهای آنها را میشنود بیتوجه بهدرستی یا نادرستی آنها با شوخی و کنایه و صدایی بلند حرفهای مادربزرگش را تکذیب میکند.
«تسلیدهندگان» در مجموع واقعگرایی مبتنی بر امور پیشپاافتاده است، اما حتی جزییترین وقایعِ آن بیسرانجام نمیمانند. همهچیز معنایی دارد، گاه در شکلی آزاردهنده؛ طوریکه در آخر، قهرمان زن آن کارولین وقتی نویسنده رمان را مورد بازخواست قرار میدهد گله میکند که انگار مثل این است که یکیدو چشمی مرا میپاید، میتواند افکارم را بخواند؛ انگار منتظر است تا به اراجیف داخل ذهنم حمله کند و آنها را بدزدد یا طوری رفتار کند که آنها را مهم جلوه دهد.
کارولین تغییر آیین داده و رومن کاتولیک شده، احساس میکند در میان اعتقادات مذهبی جدیدش حبس شده است. با افراد دیگری که تغییر مذهب دادهاند ملاقات میکند و متوجه میشود که آنها نه مثل گوسفند کودن هستند، نه پخمه و نه مثل خانم هاگ که مذهبش تماما انگیزه مادی دارد نفرتانگیز. در این میان ظاهرا ثروت فراوان مخفی وجود دارد و لارنس سعی میکند با چیدن پازلهایی در کنار هم غیرباورترین داستان را درمورد مادربزرگ دوستداشتنیاش سرهم کند، اینکه مادربزرگش رهبر باندی یا گروهی از جاسوسان کمونیست است. اما وقتی لارنس از عاشقپیشه مادربزرگش بیش از حد پرسش میکند همه نگران میشوند و به پرسشهایش _ ما کی هستیم و از کجا آمدهایم _ شک میکنند.
کارولین، زن قهرمان داستان آپارتمانی در کنزینگتون اجاره کرده، در آنجا اگر کسی خیلی سروصدا داشته باشد سایر ساکنان به دیوار ضربه میزنند؛ به عبارتی زندگی او شبیه بسیاری از زنان قهرمان داستانهای ادبیات رئالیسم بریتانیا نیست. کارولین قهرمان این رمان که دارد کتابی درباره ادبیات داستانی قرن بیستم با نام «فرم در رمان مدرن» مینویسد، قرار است وقتی از حضوری نامریی رنج میبرد که خود آن را شبح ماشیننویس نامیده، مستقیما در رمز و رموز حقیقت گرفتار شود. شبح با صدای ضربهزدن روی کلیدهای ماشینتحریر و گاه با صدای شخصی واحد یا صداهایی جمعی که انگار یک شخص واحد در آن واحد با چند لحن صحبت میکند او را آزار میدهد؛ صدایی که فقط کارولین میشنود. صدا اصرار دارد که او و هرکسی که او میشناسد خیالی هستند. صداها به زمان گذشته صحبت میکنند او را دست میاندازند. برای کارولین آزاردهنده است که به او بگویند زندگیاش قبلا به پایان رسیده و او واقعی نیست.
آیا صدا واقعی است؟ آیا نسخه ادبی از روحالقدس است؟ یا همانطورکه دوستان بدردنخور کارولین اصرار دارند او دچار توهم شده یا از اختلال عصبی رنج میبرد. این صدایی که کارولین میشنود تجلی از تقدس کهن است یا راوی جنون؟
البته کارولین با جنون غریبه نیست. اتفاقا درحال جمعوجور کردن خودش بعد از یک فروپاشی روحی است؛ اما ما بهعنوان خواننده براساس شواهد میدانیم که کارولین دارای عقل سلیم است و اینکه این یک رمان است و شبح ماشیننویس هم مانند کارولین واقعی است و رمان خواننده را با این پیشفرض رها میکند. درضمن شیوهای که کارولین خانم هوگ (اولین اهریمن مقدس اسپارک که نامش، غرور خودخواهانهاش و پلیدیاش ارجاعی روشن به افسانه اسکاتیش جیمز هوگ در قرن 19 دارد: خاطرات شخصی و اعترافات یک گناهکار موجه) که شخصیت معمولی دارد را به چالش میکشد، این را به ما میقبولاند. مضاف بر اینها «تسلیدهندگان» کتابی «ادبی» است درباره شکلگیری شخصیت و کارولین شخصیت اصلی آن بهعنوان یک آدم معمولی با تمام دلوجان با شبح به بحث درمورد تلاش و کوشش انسانها برای سروساماندادن به زندگی به شکلی آسوده و ماهرانه، که عصبانیش میکند، میپردازد.
داستان آرام و بازیگوشانه پیش میرود، اما در پایان همسویی این معمای پیشپاافتاده قاچاق لارنس و رمزوراز مذهب کاتولیک، این به چالشکشیدن لذتبخش و طنزآمیز واقعگرایی در ادبیات بریتانیا، این تقلید مضحک از طرح کنترلکردن آدمها در جنگ سرد و پارانویا به جدال میان مرگ و زندگی بدل میشود.
بنا بهگفته اسپارک ایده شبح ماشیننویس زاده توهماتی است که وقتی او ناخواسته داروی دگزامفتامین مصرف میکرده به سراغش میآمدند: «دیدم که شخصیتی را خلق کردهام که از توهم شنوایی رنج میبرد و صدای تایپ کلماتی درهمبرهم روی کاغذ عذابش میدهد. اینگونه شد که شخصیت اصلی رمانم را ساختم که صدای ماشینتحریری را میشنود که با همراهی صداها رمان مینویسد.»
