پیچیدگی‌های روابط در گذر زمان | اعتماد


سومین رمان یاسمن خلیلی‌فرد، ادامه‌دهنده آثار پیشین اوست. «بنفش مایل به لیمویی» بر مبنای روابط انسانی بنا نهاده شده و تا اندازه‌ای به مفهوم جدید ارتباطات پیچیده‌ای که میان افرادی که روزگاری با هم از یک خانواده بودند، پرداخته است.

خلاصه رمان بنفش مایل به لیمویی یاسمن خلیلی‌فرد

«رابطه» در لغتنامه دهخدا به تفصیل معنا شده است. مترادف رابطه، انتساب، انس، بستگی، پیوستگی، پیوند، تماس، ربط، سروکار، نسبت و وابستگی است. اتفاقی در لایه‌های زیرین داستان در حال شکل‌گیری است؛ پیوستگی عجیب میان شخصیت‌هایی که از هم دورند یا به اجبار از هم فاصله گرفته‌اند.

به نظر می‌رسد خلیلی‌فرد به بازی با راوی‌های مختلف علاقه بسیاری داشته باشد. او به سبب پیچیدگی‌های روانی، شخصیت‌ها را وارد بازی می‌کند. تمام روابط با جدایی آغاز می‌شوند و با جدایی پایان می‌یابند. اغلب افراد زندگی‌شان را در حالی سپری می‌کنند که از یک رابطه از دست رفته با خود متعالی‌شان رنج می‌برند.

مفاهیم انسانی و خانواده و زن از نقاط برجسته و قوت کارهای یاسمن خلیلی‌فرد است. داستان رمان، حول محور زنی به نام «شیانه» که بازیگر تئاتر بوده، می‌چرخد. نویسنده با وارد کردن سینما و تئاتر به درونمایه داستان، قدم بزرگی برداشته است.

زنی بازیگر که سال‌ها در زمینه تئاتر فعالیت کرده و پس از جدایی از همسرش «نادر» که او هم بازیگر بوده، به همراه دخترش«درنا» به پاریس نقل مکان می‌کند. داستان از جایی آغاز می‌شود که «نادر» به همراه همسر جدیدش «آیدا» و فرزندشان «پویا» مهمان منزل «شیانه» در پاریس می‌شوند.

داستان از سه نظرگاه روایت می‌شود: «شیانه»، «نادر»، «آیدا». مثلثی که از روابطی در گذشته شکل گرفته است. «شیانه» که هنوز از التهابات جدایی و تالمات روحی گذشته رنج می‌برد، درگیر مسائل تازه‌ای هم می‌شود. از طرفی مردی به نام «متیو» به او عشقی دارد و از طرفی ذهن خود او درگیر هنرمند با استعدادی است به نام «موعظ». «موعظ» فردی است که سال‌ها قبل استاد «شیانه» بوده و سوءتفاهماتی در زندگی گذشته او و همسرش «نادر» رقم زده است. تا جایی که به ظاهر با جدایی «نادر» و «شیانه» پایان یافته؛ اما حضور «شیانه» و «درنا» در پاریس سرچشمه‌ اتفاقاتی تازه است.

عشق، در میانسالی، چهره‌ای دگرگون از خود نشان می‌دهد. کما اینکه شخصیت‌های اصلی و راوی رمان هم از این قاعده مستثنی نیستند. عشق و آرامش در میانسالی، همان تکیه‌گاهی است که «شیانه» پس از سال‌ها به دنبال آن است. او که زنی درونگراست، به سختی احساسات و امیالش را بروز می‌دهد؛ اما بردبارانه در برابر عشقی نافرجام و دست‌نیافتنی به زندگی ادامه می‌دهد.

جدایی و مسائل پس از آن، نگرانی‌های مالی و بعدتر سرکشی‌های دخترش «درنا» که همه، تکانه‌ها و پس‌لرزه‌های جدایی او به شمار می‌روند و از او زنی محکم ساخته‌اند. به‌‌رغم سرگشتگی‌های فراوان «شیانه»، «نادر» و «موعظ» هر کدام در میان دردهایی پنهان به سر می‌برند. داستان با گذشتن از شخصیت‌های به ظاهر مدرن و روشنفکر، اشتباهات، سهل‌انگاری‌های افراد و... را به رخ می‌کشد.

