تیری به قلب تمدن امـروز | هم‌میهن


دیوید رالف گریبر [David Graeber] (2020 - 1961)، انسان‌شناس و کنشگر آنارشیست آمریکایی است که پیش‌تر با کتاب «تاریخ پنج هزارساله بدهی» شناخته می‌شود. حوزه‌ی تخصصی گریبر، انسان‌شناسی اقتصادی و اجتماعی بود. او در سال‌های 1998 تا 2007 استاد و پژوهشگر دانشگاه ییل بود. در این مدت او منحصراً روی «نظریه‌ی ارزش» کار می‌کرد؛ نظریه‌ای که به رویکرد‌های گوناگونی که انسان‌ها چگونه، چرا و تا چه اندازه اشخاص، ایده‌ها و مفاهیم را ارزش‌گذاری می‌کند متمرکز است.

خلاصه کتاب شغل‌های چرند و پرند» [Bullshit jobs : a theory]، دیوید گریبر [David Graeber]

در سال 2006 زمانی که دانشگاه براساس یک تصمیم‌گیری سیاسی، او را مجدداً استخدام نکرد، جنجالی آکادمیک با طوماری بیش از 4500 امضاء به‌راه افتاد. بعد از آن گریبر تا سال 2013 به تدریس در کالج «گلد اسمیت» لندن پرداخت. او در سوابق کنشگری‌های خود اعتراض به سومین اجلاس سران قاره‌ی آمریکا (کبک 2001) و شرکت در تجمعاتی ضد مجمع جهانی اقتصاد (نیویورک 2002) را در کارنامه دارد. اما نقش برجسته‌ی او در جنبش اشغال «وال استریت»، زبانزد است. برخی شعار «ما 99درصد هستیم» را به او منتسب می‌دانند.

مقاله‌ای که خیلی مورد اقبال قرار گرفت
«شغل‌های چرند و پرند» [Bullshit jobs : a theory]، ابتدا نام مقاله‌ای بود که گریبر در اوت 2013 به سفارش سردبیر مجله‌ی «استرایک» در آن نشریه نوشته بود. او مبنای نوشتن مقاله‌اش را بر این گزاره استوار کرد که «همه‌ی ما با شغل‌هایی آشنا هستیم که از دید ناظر بیرونی، ظاهراً کار چندانی در آن انجام نمی‌شود» مانند مشاوران منابع انسانی، هماهنگ‌کنندگان حوزه ارتباطات، پژوهشگران روابط عمومی، استراتژیست‌های مالی، وکلای شرکتی و... و در ادامه نوشت، هیچ‌چیز دردآورتر از آن نیست که فردی مجبور باشد 5روز هفته، صبح زود از خواب برخیزد و به انجام کاری مشغول شود که ازقضا آن را ضروری نمی‌داند.

او این وضعیت را یک آسیب روانی توصیف کرد که روح و روان جامعه را زخمی‌کرده است و می‌پرسد چرا با وجود مطالعات انجام‌شده در مورد میزان رضایتمندی افراد از شغل‌های‌شان، کسی از آنان نپرسیده است که چه دلیل قانع‌کننده‌ای برای بودن شغل‌شان وجود دارد؟ یا این‌که چه احساسی نسبت به شغل‌شان دارند؟ گریبر در آن مقاله توضیح داد که نظام کار و شغل با تابوهای بسیاری در هم تنیده است و هدفش از نوشتن مقاله‌ی «پدیده‌ی شغل‌های چرند و پرند» آن بود که گوشه‌ای از تجربه‌ی مواجهه‌اش با آن تابوها را نشان دهد و منتظر بماند تا ببیند چه واکنشی را برمی‌انگیزد.

گریبر به یک نکته‌ی کلیدی و بحث‌انگیز اشاره می‌کند و آن پیش‌بینی جان مینارد کینز (1946 - 1883)، اقتصاددان برجسته‌ی قرن بیستم در 1930 است که گفته بود تا پایان قرن، پیشرفت فناوری به جایی می‌رسد که حتی کشور‌های پیشرفته‌ای چون انگلستان و آمریکا نیز به بیشتر از 15ساعت کار در هفته نیاز نخواهند داشت؛ با آن‌که به نظر او پیش‌بینی کینز از پیشرفت فناوری درست بود اما نوشت آن‌طور که می‌بینیم عملاً ساعات کار در هفته نه‌تنها کاهش پیدا نکرد بلکه افزایش نیز یافت و بدتر این‌که اکنون همه‌ی پیشرفت‌های فناوری برای آن انجام می‌شود تا راه‌هایی کشف و شغل‌های بی‌فایده‌ای ایجاد کند تا ما مجبور شویم بیشتر کار کنیم و آرمان‌شهری که کینز پیش‌بینی کرده بود و همه در دهه‌ی 60 بی‌صبرانه منتظر وقوع آن بودند، محقق نشد. چون کینز رشد عظیم مصرف‌گرایی ناشی از فناوری‌ها را پیش‌بینی نکرده بود و نمی‌دانست همه‌ی ما در جایگاه انتخاب میان ساعات کاری کمتر و اسباب سرگرمی‌و لذت بیشتر، دومی‌را انتخاب می‌کنیم.

