زمزمه‌های مغلوب | اعتماد


«اسطوره‌های سرخپوستان امریکا» [American Indian mythology] نوشته آلیس ماریوت [Alice Marriott] و کارول ک. راچلین تاریخ‌شناسان امریکایی است و در آن اسطوره‌های سرخپوستان بومی امریکایی را گردآوری کرده‌اند. کتابی که با ترجمه خوب محمد شریفی به فارسی‌زبانان عرضه شده است.

اسطوره‌های سرخپوستان امریکا» [American Indian mythology] نوشته آلیس ماریوت [Alice Marriott]

درباره این کتاب باید گفت که مراسم گردهمایی و رقص سرخپوستان معاصر، که طی آن اعضای بسیاری از قبایل در اردوگاهی گرد هم می‌آیند تا ضمن دیدار خبرهای‌شان را ردوبدل کنند و برقصند، به نیروی پیونددهنده عظیمی از لحاظ قبیله‌ای و بین‌القبایلی بدل شده است. اصطلاح «پان- سرخپوستی» توسط مردم‌شناسان برای همین مبادله آداب و رسوم سکه خورده است، که در یک مراسم رقص سرخپوستی اتفاق می‌افتد. با این وجود و با وجود هرگونه مبادله اندیشه‌ها و آراء، هویت قبیله‌ای مستحکم باقی می‌ماند. پانی‌ها در نزدیکی کیوواها، و آپاچی‌ها در مجاورت پونکاها اردو نمی‌زنند. هر قبیله طرز پوشش و شیوه رقص خاص خود را دارد، به سبک خود طبل می‌کوبد، و آداب و رسوم و سنت‌های اردوزنی‌اش با قبایل دیگر متفاوت است و از آنها سخت محافظت می‌کند.

چندین سال پیش مراسم رقص جنگ در گردهمایی سرخپوستی ‌ِتولسا برگزار شد. دیرگاهِ تابستان بود و هوا به غایت گرم. در طول روز مردم در سایه در خیمه‌های خود می‌نشستند و نردِ زن سرخپوست را بازی می‌کردند. هوا چنان گرم می‌شد که امکان رقابت‌ها، مسابقات تیر و کمان، یا حتی اهدای جوایز وجود نداشت. مردم ارمغان‌های خود را شامگاهان به دوستان‌شان می‌دادند. طبیعتا این، آهنگ رقص شامگاهی را کندتر از معمول می‌کرد، چون وقت زیادی صرف سخنرانی‌ها و خطابه‌هایی می‌شد که در مراسم اهدای ارمغان‌ها رایج بود. بنابراین آنها تقریبا در اواسط شب فرصت می‌کردند که رقابت‌های رقص جنگ را آغاز کنند. متن این کتاب در 4 فصل «جهان فراسوی ما»، «جهان پیرامون ما»، «جهانی که اینک در آن زندگی می‌کنیم» و«جهانی که پس از مرگ به آن می‌رویم» تدوین شده و داستان‌های کتاب از قول قبیله‌های سرخپوستی‌ای نظیر «چه ین»، «چه روکی»، «مُدُک»، «توا»، «زونی»، «آراپاهو»، «سائوک»، «کیووا»، «هوپی» نقل می‌شوند.

این داستان‌ها حتی به وضعیت سرخپوستان امریکا پس از مغلوب شدن‌شان توسط مهاجمان سفیدپوست نیز می‌پردازند. داستان‌ها، داستان‌هایی بسیار شگرف و غریبند. همه‌چیز از زمین نشأت می‌گیرد، در ارتباط با طبیعت بکر است و منشأیی سرخپوستی دارد. در جهان این داستان‌ها تمایزی میان اشیاء، حیوانات و آدمیان، تفاوتی میان فیزیک و متافیزیک و تباینی میان جسم و روح نیست. جهان کیفیت پیوسته‌ای‌ است که رو به سوی خیر و برکت دارد و مهرانگی بر آن حاکم است. در این کیفیت پیوسته، پدیدارهای آلوده به شر و بدی به سختی کیفر می‌بینند و ناپدید می‌شوند. مسیر این مهرانگی ِحاکم بر جهان، البته، مسیری آمیخته با رنج است، اما این رنج نیز گاه جلوه‌هایی بسیار زیبا به خود می‌گیرد و پاسخ انسان سرخپوست در برابر آن، بیش و پیش از هر چیز، سپاس و شکر است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...