در این میان، مخاطب است که با پیشروی داستان، بی‌قضاوت به تماشای زندگی در زیر پوست آدم‌های این داستان که به نوعی نمایند‌‌ه آدم‌‌های جامعه خودشان (تئاتر) هستند، می‌نشیند. خواننده از رهگذر روایت زندگی این آدم‌ها، استعداد، سرخوردگی، عدم اطمینان، حواشی و اتفاقات پشت پرده تئاتر و سینما و تاثیر آنها بر زندگی عادی این سه تن و افراد دیگر را می‌بیند.

جدا از طرح جلد و نشانه‌ای از زمان و انتظار برای رسیدن به یک آرامش نسبی که فرقی ندارد برای کدام از شخصیت‌ها اتفاق بیفتد. مهم این است که این انتظار نه فقط میان هر سه نفر آنها، بلکه در مورد «درنا»، «متیو» و «پویا» نیز که هر کدام به نوعی در ارتباط با سه راوی هستند، مشترک است، چراکه در نهایت مانند حلقه‌های محکم زنجیری به هم متصلند. «نادر» به «شیانه» وصل است و هنوز مطمئن نیست که «شیانه» کاملا از قلب و زندگی‌اش بیرون رفته و آیدا به واسطه نیاز «نادر» و «پویا» به شیانه مرتبط است و... به همین ترتیب، ارتباطات انسانی شکل پیچیده‌ای به خود می‌گیرند؛ اما محور و گرداننده اصلی تمام این ارتباطات «شیانه» است.

گذشته از پرداخت شخصیت‌ها در این رمان، آنچه مهم جلوه می‌کند، قصه است. قصه آدم‌هایی به ظاهر شبیه به هم که اتفاقا در هیچ جا و هیچ مقطع از زندگی شبیه به هم عمل نمی‌کنند و تاثیر اعمال‌شان به ‌شدت در زندگی دیگران وضوح دارد.

«شیانه» است که منبع پیدایش و الهام در زندگی خود، «نادر»، «موعظ» و حتی «متیو» است. تا جایی که به همه‌ چیز و حتی شهرت و اعتبارش در ایران پشت‌پا می‌زند و برای کسب تجربه راهی کشوری دیگر می‌شود. کسب تجربه و بازی در تئاتری که مدت‌ها انتظارش را کشیده، او را به آرزوهایش نزدیک‌تر می‌کند. پس «شیانه» نقشی سازنده و در نتیجه قابل حسادت برای دیگران دارد؛ حتی برای «نادر».

عشق و علاقه‌ای که باید میان شخصیت‌ها حضور داشته باشد، نیست و آنها به دنبال ساخت بستری هستند تا آن را به دست بیاورند؛ اما هیچ کدام به این هدف نمی‌رسند. تردید و شک «شیانه» نسبت به رفتار «موعظ» و در نهایت اعتراف او پایان تعلیق داستانی است. گویی پرداخت ظرافتمندانه «شیانه» در این میان هدر رفته است؛ اما همچنان سعی می‌کند تا خود را در آخرین لحظه‌ها نیز حفظ کند.

شخصیت‌‌ «شیانه» در داستان به تنهایی می‌تواند نمایند‌‌ه هنرمندی ناکام و شکست‌خورده در وطن باشد که به اجبار مجبور به مهاجرت شده‌ و به دنبال او «نادر» و حتی «موعظ» که روزگاری در تهران برای خودش گروه داشته، رفته‌اند. در نهایت مخاطب امری مهم را در می‌یابد: «عشق ابزاری برای خودشناسی است».

یاسمن خلیلی‌فرد، دانش‌آموخته کارشناسی ارشد کارگردانی سینما از دانشگاه هنر تهران است. از او یادداشت‌هایی در حوزه ادبیات و سینما در نشریات مختلف به چاپ رسیده است. رمان‌‌های «یادت نرود که...» و «انگار خودم نیستم» و مجموعه داستان «فکرهای خصوصی» کتاب‌های او در حوزه ادبیات داستانی هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...