شغل‌هایی که دوست نداریم | آرمان امروز


تمام افرادی که در ساعت‌های شلوغِ ترافیک سوار بر قطار‌های شهریِ شلوغ می‌شوند و با پوشش رسمی در خیابان‌های شهر قدم می‌زنند چه کاری انجام می‌دهند؟ از آن‌جایی‌که نرخ بیکاری جمعیت به کمترین میزان خود از سال ۲۰۰۰‌ تا کنون رسیده، به‌نظر می‌رسد این افراد در جایی مشغول به‌کار هستند؛ داده‌ها نشان می‌دهد که بسیاری از آن‌ها در ادارات دولتی و خصوصی کار می‌کنند. مشاغل فیزیکی مانند کارگری اکنون کمتر از ۱۴ درصد از کل کسب‌وکار‌ها را تشکیل می‌دهد؛ این میزان در مقایسه با 31 درصد این نرخ در سال 1970، با کاهش همراه بوده است. اما درکِ این‌که کارمندان دفتری و مدیریتی چگونه در آسمانخراش‌های محل کارشان و شهرک‌های اداری، خود را مشغول به کار می‌کنند، کمی نیاز به قوه‌ تخیل دارد.

خلاصه کتاب شغل‌های چرند و پرند» [Bullshit jobs : a theory]

به‌گفته‌ دیوید گریبر [David Graeber]، دلیلش این است که بسیاری از آنها اصلا کاری نمی‌کنند! گریبر، استاد مردم‌شناسی دانشکده اقتصاد لندن، در کتاب «شغل‌های چرند و پرند» [Bullshit jobs : a theory] (ترجمه سیمین فروهر، نشر برج) نگاهی انتقادی به فرهنگ شغلی غرب دارد. به اعتقاد او، در این دنیای شغلی، شرکت‌ها افراد را برای کارهایی استخدام می‌کنند که تأثیر معناداری بر جامعه ندارند. گریبر درحال توسعه‌ مقاله‌ای است که آن را در سال ۲۰۱۳ در مجله‌ استریک منتشر کرد که بعدها بسیار مشهور شد. او در این مقاله با استناد به پیش‌بینی مشهور اقتصاددان جان مینارد کینز، به این استدلال پرداخت که فناوری باید در بهره‌وری کارگران مؤثر می‌بود و باعث کاهش ساعات کار در هفته به ۱۵ ساعت می‌شد، اما درعوض افراد را وادار به کار بیشتر در مشاغل بیهوده‌ای می‌کند که از آن بیزارند.

کار در آمریکا در قرن گذشته دستخوش تغییر اساسی شده است. کارگران در گذشته چیزهایی می‌ساختند، اما اکنون بیشترشان در خدمت افراد دیگر هستند. افزایش مشاغل خدماتی فقط شامل نوع کار در رستوران‌ها یا فروشگاه‌ها لباس نمی‌شود. مدیران، مشاوران، حسابداران و نمایندگان مرکز تماس نیز شامل بخش خدماتی می‌شوند. به‌گفته‌ گریبر، سهم افراد در مشاغل حرفه‌ای، مدیریتی، اداری، فروش و خدمات ایالات‌متحده از سال 1910 تا 2000 از یک‌چهارم به سه‌چهارم از کل درصد اشتغال افزایش یافته است.

گریبر ادعا ندارد که تفاوت میان شغل بیهوده و مفید را می‌داند. درعوض از کارمندان می‌خواهد که خودشان این امر را بررسی کنند. او پس از انتشار مقاله‌اش، از افرادی که احساس می‌کردند شغل‌شان بی‌معنی است نظرسنجی کرد، و این کتاب برگرفته از اظهارات صدها نفری است که در توییتر به درخواست او برای ذکر نمونه‌هایی از مشاغل بیهوده پاسخ دادند. او از این پاسخ‌ها برای درکِ انواع مشاغلِ به‌اصطلاح بیهوده استفاده می‌کند. برخی از این افراد «پادو»‌هایی هستند جهت ایجاد احساس مهم‌بودن در مقابل افراد دیگر مشغول به‌کار می‌شوند، مانند مسئول پذیرش یک شرکت انتشاراتی که مسئولیتش سرویس‌دادن در آبدارخانه و چندبار پاسخ‌دادن به تلفن در روز محدود می‌شود. دسته‌ دیگر که آن‌ها را «قلچماق‌های اجیرشده» می‌نامد، فروشندگان بی‌وجدانی‌اند که محصولات یا خدمات غیرضروری را می‌فروشند، مانند کارمندان مرکز تماس که گزارش‌های اعتباری رایگان را به قیمت زیاد به افراد می‌فروشند؛ یا «ماست‌مالی‌کن‌هایی» که فقط به دلیل «اشتباهات سهوی» در یک سازمان به‌کار گماشته می‌شوند، مانند زنی که وظیفه‌‌اش ویرایش و تصحیح گزارش‌های تحقیقاتی آمارگری است که قلم خوبی ندارد. گریبر ادعا می‌کند که ۴۰ درصد از نیروی کار کشورهای ثروتمند ممکن است گرفتار همین مشاغل بیهوده باشند، اگرچه تنها دلیل او برای این حرف، نظرسنجی یوگاچ در سال 2015 است که از بریتانیایی‌ها پرسیده بود آیا شغل آنها «کمک معناداری» به جهان می‌کند یا خیر، که 37 درصد اعتقاد داشتند این‌طور نیست.