گریبر در ادامه به گزارش مقایسه‌ی مشاغل سال‌های 1910 تا 2000 در آمریکا استناد می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه طی این سال‌ها استخدام در مشاغل غیرضروری؛ حرفه‌ای، مدیریتی، دفتری، فروش و خدمات، سه برابر مشاغل مفید صنعتی، کشاورزی و خانگی شده است. از نظر او ماشینی‌شدن مشاغل به‌جای آن‌که به کاهش ساعات کاری منجر شود تا انسان‌ها بتوانند برنامه‌ها، امیال، افکار و خواسته‌های انسانی خود را ارتقاء دهند، موجب فربه‌شدن بخش‌های اداری، پست‌های بی‌خاصیت مدیریتی و مشاغل بی‌فایده‌ای ازجمله خدمات مالی، بازاریابی تلفنی، حقوق کسب‌وکار، مدیریت دانشگاهی، مدیریت سلامت، مدیریت منابع‌انسانی، مدیریت روابط عمومی، پشتیبانی (اداری، امنیتی و فنی)، سگ‌شورها، مأموران شبانه‌ی تحویل پیتزا و هرگونه شغل‌های جانبی که او آن‌ها را مشاغل چرند و پرند نامید، شده است.

او از این تعبیر استفاده می‌کند که گویی کسی با قصد قبلی و فقط برای این‌که ما را شاغل نشان دهد، شغل‌های چرند و پرند ایجاد کرده است. گریبر این وضعیت را رمزآلود می‌بیند چراکه به نظر او نظام سرمایه‌داری نباید زیر بار چنین تغییر شرایطی می‌رفت. نویسنده‌ی مقاله علت‌العلل پیدایش این وضعیت را دقیقاً اخلاقی و سیاسی می‌داند، نه اقتصادی. به نظر او طبقه‌ی حاکم دریافته که داشتن جمعیتی شاد، پربازده و دارای اوقات فراغت، خطری مرگبار است. بنابراین همواره می‌خواهد افراد احساس کنند که «کار» فی‌نفسه یک ارزش اخلاقی است و آنان باید گمان کنند کسانی که حاضر نیستند ساعات بعد از بیداری‌شان را فقط صرف کار‌های جدی بیشتری کنند، پس مستحق داشتن چیز بیشتری هم نیستند.

نویسنده، کارکنان مشاغل کاذب را افرادی توصیف می‌کند که «حقوق می‌گیرند تا کاری انجام ندهند». به‌زعم او موقعیت‌های شغلی این افراد تجسم دیدگاه‌های هیئت‌حاکمه است. او همچنین دغدغه‌ی آن را دارد که بسیاری از مردم چه‌بسا ندانند شغل‌شان چرند و پرند است، به‌ویژه وقتی اقرار می‌کنند که شغل‌های جالبی دارند. با آن‌که گریبر یک انسان‌شناس شناخته شده است بااین‌حال می‌گوید حتی یک انسان شناس نمی‌داند که شغل او در زمره‌ی مشاغل چرند و پرند است!

کار یا خلاقیت
این‌طور که گریبر شغل‌های چرند و پرند را معرفی می‌کند، شاید بسیاری از خوانندگان پس از مطالعه‌ی کتاب، از خود بپرسند آیا شغل‌شان جزء مشاغل چرند و پرند است؟! در مقابل اما به مشاغل ضروری و مهمی ‌نیز اشاره می‌کند که واجد ارزش اجتماعی بالایی هستند و نبودشان را ضایعه‌ی جبران‌ناپذیری برای جهان می‌داند. به نظر او بدون افراد متبحری مانند پزشکان، پرستاران، مأموران جمع‌آوری زباله، مکانیک‌ها و کارگران بارانداز‌ها جهان به‌هم می‌ریزد. عاقبت در خاتمه‌ی مقاله‌ی جنجالی‌اش از پیدایش پدیده‌ی نوظهوری پرده بر می‌دارد که آن رشد فزاینده‌ی اعتراض‌های عمومی ‌علیه کارکنان مشاغل ارزشمند و ضروری‌ای است که هنگام وقوع اعتصابات بحق کارگری، مورد خشم عمومی ‌قرار می‌گیرند مانند کارگران مترو و نظائر آن.

مقاله‌ی گریبر پس از انتشار با استقبال زیاد خوانندگانش مواجه شد و بازنشر آن از تیراژ یک‌میلیونی گذشت. او می‌گوید انتشار آن مقاله فرضیه‌اش در مورد مشاغل چرند و پرند را تأیید کرد. انتشار مقاله برای اولین‌بار موجی از نظرسنجی درباره‌ی میزان تأثیر معنادار مشاغل در جهان امروز را در چند کشور ازجمله انگلستان و هلند به راه انداخت. تحلیل آماری پرسشنامه‌های این نظرسنجی‌ها شگفت‌انگیز بود. بیش از 40درصد پاسخگویان گفته بودند وجود شغل‌های‌شان ضرورت موجهی ندارد. او می‌گوید این آمار 2برابر پیش‌بینی‌های اولیه‌ی من بود. سپس در تبیین انگیزه‌اش از تبدیل آن مقاله به این کتاب تأکید می‌کند ما با پدیده‌ی اجتماعی مهمی‌روبه‌رو هستیم که توجه نظام‌مندی به آن نشده است. به نظر او توجه به پدیده‌ی شغل‌های چرند و پرند در این کتاب می‌تواند دریچه‌ای به روی مشکلات اجتماعی عمیق‌تر ما بگشاید.

او پنهان نمی‌کند که هدف دیگر او از نوشتن این کتاب، خدمت به یک هدف سیاسی است و آرزو می‌کند که کتابش همانند تیری به قلب تمدن امروز بنشیند چون به نظر او این تمدن و شیوه‌ی زیستی که انسان امروز در پیش گرفته است، دارای ایراد‌های اساسی است. ایراد‌های ناشی از «کار محوری»، نه «کار خلاق‌محور».

[این کتاب نخستین بار در ایران با عنوان «نظریه‌ای درباره شغل‌های مزخرف» و توسط علیرضا شفیعی نسب ترجمه شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...