به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، در این نشست که با حضور سمیه عالمی، فاطمه نفری، مرضیه نفری، عذرا موسوی و مریم مطهریراد انجام شد، رمان «زوربای یونانی» نوشته نیکوس کازانتزاکیس در ابعاد مختلف مورد ارزیابی و نقد قرار گرفت.
داستان «زوربای یونانی» از جایی شروع میشود که راوی در کافهای در بندرگاه نشسته و به گذشته فکر میکند. او که جوانی روشنفکر است، پیشنهاد دوستش برای رفتن به قفقاز را رد کرده و میخواهد مدتی سبک زندگیاش را تغییر دهد. به جزیره «کِرت» برود و به استخراج زغال لینیت بپردازد. ناگهان «الکسیس زوربا»، پیرمردی شصتوپنج ساله، سرزنده و شاداب که دستی هم در کار معدن داشته، از راه میرسد و با او همراه میشود. زوربا، تنها سرکارگر معدن نیست. او میتواند اربابش را با کارهای غیرمنتظره به وجد بیاورد و تحتتأثیر قرار دهد. زوربا در نظر ارباب مردی آزاد و بیقید و بند است که از هر فرصتی برای لذت بردن استفاده میکند.
زوربایی که پیرنگ ندارد
عذرا موسوی با نگاهی کلی به رمان گفت: کتاب حادثه خاصی را دنبال نمیکند؛ داستانی بدون فراز و فرود و اوج و هیجان درباره روزمرگیهای زوربا و ارباب است. پیرنگ رمان خالی است و حفرههای زیادی دارد که بیشتر در خدمت معنا است تا در بند قصهگویی. اساساً «زوربای یونانی» به نیت قصهگویی نوشته نشده؛ بلکه نویسنده از آن به عنوان محملی برای بیان افکار و عقاید زوربا استفاده کرده است. شاید از همین رو است که نویسنده به زاویه دید پایبند نیست و گاهی از آن عدول میکند.
وی افزود: در طول داستان رابطهای از نوع رابطه مرید و مراد بین زوربا و «ارباب» شکل میگیرد. هرچند در ادبیات عرفانی، پیر یا مراد، انسان کاملی است که همه مراحل سلوک را پیموده و مریدان را در مسیر طریقت هدایت میکند و یا در ادب فارسی و در افسانههای ایرانی، پیر دانا نماینده خرد است، زبان ایهام و رمز را میشناسد، پیشگویی میکند و راهنمای دیگران است؛ ولی در داستان زوربا، جریان مریدی و مرادی چیز دیگری است. زوربا پیرمردی بیسواد است که جسم و روحش مجموعهای موزون و هماهنگ پدید آورده است. شخصیتی که درباره هیچچیز و هیچکس و هیچ عقیدهای تعصب ندارد، تنها به خودش معتقد است (ص ۸۸) و همواره میکوشد از تمام زندگیاش لذت ببرد. راوی که معنای زندگی را در میان کتابها جستوجو میکند و نگاهش به مسائل و اتفاقات برگرفته از آثاری است که خوانده، همواره در دل، زوربا را ستایش میکند و سرانجام شیوه او را برمیگزیند. شناخت زوربا از انسان مبتنی بر خود و جامعهای است که در آن زندگی میکند. ناشی از فسادی که در کلیسا و میان کشیشان وجود دارد و از آنها موجوداتی حیوانصفت و هوسباز ساخته که نه مردند، نه زن؛ بلکه قاطرند و همهشان شیطانی در جسم خود دارند. (ص ۲۸۰)
مرضیه نفری هم ضمن تأیید گفتههای بالا اضافه کرد: گرچه داستان ماجرا ندارد و پیرنگ را به سختی میتوانیم حس کنیم؛ اما تقابل شخصیتهای متضادی مثل زوربای خشن و بدوی، کنار اربابی متین، مبادی آداب و اهل مطالعه، داستان را شیرین و خواندنی میکند. این مقایسه گاهی موقعیت طنز فراهم میکند. بیان خاطرات زوربا از گذشته، رابطه فراموش نشدنی اش با بوبولینا، تأملات ارباب و بیان دیدگاههای فلسفی، دینی و اجتماعی دو طرف طنزگونه میشود و کار را جالب میکند. صحنههایی که صومعه را توصیف میکند، طنزی تلخ دارد که نشان دهنده اعتراض آشکار کازانتزاکیس به کلیسا و مسیحیت در آن زمان است.