آیا دنیا تیرهوتار است؟ آیا ما همگی دیوانگان مبادی آدابی هستیم که با جنون دیگران مدارا میکنیم؟ اینها پرسشهایی هستند که کارولین از یکی از تسلیدهندگانش میکند. عنوان این رمان از دوستان بدردنخور و بیمصرف در شعر بلندی از کتاب «ایوب» گرفته شده که به تعمق درباره پرسشهایی از رنج و شکیبایی بشر میپردازد. اسپارک درمورد این کتاب در دهه پنجاه تحقیقاتی انجام داده و نوشته بود و در آخرین رمانش نیز به آن ارجاع داده است. «تسلیدهندگانِ» کارولین مانند تسلیدهندگانِ ایوب در رنجی که او میکشد فقط به تقوای خود ایمان دارند: مثلا تمام فکر و ذکر لارنس نقشه قاچاق مزخرفش است. نظر بارون درمورد شیاطین همانند صداهایی که خانم هوگ از مریم مقدس میشنود که به او میگوید کدام شغل را انتخاب کند احمقانه است.
ویژگی خاص کتاب ایوب دیالوگهای آن، گفتوگوی انسان و خدا با یکدیگر است. «تسلیدهندگان» نیز مانند کتاب ایوب، دیالوگی دونفره است؛ با این تفاوت که بحثهای دیوانهواری را شامل میشود که کاملا در قالبی منظم، ترکیبی غیرممکن در زِهدان عینیت و ذهنیت رخ میدهند. احتمالا بیشترین دقتنظر را میتوان به بذلهگوییهای اسپارک نسبت داد؛ سبکی که در آن کارولین و شبح ماشیننویس کلهشقیهای خود را کنار گذاشته و در قالب چیزی قابل قبول درمیآیند که شاید بتوان آن را سازش یا حتی اثر متقابل نامید.
وقتی شبح از واقعیت کارولین مینویسد در همان اوایل و اواسط کار احساسات جریحهدار شده کارولین آشکار میشود، کارولین از استعداد نویسندگی شبح خرده میگیرد و احساسات جریحهدارشده شبح هم در این خردهگیریها فاش میشود. وقتی کارولین توانایی شبح را بهعنوان نویسنده زیرسوال میبرد و تصمیم میگیرد بدون توجه به طرح داستان راه خودش را برود غرور شبح جریحهدار شده و این فرصتی خوب دست کارولین میدهد تا در طرح داستان چیزی را که میخواهد و چیزی را که نمیخواهد عرضه کند، اما این فرصت تا زمانی دوام میآورد که شبح ماشین کارولین را در جاده چپ میکند و باعث میشود پای کارولین بشکند. بدینترتیب وقتی این اتفاق میافتاد در طرح داستان اختلال وارد میشود و آن را به دو بخش تقصیم میکند کاری که فقط از قلم توانمند اسپارک بر میآید، بسیار زیرکانه و طنزآمیز مسیر داستان را منحرف میکند؛ طوریکه در یک صفحه شخصیت اصلی داستان از توضیحات غیرقابل تصور از بیمارستان توسط نویسنده ایراد بگیرد و سپس در صفحه بعد توضیحات غیرضروری و جامعی از بیمارستان ارائه دهد.
پایان داستان «صدو سی سال از این اتفاق گذشته است و لوییز مینشیند و با لارنس صبحانه میخورد.» بیانگر قدرت نویسنده در توانایی برجستهکردن زمان و بیاهمیت نشاندادنِ وقایع است. هنر و مهارتِ اسپارک در سرتاسرِ رمان خواننده را میخکوب میکند، او با مهارتِ تمام مخاطب را متوجه پیشپاافتادگی وقایع و ساختار تکرار میکند: «چندبار به تو گفتم که حق نداری وارد اتاق خدمتکار بشوی.» طوریکه وقتی در داستان به شبح میرسد، بخشی که شبح حضور خود را از طریق تکرار کلامی بر کارولین آشکار میسازد؛ این ساختار تکرار قبلتر در داستان جا افتاده است. از بسیاری جهات میتوان گفت راوی آدم شوخطبعی است و رمان سبک ادبی بد را به تمسخر میگیرد و در آخر داستان متوجه خواهید شد این راوی بوده که در سرتاسر داستان همهچیز را دست میانداخته است.
«تسلیدهندگان» بیش از هر چیز کتابی است درباره اینکه کتابها چه میکنند، درباره زبان و اینکه ما چطور از آن استفاده میکنیم. رسانههای پوچ و توخالی، وراجیهای اجتماعی و ادبی را زیرسوال میبرد، کلیشههای عاری از معنا و مفهوم را در زبان انگلیسی مورد انتقاد قرار میدهد. چشم کسانی را که گوش شنوا دارند بر واکنشهای اجتماعی گزینششده، شرمسازیها و حقایق نهفته در آنها و ناگفتههای پنهان در لایههای آنچه که به زبان گفته میشود، باز میکند.
نمایشِ استادی و طربناکی زیرکانه روشن در «تسلیدهندگان» حیرتآور است؛ رمان با دلیل پیدایش و سادگی خودش مثل یک طنز به پایان میرسد، و بیش از شصت سال بعد از اولین انتشارش هنوز هم شادیبخش است و هم هنوز، شاید در آینده نیز، سنتهای واقعگرایی در ادبیات را به لرزه میاندازد.