بدن‌ها و روایت‌های تکه‌شده | شرق


«سؤقصدهایی به زندگی آن زن» [Attempts on her life] اثر مارتین کریمپ [Martin Crimp] نمایش‌نامه‌ای است که اگرچه اولین‌بار در سال 1997 در رویال کورت به روی صحنه رفت و با همان اولین اجرا به اثری بین‌المللی و مؤثر تبدیل شد، اما اثری است که همچنان تصویری دقیق از وضعیت امروز جهان به دست می‌دهد. تصویری که در این نمایش‌نامه به تصویر درآمده به جنگ بوسنی، که همزمان با نگارش متن نمایش در جریان بوده، اشاره دارد اما این می‌تواند تصویر عام تمام جنگ‌های معاصر از جمله هجوم ویرانگر و اشغالگرانه اسرائیل هم باشد.

سوقصدهایی به زندگی آن زن» [Attempts on her life] اثر مارتین کریمپ [Martin Crimp]

آنچه این نمایش‌نامه از جهان مدرن به تصویر می‌کشد، دنیایی منزوی و تکه‌تکه شده است که در آن ارتباط میان نسل‌ها نابود شده، به زن‌ها تجاوز شده، مردها یکدیگر را قطعه‌قطعه کرده‌اند، سگ‌ها میان جسدها جولان می‌دهند و آدم‌های زنده سوزانده شده‌اند و سربازان در کنار آدم‌های در حال سوختن ایستاده و می‌خندند.

جهان «سوء‌قصدهایی به زندگی آن زن»، جهان نامتعین‌ها و نامشخص‌ها و ناتوانی‌ها است. ناتوانی از بیان‌کردن و نارسایی در کلمات، همراه با دهانی که می‌لرزد اما کلمه‌ای بیرون نمی‌آید. اگرچه در این جهان نیازی به بیان نیست؛ چراکه چهره‌های ترس‌خورده گویای همه چیز است: «کل گذشته در چهره زن پیداست. شبیه تاریخ نوشته‌شده. تاریخ خانواده‌اش. تاریخ خود سرزمین این سرزمینی که خانواده‌ش نسل‌ها در اون زندگی کردن». اگرچه از نشانه‌های پراکنده‌ای که در برخی اپیزودهای نمایش‌نامه وجود دارد می‌توان سیمای جنگ بوسنی را دید، اما جغرافیای متن جغرافیایی مختص به مکانی خاص نیست و می‌توان به کل جهان امروز بسطش داد. همچنان‌که در یکی از دیالوگ‌های پایانی اپیزود سوم با نام «ایمان به خود» که درباره جنگ بوسنی است به همین مسئله اشاره شده است: «- این به وضوح یه قضیه جهانی‌یه. یه قضیه جهانی‌یه که ما در اون خودمون رو می‌شناسیم، شدیدا خودمون رو می‌شناسیم. جهان خودمون. درد خودمون. خشم خودمون». در اپیزود دوازدهم با نام «به طرزی عجیب» که آن هم به جنگ مربوط است، زنی که گرد مرگ بر چهره‌اش نشسته در ایست بازرسی متوقف می‌شود تا درباره هویت و مقصدش سؤال و جواب شود. زن، به‌جای گفتن اسم و مشخصاتش، فریاد می‌زند و فحش می‌دهد و هذیان‌گونه درباره ویرانی حاصل از جنگ صحبت می‌کند.

اثر مارتین کریمپ نمایش‌نامه‌ای است که برخی آن را اثری پست‌دراماتیک و ضدطرح دانسته‌اند و خود کریمپ در آغاز نمایش‌نامه نوشته که اجرای این نمایش هربار می‌تواند با تعداد متغیری از بازیگران اجرا شود. علی‌اکبر علیزاد چند سال پیش این نمایش‌نامه را در نشر بیدگل منتشر کرد. او در مقدمه‌اش نکاتی روشنگر درباره متن فرم و سبک این نمایش‌نامه آورده است. «سوء‌قصدهایی به زندگی آن زن»، هفده تصویر از له‌شدگی انسان مدرن و تکه‌پاره‌شدن زندگی در زیر چرخ نظام سرمایه‌داری است. «سوء‌قصدهایی...»، نمایشنامه‌ای است که تقریبا هیچ شباهتی به متن نمایشی ندارد و معلوم نیست از کجا شروع می‌شود و در کجا پایان می‌گیرد؛ متنی تکه‌پاره و پخش‌و‌پلا که نه دستور صحنه‌ای برای اجرا دارد و نه حتی نام‌های شخصیت‌هایش معلوم است. در‌هم‌ریختگی و نامعلوم‌بودن شخصیت‌ها و دیالوگ‌ها، انسجام متن را به‌طور عامدانه‌ای از بین برده‌ و این در‌هم‌ریختگی فرمیِ متن، دقیقا در پیوند با وضعیتی است که قرار است تصویری از آن در هفده اپیزود مختلف به دست داده شود. تصویری از فروپاشی و درهم‌ریختگی جهان مدرن و اضطراب و جنون آدم‌های این عصر: «و این‌گونه است گیجی عاطفی او، این‌گونه است میل او، این‌گونه است ناتوانی او در تشخیص میان درست و غلط در این شور و احساس کشنده در این آپارتمان سقف بلند با تخت‌خواب محکم چوب گردویی...».