وی افزود: صحنه آتشسوزی صومعه، یکی از ماندگارترین صحنههای کتاب است. زوربا حتی به خدا اعتراض میکند؛ اما پاسخی برای اعتراضها و راهکاری برای مسائل، ارائه نمیدهد؛ گویی تنها پاسخ، زندگی در لحظه، لذت بردن و رقصیدن در برابر آن است. خیر و شر در داستان با هم درگیرند. زوربا با سنتورش به کرت آمده تا با کارش از معدن، زغال سنگ استخراج کند و ارباب با قلم و کاغذ و کتابهایی مثل بودا و دانته میخواهد خودش را کشف کند. در این میان گاهی به آموزههای مسیحیت، حتی مسلمانان، ترکها و … میپردازد. استفاده از کهن الگوی پیرخردمند و جستوجوگر، در این داستان شکل متفاوتی گرفته است. عملگرا بودن زوربا و روحیه شادی اوست که کلیشه پیرخردمند را از بین میبرد و او را به یادماندنی میکند.
شیطانی که در کمین است
سمیه عالمی در این نشست گفت: نویسنده در داستان زوربا توانسته شیطان و خدا را شانهبهشانه هم راه ببرد. کتاب دانته را دست راوی داده تا در سطرهای کتاب بخواند «شیطان اعظم که فرمانروای کل دوزخ است از اقامتگاه خود در نقطه مرکزی کره زمین، این کشور عظیم ظلمات را اداره میکند. شیاطین در هر مرحله به کمین نشستهاند و در صدد فریفتن مسافران هستند. در آغاز سفر، یکی از زادگان اهرمن که پاسدار بزرگ دوزخ است او را وسوسه میکند که به درون جنگل خطا بازگردد و بیهوده بدین سفر نرود.» (دانته، ۱۳۷۸، ص ۵۰). در باور مسیحیان، اساس هستی اهریمن سه اصل «غضب»، «کینه» و «جهل» است که صورتهای سه گانه شیطان هستند و در مقابل سه اصل «محبّت» و «بخشش» و «دانایی» قرار دارند که ترکیب آنها اساس ذات یزدانی است و به تعبیری این سه، مظهر تثلیث الهی یعنی (اب، ابن، روح القدس) هستند و ما با خشم، کینه و جهلی در داستان مواجهیم که در غیاب نقاط مقابلش در داستان به فاجعه منتهی میشوند.
فاطمه نفری هم گفت: این رمان با وجود اینکه حجیم است بسیاری از سؤالاتش بیپاسخ مانده! مثلاً اینکه چرا زوربا زن و دخترش را رها کرد؟ او که نگران تنها خوابیدن بیوهزن است، آیا در طول این سالها نگران تنهایی همسرش نبوده؟ یا در مورد قتل بیوهزن، چرا او باید قربانی شود در حالی که افراد دیگری مانند مادام که همه او را میشناسند و از همان بدو ورود زوربا و ارباب، این مسئله بر همهشان عیان است؛ در امن و امان بماند؟ یا مثلاً خاطراتی که پس از سالها، با این جزئیات در خاطر ارباب مانده و بهانه روایت کتاب شده، خودش با منطق جور درنمیآید. اما با اینحال چیزهایی وجود دارد که رمان را خواندنی و حجم زیاد آن را قابل تحمل میکند؛ مثلاً توصیفها و تصویرسازیهای عالی همچنین سوالهایی که شخصیت داستان با آنها درگیر است و خواننده را نیز درگیر میکند. آیا خدا وجود دارد؟ شیطان چطور؟ اگر خدایی هست چرا دنیا پر از بیعدالتی است؟ چرا بچههای بی گناه میمیرند؟ چرا انسانهای بی گناه کشته میشوند؟ اما اینکه آیا به این سوالها پاسخ داده شده است یا خیر، برخی معتقدند داستان وظیفهای برای پاسخ دادن ندارد و فقط طرح مسئله میکند. با همه این اوصاف اندیشه غالب کتاب، داشتن زندگی آزاد و لذت بردن از تمام داشتههاست که البته این مضمون را میشد خلاصهتر گفت.