مفهوم نارضایتی اداری مفهوم جدیدی نیست. برای نمونه، در سال 1853، هرمان ملویل درباره‌ یک منشی به‌نام بارتلبی نوشت که یک روز تصمیم گرفت دیگر به کار خود ادامه ندهد. گریبر استدلال می‌کند که درحال حاضر مشاغل اداری بیهوده بیش‌تر از هر زمان دیگری رواج یافته‌اند. او دلیل این امر را عمدتاً ظهور بخش‌های مالی و اطلاعاتی و مفهوم «فئودالیسم مدیریتی» می‌داند که در آن شرکت‌ها به‌جای توزیع مزایای افزایش بهره‌وری میان کارگران فیزیکی، سرپرستان و کارمندان مدیریتی بیش‌تری استخدام می‌کنند. او می‌گوید که شرکت‌ها از شرِ این موقعیت‌های بیهوده خلاص نمی‌شوند، زیرا سیاست اقتصادی بر این ایده استوار است که باید ایجاد مشاغل جدید در اولویت قرار بگیرد. گریبر استدلال می‌کند که باراک اوباما در زمان ریاست‌جمهوری خود به‌جای پرداخت‌کننده‌های واحد از مراقبت‌های بهداشتی خصوصی حمایت کرد؛ زیرا نمی‌خواست میلیون‌ها شغل در شرکت‌های بیمه مانند کایزر پرمننته را از بین ببرد. گریبر صراحتا این مشاغل را «غیرضروری» می‌داند.

گاربر اقتصاددان نیست، او انسان‌شناسی است که در مناطق مرتفع ماداگاسکار کار میدانی انجام داده است و به‌عنوان یک سنت‌شکن شناخته می‌شود که از کاهش قدرت دولت‌ها و شرکت‌ شکایت می‌‌کند. بااین‌حال، استدلال او فاقد شواهد اقتصادی کافی است؛ به‌ویژه آنجایی‌که یک اقتصاددان تعدادی نقص در این استدلال پیدا می‌کند. از جمله این نظریه که اتوماسیون منجر به بیکاری گسترده شده، اما شرکت‌ها «با اضافه‌کردن مشاغل ساختگی» این شکاف را جبران کرده‌اند. رابطه بین اتوماسیون و اشتغال پیچیده‌تر است: ممکن است ماشین‌ها جایگزین برخی از کارگران شده باشند، اما درعین‌حال مکملِ آنها نیز هستند. چراکه بهره‌وری کارگران انسانی را افزایش داده و فرصت‌های شغلی جدیدی ایجاد می‌کنند.

افزایش بهره‌وری عامل کلیدی استاندارد زندگی یک کشور است. اگر آمریکایی‌ها بخواهند به زندگی یک قرن پیش برگردند، طبیعتاً می‌توانند 15 ساعت در هفته کار کنند. علاوه بر این، دشوار است باور کنیم که بسیاری از موقعیت‌های غیرضروری در طول رکود بزرگی که منجر به ازدست‌دادن بیش از هشت میلیون شغل در اقتصاد آمریکا شد، از بین نرفتند. با توجه به اداره آمار کار، در مقایسه با سال ۲۰۰۸، درحال حاضر کارکنان کمتری در بخش‌های اطلاعاتی وجود دارد، صنفی که گاربر آن را پر از مشاغل بیهوده می‌داند!

این بدان معنا نیست که استدلال گریبر کاملا بی‌اساس است! نگاهِ انسان‌شناختی و بدبینانه‌ گریبر درمورد سرمایه‌داری در به چالش‌کشیدن بخش‌هایی از اقتصاد که غرب آنها را عادی می‌داند ارزشمند است. برای نمونه، چرا معلمان پیش‌دبستانی در مقایسه با طراحان بنر‌های آزاردهنده درآمد کمتری دارند؟ و چرا برخی از افراد که به وجدانِ کاری خود افتخار می‌کنند و زمان شخصی خود را فدا می‌کنند، نسبت به کسانی که تعهد کاری ندارند، ناراحت هستند؟ چرا بسیاری از مردم مجبورند کارهای موردعلاقه‌ خود، مانند نوشتن رمان یا نجاری را اوقات فراغت انجام دهند، و درعوض ساعت‌ها را زیر نور لامپ‌های فلورسنت یک دفتر به انجام کارهای بیهوده بگذرانند؟ این کتاب از خوانندگان می‌پرسد که آیا ممکن است راهِ بهتری برای سازماندهی دنیای کار وجود داشته باشد. این سوال ارزش پرسیدن دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...