فعلِ رفتن | آرمان ملی


«دشت ماراتن» این‌گونه آغاز می‌شود: «وقتی می‌گویم عماد رفت با وقتی می‌نویسم عماد رفت دو حس متفاوت دارم. وقتی می‌گویم، رفتنش توی هوا و در یک بی‌وزنی شناور می‌ماند، اما وقتی می‌نویسمش انگار که در راحتی کلمات گمش می‌کنم. این رفتن دیگر یک جمله است. رفتنش راحت نوشته می‌شود.» رمان سرگذشت دختری به‌نام نشاط است که برای اولین‌‌بار در ده‌سالگی فعل رفتن را با مرگ مادرش تجربه می‌کند.

دشت ماراتن هانیه بختیاری

و از همان لحظه‌ خاکسپاری مادرش در بهشت زهرا، اولین‌بار ناخودآگاهش که درکی از موقعیت مرگ و رفتن نداشته، به پاهایش فرمان فرار می‌دهد: «مطمئن، بزرگ و سنگین است. انگار حتی از روی کاغذ هم به‌راحتی پاک نمی‌شود. هرچقدر که رویش خط بکشی باز هم خوانده می‌شود. اصلا همین مطمئن‌بودن شروع دودل‌شدن است. آدم می‌گوید مطمئنم بعد از خودش می‌پرسد مطمئنی که مطمئن هستی و بعد بی‌قراری می‌افتد به جان آدم.»؛ بی‌قراری پاهایش در آن موقعیت درست شبیه کسی بوده که چیزی می‌خواهد و به او نمی‌دهند. دوست داشته پاهایش را به زمین بکوبد، دوست داشته مادرِ در خاکش را نبیند، دست رهاشده از طرف مادرش را که حالا در دست دیگری است، رها می‌کند و خلاف جهت قبرها و جمعیت شروع به دویدن می‌کند. انگار تمام اشکی که نریخته بوده حالا سوخت می‌شود و او را به سرعت پیش می‌برد. فرار از قرارگرفتن در موقعیتی که دیگران برایش تصمیم گرفته ‌بودند از نشاط دونده‌‌ای می‌سازد که چشمش را ببندد و در خلاف مسیر باد بدود. دونده‌ای که تمام تلاشش را می‌کند تا در ماراتن زندگی‌ قهرمان شود. اما در این دویدن‌ها همیشه موانعی سر راهش سبز می‌شود که پیش‌بینی‌اش را نکرده و او را زمین می‌زند.

نشاط بعد از مرگ مادرش با حبیب پدرش خیاط درستکار و به‌نام شهر زندگی می‌کند. حبیب بعد از رفتن همسرش چشمش را روی خودش و خواسته‌هایش می‌بندد و درحالی‌که در مغازه‌ کوچکش پارچه کوک می‌زند دل به نشاط می‌دهد و همراه او در مارتن زندگی می‌شود. با او کودکی می‌کند، جوانی می‌کند تا وقتی که چوب بازی را به دست دیگری یعنی عماد می‌دهد. حبیب از دور نظاره‌گر عماد و نشاط می‌شود که همراه هم در ماراتن زندگی شده‌اند، هرچند سرعت دویدنشان یکسان نیست. تا وقتی که فعل رفتن دوباره برای نشاط صرف می‌شود.

رمان «دشت ماراتن» اولین اثر هانیه بختیاری سرگذشت همه‌ ماست که فراموش می‌کنیم واقعیتی به نام «رفتن» در زندگی وجود دارد. که در شش حالت صرف می‌شود. رفتم، رفتی، رفت، رفتیم، رفتید، رفتند... آنقدر با سرعت درحال دویدن هستیم که نمی‌شنویم صدای «رفتن»ها را... یک جا سر دوراهی‌ها وقتی ایستاده‌ایم نفس تازه کنیم به خودمان می‌آییم که دیر شده. گرچه قهرمان مارتن شده‌ایم اما همه «رفته‌اند» و به‌تنهایی باید از توفان نجات پیدا کنیم و به‌قول نویسنده شاید روح در آن سکوت شبانه درحال مرمت خرابی‌ها بود، شاید هم دارد خرابی به‌بار می‌آورد: «مرمت یا خرابی، هر کدام که باشد ابزارش تیز است و برنده.»

رمان «دشت ماراتن» شامل 17 فصل هر کدام داستان کوتاهی از زندگی نشاط هستند که نه خطی بلکه براساس اولویت نقش‌شان در ورود و خروج به زندگی قهرمان داستان چیده شده‌اند. رمان از نظر شخصیت‌پردازی بسیار موفق بوده و توانسته با توجه جزییات ریز ظاهری، نمایی سه‌بعدی از هر کاراکتر خلق کند. و کاراکترها آنجا کامل‌ترمی‌شوند که در موقعیت‌هایی خاص عکس‌العمل‌‌هایی غیرقابل پیش‌بینی از شخصیت می‌بینیم. مثلا جایی‌که باید عماد عصبانی باشد و فریاد بزند سکوت می‌کند. یا آنجا که ارغوان دوست نشاط بی‌حوصله فر موهایش را مدام بازمی‌کند و رها می‌کند: «رفته بود سراغ کتابخانه و داشت با کتاب‌هایش ورمی‌رفت. هیچ‌کدام نباید بلندتر از قبلی خودشان می‌بودند. انگار جای یکی‌دوتا آن وسط اشتباه شده بود. فقط بیومکانیک و آسیب‌شناسی برایم آشنا بودند. بقیه همه کتاب‌های تخصصی و اغلب انگلیسی دکترایش بودند. عاشق آسیب‌شناسی اما به‌خاطر کارش مدیریت ورزشی را انتخاب کرده بود.» همین توصیف از اتاق کار سپهر همکلاسی و دوست قدیمی نشاط الگویی از شخصیت سپهر است که در کل رمان سپهر را می‌بینیم که چطور دستخوش این خصوصیت است.

زبان یک‌دست درطول رمان و توصیفات مکانی در پرداخت هر صحنه از دیگر نقاط مثبت رمان است: «جلوی در بابا مردابی را داد دست عماد و به من گفت: «یه‌مدت بذارش اون بالا لبه پنجره پذیراییتون. می‌ترسم یادم بره بهش آب بدم. حالش که خوب شد برش گردون.» حالا شاخه‌های مردابی جوری یک‌دست زرد و خشک شده‌اند که انگار هیچ‌وقت سبز نبوده‌اند، بااین‌حال نمی‌توانم از آن بالا برش دارم. انگار هیچ جابه‌جایی خوب نیست حتی اگر منطقی به‌نظر بیاید.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...