زوربای یونانی رمانی مردانه است
در ادامه مریم مطهریراد رمان زوربای یونانی را اینطور تعریف کرد: زوربای یونانی رمانی مردانه است. جایی که مردها در آن با سینهای ستبر، اعتماد به نفسی راسخ و نگاه به آیندهای که شاید روزی در آن تغییر رویهای دادند، میاندیشند، زندگی میکنند و تصمیم میگیرند. رمان کلاسیک زوربای یونانی با مضامین مرگ و زندگی، خدا، دین، مسیح و زن روی پلاتی کم تحرک بنا شده است. زوربا با شخصیتی چند وجهی و تمایلات فرااپیکوری زندگی را آنچنان در لحظه میگذراند که راوی او را همچون آرزویی روبهروی خود مینشاند و با حسرت بسیار به او مینگرد. راوی و زوربا دو شخصیت افراط و تفریطی هستند که یکی در دل خوشگذرانی میتازد و هرچه میرود سیر نمیشود و دیگری آنچنان ریاضت میکشد که زندگیاش در تنگنای نیاز روحی و جسمی قرار میگیرد.
وی افزود: ارباب درونگرا، اهل اندیشه، نویسنده و پژوهشگر است. درباره انسان و روابط بین انسانها در اجتماع زیاد فکر میکند در حالیکه زوربا دائم به ارباب شکایت دارد که سرش را از کتابها و نوشتههایش بیرون بیاورد و زندگی کند، اطرافش را ببیند و لذت ببرد؛ اما عجیب اینجاست که با توجه به شخصیتپردازی اینچنینی نویسنده میبینیم آن کسی که طرح سوال و مسأله میکند، جهان هستی را میشکافد و از هر دری سخن میگوید و فیلسوفانه خواننده را دعوت به اندیشه میکند زوربا است نه ارباب پژوهشگرش! حال سوال اینجاست، زوربا به چه پشتوانهای میتواند از پس آن همه مضامین برآید؟ زمانی زوربا از از یونان ضعیف ابراز بیزاری میکند و نژادپرستانه آرزوی بازگشت امپراتوری باستان را دارد، خواننده این زوربا را باور میکند چون زخمهای عمیق تن و بدنش را که در جنگ برای وطنش خورده را دیده است ولی هرگز زوربای فیلسوف ِ روانشناسِ صاحب علم و حکمت که از انسان تا جامعه را میکاود نمیتواند باور کند چون هیچ تصویری از لحظات درک این علوم در زندگی او پیدا نمیکند.
سیدعذرا موسوی در ادامه گفتوگو زوربا را پوستینی دانست که نویسنده به تن کرده است. وی در خصوص بخشی از عقایدی که در شخصیتپردازی زوربا گنجانده شده گفت: زوربا انسانها را در رابطه با کاری که با غذای خود میکنند، به سه دسته تقسیم میکند و ارباب را در دسته سوم جا میدهد. او میگوید: «کسانی هستند که آنچه میخورند تبدیل به چربی و کثافت میکنند. بعضی آن را به کار و شور و نشاط، و بقیه به قراری که شنیدهام به خدا تبدیل میکنند… اما تو ارباب، گمان میکنم آنچه میخوری میکوشی که آن را تبدیل به خدا کنی، ولی نمیتوانی و لذا عذاب میکشی.» (صص ۱۰۵ و ۱۰۶)
وی افزود: سرانجام ارباب که همواره زوربا و فلسفه او درباره زندگی و آدمها را تمجید و ستایش میکند، خود و او را «چیزی بهجز دو حشره کوچک فناپذیر چسبیده به پوسته زمین» نمیداند. (ص ۱۲۳) چرا که دریافته «بودا همان آخرین انسان است». «آخرین انسان که خویشتن را از قید هرگونه عقیده و هرگونه رؤیا رهانیده و دیگر نه به چیزی امیدوار است و نه از چیزی بیمناک، به چشم خویش گِل رسی را که خود از آن درست شده است میبیند که تبدیل به روح شده و برای آن روح دیگر گلی باقی نمانده است که در آن ریشه بدواند و از آن غذا بگیرد. آخرین انسان دیگر خالی شده است، دیگر نه نطفهای دارد، نه مدفوعی و نه خونی» از همین رو ارباب در شبی پس از گفتوگو با زوربا درباره انسان، تصمیم به کار دوگانهای میگیرد؛ نخست از بودا گریختن و دیگری تماسی عمیق و مستقیم با آدمها برقرار کردن. (ص ۹۰) هرچند دقیقاً مشخص نیست که چرا ارباب علیرغم اینکه معتقد است حرفهای زوربا چون ضربههای تازیانه بر او اثر کرده (ص ۸۹) تصمیم میگیرد که با انسانها تماسی عمیق و مستقیم برقرار کند. بهاینترتیب فلسفه بودا که رنج را جز جداییناپذیر تمامی مراحل طبیعی زندگی میداند در برابر فلسفه زوربا شکست میخورد.