در ابتدای نمایشنامه جمله‌ای از بودلر نقل شده که بخشی از استراتژی به کار گرفته شده در نمایشنامه را عیان می‌کند: «هیچ کس به گونه‌ای مستقیم علت واقعی چنین رخدادهایی را تجربه نخواهد کرد، ولی همه کس تصوری از آن خواهد داشت». دیالوگ‌های نیمه‌کاره و جمله‌های ناقص اداشده‌ که در جاهایی از متن جا خوش کرده‌اند، فرمی است که به درستی با تصور نامتعینی که کلیت متن به دنبال ارائه آن است پیوند خورده است. متن نمایشنامه در جاهایی به راهی بی‌دررو وارد می‌شود و در برخی دیالوگ‌ها یقینی درباره اینکه سخن را چگونه باید ادامه داد وجود ندارد. «تصوری» که «سوء‌قصدهایی...» در ذهن خواننده یا بیننده‌اش شکل می‌دهد، فاقد روایتی سرراست است و تصوری است با مرزهایی نامعلوم و گاه متناقض. روایت متن در جاهایی میل به سکوت دارد یا به طرز متناقض‌نمایی به روایت‌کردن در سکوت گرایش دارد. در «سوء‌قصدهایی...»، خط روایی مشخص و داستانی واحد برای گفتن وجود ندارد اما متن با همین در‌هم‌ریختگی‌ها و نامتعین بودن‌هایش در هفده اپیزود مختلف ادامه می‌یابد و به پرسش‌ها و مسئله‌های وضعیت جهان معاصر می‌پردازد، از تروریسم و جنگ و سلطه رسانه گرفته تا ایدز و سرکوب و لیبرالیسم و بازنمایی در هنر و تئاتر.

«سوء‌قصدهایی...»، از هفده سناریو تشکیل شده و هر سناریو تصویری متفاوت از یک زن، با نام «آن» به دست می‌دهد. البته این نام در برخی اپیزودهای نمایشنامه به صورت‌های دیگری هم ظاهر می‌شود و ابهام شخصیت و نمایشنامه را مضاعف می‌کند. «آنی»، «آنیا»، «آنوشکا» نام‌های دیگری از «او» (آن زن) است که در طول نمایشنامه دیده می‌شوند. نام‌های مختلف زن و نیز تصویرهای مختلفی که از او به دست داده می‌شود، به گونه‌ای است که انگار هر اپیزود درباره پرسوناژی متفاوت است. با‌این‌حال هر هفده سناریوی نمایشنامه در یک نقطه با هم پیوند می‌خورند و آن پرداختن به زندگی «آن زن» است. اما انگار این زن، تکه‌تکه شده و تکه‌هایش در اپیزودهای مختلف متن پخش شده؛ یا به عبارت بهتر هر تکه‌اش به یک اپیزود پرتاب شده است. «سوء‌قصدهایی...»، نه فقط با فقدان شخصیت‌های نمایشی در گونه مرسوم آن روبه‌رو است، بلکه حتی ویژگی‌های شخصیت اصلی نمایشنامه هم نامعلوم و متناقض است و حضوری غایب در متن دارد. «آن زن» در هر اپیزود چهره متفاوتی دارد یا به عبارتی زن بی‌چهره‌ای است که در هر اپیزود تبیین متفاوتی از او به دست داده می‌شود. در یک اپیزود معشوق مردی سیاست‌مدار است، در جایی دیگر زنی است که فرزندانش در جنگ کشته شده‌اند، در اپیزودی دیگر تروریست است، در یک‌ جا هنرمندی جوان است و غیره: «اون می‌گه یه شخصیت واقعی نیست، نه یه شخصیت واقعی شبیه چیزی که توی کتاب یا تلویزیون باهاش برخورد می‌کنید، بلکه اسمش رو می‌گذاره نبود شخصیت، فقدان شخصیت، این‌طور نیست؟».