نگاه ضد زن زوربا آزاردهنده است
در این نشست کی از بحثبرانگیزترین مباحث، نگاه زوربا به زن بود. مرضیه نفری در اینباره گفت: نگاه ضد زن زوربا، بسیارآزار دهنده است. از دید او زنان، ابله، درک نشدنی، وسیله کامجویی و لذت مردان و حتی قابل خرید و فروش هستند. جایی که زوربا داستان نوسا زن روسی و پایین آمدن ارزش روبل را تعریف میکند، تحقیر زن و نگاه مادی نسبت به او کاملاً مشهود است. زوربا سعی میکند از زن برای لذت جویی خود کمال استفاده را ببرد. گاهی دلش برای جنس زن میسوزد و احساس ترحمی، مشمئز کننده دارد. زنان زیادی در داستان میآیند و میروند اما دو زن به عنوان نماد زنها، معرفی میشوند: بیوه زن و بوبولینا. کازانتزاکیس برای بوبولینا قصه میبافد، او نسبت به تمام زنان داستان، کاملتر و ملموستر توصیف میشود. در همه جای داستان حضور دارد، علی رغم پیریاش دنبال عشقی است که بتواند به آن تکیه دهد. ماندگارترین تصویر از زن اغواگرداستان، بوبولینا و چهار مردی است که بر زانوی او نشسته اند، گویی جهان در تسخیر اوست. و کلمه کاناوارویی که طوطی دائم تکرار میکرد، نشان میداد که این زن تا لحظههای آخر، در جستجوی مردی است که به او عشقی دائمی دهد. اما بیوه زن، در صحنههای مختصرتری وجود دارد. مورد تنفر زنان روستاست. او توانسته حس تمام مردان روستا را برانگیخته کند ولی ارباب مردد است که پیش او برود یا نه! گویی با وجود او هیچ مردی رستگار نخواهد شد و تنها راه خلاصی از او، سنگباران و کشتنش توسط مردم دهکده است. تصویری ماندگار و ترحم انگیز!
فاطمه نفری در ادامه این مبحث ضمن اشاره به دیدگاه پارادوکسوار زوربا نسبت به زن گفت: این نگاه جایی کاملاً نامحترمانه است و گاه زن را همچون الههای میداند که باید پرستیدش. گاه بسیار شریف است، مانند زمانی که برای نشکستن دل مادام، با او جشن ازدواج سوری برگزار میکند و همچنین در هنگام مرگ هم تا واپسین لحظهها ترکش نمیکند و گاه نگاه لذت جویانهاش آدم را بیزار میکند. او لحظهای از فکر زن که آن را موجودی بسیار ضعیف و کم خرد میداند، غافل نیست و گاه نیز نگاهش نسبت به زن همراه با عطوفت و مهربانی بسیار زیادی است.
مریم مطهری در این راستا گفت: رمان زوربا گاهی یادآور غرب وحشی است. دیدگاهی که به زنان دارد، آمیختگی با ترکها و در عین حال انزجار از عثمانیها، دعوت به جنگهای خونین همچون گذشته برای به دست آوردن امپراتوری قدرتمند و انتقام از عثمانیها، خرافاتی که به راحتی منجر به جنایت میشود و جنایاتی که راحت انجام میدهند و راحتتر از کنار آن میگذرند، همه اینها شاید به نوعی نگاهی اعتراضی به وضعیت جامعهای است که نویسنده در آن زندگی میکرده است.
وی افزود: زنان در این رمان نه تنها وارد پیچیدگیهای اندیشه نمیشوند بلکه در حد پتیارگان و فاحشهگان شخصیتپردازی شدهاند. حتی اگر زنی در این بین کاری ثواب هم برای اجتماعش کرده باشد با استفاده از همین حیطه بوده است؛ چنانکه بوبلینا زنی که زوربا بسیار با وی وقت میگذراند بارها کرت را از حمله دشمنان نجات داده است اما چگونه؟ از طریق همخوابگی با دشمنان! اسم این حرکت را میشود «دیپلماسی فاحشگی» گذاشت! با تمام این احوال نویسنده خواسته یا ناخواسته مردها را نیز در این ماجرا بیطعنه رها نکرده است. آنها زندگیشان بیزن میسر نیست. مدام در پی این موجودات به قول خودشان سحرآمیز شگفتانگیز کنکاش میکنند اما هرچه جلوتر میروند حریص و تشنهتر برمیگردند.
مطهری راد اضافه کرد: گرچه راوی این رمان به زنها نگاهی سخیف دارد و در حین درک آنها نمیتواند شأن مناسبی برایشان قائل شود اما نگاهی که به کشیشها، دیرها، اسقفها و تعلیمات دینی پس از مسیح دارد نیز آنچنان خشونتآمیز و اعتراضی است که گویی مایل است همه را یکجا به آتش بکشد. در پایان رمان خواننده با واماندگی انسان مواجه میشود و آرزوی ساختن دیری که در آن نه خدا حضور داشته باشد و نه شیطان غافل از اینکه تخیلش فراتر از دیر و عبادتگاه نمیرود پس همچنان محتاج عبادت است و عبادت بی حضور شیطان تلاش بیدردسر و بیثوابی خواهد بود؛ بنابراین فلسفه زندگی همچون قفسی است که انسان را در دور باطل خود نگه میدارد تا بین صعود و سقوط دست و پا بزنی و فراقت درک بهتر از نیابی!
سمیه عالمی با اشاره به نظر دوستان نسبت به زن در رمان زوربای یونانی گفت: در مورد تأکید دوستان به ضد زن بودن باید عرض کنم، به نظر من نویسنده دارد خیلی صریح و بیپرده، زمانه داستان و شخصیتها را روایت میکند؛ با اقتضاعات اجتماعی و فرهنگی و مذهبی حاکم بر آن جغرافیا؛ پس رمان ضد زن نیست بلکه حامل نگاه آن زمان این مردم به زن است که اتفاقاً میتواند ارزش مطالعات فرهنگی داشته باشد و مبنای بررسی جایگاه زن در جوامع مدعی تمدن مدرن قرار بگیرد.
عالمی در جمعبندی پایان نشست گفت: نویسنده در داستان در تن زوربا نشسته است و بیش از آنکه با خدایش سر جنگ داشته باشد در وجهه شیطانی خود با مدعیان او در مواجهه و نبرد است و این کار فقط از یک داستان دینی برمیآید. زوربا و نویسنده با کلیسا و مردمی در تقابل است که میتوانند خودشان گناهکار باشند اما در روز عید فصح (عید پاک) که روز رستاخیز عیسی است، با خشم، کینه و جهل زنی بدکاره را که بعد از عمری به کلیسا پناه آورده را سر بِبُرند و مجازات کنند. تقارن این اتفاق با روز از گور برخاستن عیسی میتواند بازسازی داستان مریم مجدلیه در زمانه عیسی (ع) و توصیههای او به مردم نسبت به مریم مجدلیه باشد: «فقط کسانی که گناهی مرتکب نشدهاند میتوانند سنگی بردارند و او را مجازات کنند! (انجیل یوحنا-باب هشتم-آیات ۱ تا ۱۱)». با این فرمان هیچکس باقی نمیماند برای سنگ زدن به زن بیچاره و آن زن توبه کرده و از یاران نزدیک عیسی میشود. اما نویسنده در داستانش در روز رستاخیز عیسی آن زن را به دست مردمان از روی خشم و کینه میکشد تا نشانشان دهد پیروان عیسی چقدر از او فاصله دارند. با این اوصاف است که زوربا از راوی منفعل و بدون چشمانداز، آدمی میسازد عملگرا و نهایتاً به شهود رسیده. او اگرچه در داستان در پی نقد کلیسا و مدعیان دین است اما اصلاً بنای حذف خدا از جهان داستانش را ندارد؛ فقط برای مدتی به شیطان در داستانش فرصت عرض اندام میدهد تا نور از اعماق تاریکی خودی نشان دهد و دست راوی را که قبل از پرسش، به پاسخها رسیده بوده را بگیرد تا به مکاشفه برسد.
گروه داستانی خورشید به منظور کنکاش در ادبیات ایران و جهان و گاهی بازخوانی رمانهای کلاسیک که منجر به دریافتهای تازه میشود، هر ماه یک رمان را در دست بررسی میدهد. گزارش فوق به قلم مریم مطهریراد از اعضای این گروه به رشته تحریر درآمده است.