سوء‌قصدهایی به زندگی آن زن

آن‌طور‌که مترجم اثر هم در مقدمه‌اش اشاره کرده، مارتین کریمپ در «سوء‌قصدهایی...»، با حذف نام آدم‌های نمایش، تنها به‌واسطه علامت خط فاصله (-)، تغییر گوینده دیالوگ‌ها را نشان داده است و البته در دیالوگ‌ها زبان‌ها و لحن‌های متفاوتی را می‌توان تشخیص داد که این لحن‌های مختلف نشان‌دهنده تغییر آدم‌های نمایش است. حتی تعداد شخصیت‌های نمایش مشخص نشده‌اند. خود متن توضیح می‌دهد که اپیزود اول نمایشنامه را می‌توان در اجرا کنار گذشت. اپیزودی که همچون دروازه‌ای است برای داخل‌شدن به مسیرهای مختلفی که اپیزودهای بعدیِ نمایشنامه طی می‌کنند. در این اپیزود با عنوان «همه پیام‌ها پاک شد»، پیغام‌های تلفنی «آن» پشت هم و به ترتیب پخش می‌شوند و انگار شنونده اصلی این پیغام‌ها خواننده متن یا بیننده تئاتر است، اما در آخر معلوم می‌شود که یک کسی، که احتمالا همان زن باشد، پیغام‌های تلفنش را گوش داده و بعد در آخر همه پیام‌ها را پاک کرده است. همه پیام‌ها پاک می‌شوند بی‌آنکه به هیچ‌کدام پاسخی داده شود و زن در متن حضوری داشته باشد. غیاب زن، از همان اپیزود اول شروع می‌شود و در ادامه معلوم می‌شود که «سوءقصدهایی...»، نمایشنامه‌ای است درباره زندگی‌های زنی که خود در آن حضور ندارند. در اپیزود اول تقریبا هیچ ربط منطقی‌ای نمی‌توان میان پیغام‌های تلفنی این زن برقرار کرد و به نظر می‌رسد که هر پیغام‌ برای آدمی متفاوت است. اما همه پیام‌ها برای یک زن یا به عبارت بهتر زندگی‌های مختلف یک زن هستند که در اپیزودهای بعدی سویه‌های مختلف آن همراه با ابهام و تیرگی به تصویر درآمده‌اند. «سوء‌قصدهایی...»، در اپیزودهای گوناگونش فاقد طرح داستانی مشخصی است و متن در فرایندی آگاهانه به ضد متن یا به بیان بهتر به ضد متن نمایشی بدل شده است: «برای دنیایی که درونش خود تآتر مرده. به‌جای قراردادهای منسوخ دیالوگ‌ و به اصطلاح شخصیت‌هایی که به سمت گره‌گشایی‌های آزاردهنده تآتر حرکت می‌کنند، آن به ما دیالوگ محض اشیا رو پیشنهاد می‌کنه: از چرم و شیشه، وازلین و فولاد، خون، بزاق و شکلات».

نمایشنامه در وجهی دیگر؛ بازنماییِ تئاتری در جهان مدرن و مصرف‌شدن در جهان تحت سلطه مصرف‌گرایی و ادغام هر کنش رادیکال در درون وضعیت جهان کنونی را هم مورد تأمل قرار داده است: «...در زمینه دنیای مابعد رادیکال، مابعد‌انسانی ندیدیمش جایی که ژست‌های رادیکالیسم در جامعه‌ای که توش ژست رادیکال صرفا چیزی به جز شکلی از سرگرمی نیست معنای جدیدی به خودشون می‌گیرند، به عبارت دیگه محصول دیگه‌ای که در این مورد اثر هنری- باید مصرف بشه».

صداهایی که از اپیزودهای مختلف «سوء‌قصدهایی...» شنیده می‌شود صداهایی نامعلوم و مبهم و بی‌نام است، نه جنسیت‌ صاحبان صداها معلوم است نه سن‌و‌سال و ظاهرشان و نه حتی معلوم است که این صداها متعلق به چند نفرند. صداهایی در متن نمایش وجود دارد که شاید حتی خودشان هم امیدی به شنیده‌شدن نداشته باشند اما با‌این‌حال در فضایی نامعلوم پخش شده‌اند که احتمالا شنیده شوند، در هفده اپیزودی که می‌تواند تا بی‌نهایت ادامه یابد. صداهایی که پیش نمی‌روند، گامی به پس دارند و گامی به پیش و تنها در وضعیت‌های مختلف پخش می‌شوند، وضعیت‌هایی در تناقض با وضعیت قبلی؛ وضعیتی یادآور پایان «نام‌ناپذیر» بکت: «باید ادامه بدهی، نمی‌توانم ادامه بدهم، ادامه خواهم داد». در توضیحات خود کتاب هم اشاره شده که این اثر در دهه هشتاد از حیث تأثیرگذاری بر مخاطبانش بی‌شباهت به تأثیر نمایشنامه «در انتظار گودو» نیست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...