پردازشِ بیهودگی در یک داستان بلند | الف


حسام حیدری
طنزنویسی را از سال 1386 با مجموعه مجلات گل‌آقا آغاز کرده و پس از آن در دوره‌های مختلف با مجلات و روزنامه‌های متعددی همکاری داشته است. «شهرونگ»، «همشهری جوان» و «بی‌قانون» از جمله‌ی همین مطبوعات هستند. ستون «تذکرةالهَمِگان» وی در رورنامه طنز «بی‌قانون» یکی از پرخواننده‌ترین مطالب این روزنامه است که در قالب نقیضه‌پردازی کتاب تذکرةالاولیاء عطار، هر بار به شوخی با یکی از سیاستمدارن، بازیگران یا ورزشکاران می‌پردازد. «ببرهای زخمی حکیمیه» نیز نخستین رمان طنز این نویسنده است که سال 1396 توسط نشر چشمه منتشر شد.

مأمور مرگ‌های غیراتفاقی حسام حیدری مامور

حیدری داستان «مأمور مرگ‌های غیراتفاقی» را که در گروه «کتاب‌های جهان تازه‌دم» و به عبارتی طنز نشر چشمه منتشر شده را به آنهایی که مثل خودش حالشان خوب نیست تقدیم کرده و همین تقدیم از ابتدای کتاب، به قول معروف گوشی را دست خواننده داده که با چه نویسنده‌ای طرف است. نویسنده‌ای که به نوعی در سکوت فریاد می‌زند حالش خوب نیست و قصد همدردی با تمام افرادِ بدحال جامعه‌اش را دارد. پس جای تعجب ندارد که از همان سطور اول با متنی آغشته به رنگ و بوی اَبزورد مواجه شده و با جملاتی از زبان راوی داستان وارد تراژدی-کمدی‌ای شویم که خواه‌ناخواه اسارت در شرایط جبری و ناخوشایند از ویژگی آن است: «با عجله گفتم "آره، من کُشتمش." و درِ ظرف یک‌بار مصرف غذا را باز کردم. لعنت به‌اش! باز از این کوبیده‌های گوشت منجمد. کاش گوجه بیشتر گذاشته بود لااقل.»

شغل رسمی و علنی راوی داستان قتل است و در یک آژانس درجه چندمی کار می‌کند که به دلیل مسائل مافیایی تجاری در این صنف، زنگ‌خور قتلش خیلی کم است. برای آقای قاتلِ بسیار شرافت‌مند و مجرب هم کسر شأن است که دل به پروژه‌هایی نظیر نُطُق‌کشی و بازجویی و ... بدهد. این است که حال خوشی ندارد اما همچنان دست و پا می‌زند که حق و ناحق نکند؛ دلی را نرنجاند؛ درستکار باشد و صرفاً از راه صحیح قتل امرار معاش کند. داستان مانند شروع یک رمان یا نمایشنامه‌ی مدرنِ آغشته به ابزورد بدون هیچ زمینه‌چینی آغاز می‌شود. در ساخت روایی آن هیچ گره خاصی برای عرضه و گشایش وجود ندارد و کنش‌ها اغلب بدونِ رسیدن به نقطه‌ی اوج ویژه‎ای در جا به حداکثر کشش نمایشی خود می‌رسند. البته نویسنده به موازات این کنش و واکنش‌های متعدد به مرورِ انواع و اقسام ناهنجاری‌های موجود در جامعه به زبان طنز تلخ پرداخته است. داستان با پرداختن به سفارش‎های قتل آغاز شده و در ادامه با عادی‌سازی آسیب‌های اجتماعی خرد و کلان گوناگونی چون اعتیاد، اختلاس، سرقت، طلاق، تقلب، مدرک‎سازی، خودکشی و ... ادامه یافته است.

از نکات قابل توجه داستان وجود کمپی است که نویسندگان برای ترک اعتیاد نوشتن به آنجا پناه می‌برند. در این کمپ داشتن قلم و کاغذ مجازات دارد؛ شعر و داستان داشتن و به کتابخانه رفتن گناه و جرم است؛ برای مددجویان کلاس‌های قتل و خفت‌گیری و جیب‌بری برگزار می‌شود و همچنین به طور زیرپوستی با دست‌اندرکارانی که پیش از این موجبات بدحالی نویسندگان را فراهم کرده و آنها را به گرفتاری کشانده‌اند هم برخورد می‌شود: «... ژان برای خودش آب جوش ریخت و گفت:"متأسفانه این دوستان جنبه ندارند. هنوز یه قلپ نخوردند، هوس داستان نوشتن به سرشون می‌زنه." بعد آمد کنارم و بازویم را فشار داد. "دیشب عملیات فوق‌العاده‌ای داشتیم استاد. باورتون نمی‌شه. سه هدف مختلف: دوتا ناشر و یه تهیه‌کننده. ناشرها رو همون جا تو خونه‌شون اعدام هنری کردیم ولی تهیه‌کننده رو آوردیم... باورتون می‌شه؟»

«مأمور مرگ‌های غیراتفاقی» در عین حال که هستی بی‌معنی و کوشش‌های بیهوده انسان جامعه‌ی ما را بازگو می‌کند، به عمیق‌ترین مسائل انسانی می‌پردازد. راوی و سایر شخصیت‌های داستان اگرچه هویت مشخصی ندارند، اما همگی دارای ویژگی اجتماعی، اخلاقی و روحی خاصی هستند که در رفتار و گفتارشان مشهود است. هر یک از آنان تجربیات هولناکی دارند که به پوچی و بی‌حاصلی و غریبگی‌شان با جامعه منجر و سبب ایجاد نوعی حس معناباختگی در وجودشان شده است. خلق صحنه‌های عبث و در عین حال هدفمندِ آکنده از فعالیت‌های متعدد که تغییری در موقعیت داستان به وجود نمی‌آورد و سرشار از عناصر بی‌ارزش زندگی روزانه‌ است، ویژگی بارز این داستان بلند حسام حیدری به شمار می‌رود. شیوه‌ی نوشتاری او در این داستان پردازشِ بیهودگی است. او برای نمایش راه‌های بی‌پایانی که انسان به منظور پرکردن خلأ زندگی می‌پیماید، از لودگی و طنز و تمسخر استفاده کرده است.

«مامور مرگ‌های غیراتفاقی» مثل اغلب روایت‌های اینگونه بدون رسیدن به نتیجه‌ای قطعی و حتی به نوعی با رسیدن به موقعیتی متشنج‌تر از ابتدای داستان پایان یافته است. قاتل با یک سری شلیک‌ها و مرگ‌های پی‌در‌پی قهرمان صحنه‌ای است که در ابتدای داستان آرزوی آن را داشته؛ اما سنگینی چرایی و چگونگی این مرگ‌ها به تهی‌شدن زندگی از معنای اصلی‌ آن در روزگار ما اشاره دارد. به اینکه وقتی امید در جامعه‌ای گم و ناپدید می‌شود، انسان احساس پوچی و بیهودگی شدید می‌کند و در وضعیتی قرار می‌گیرد که نه‌تنها درمانی برای دردهایش وجود ندارد، بلکه نویدی هم به برای رسیدن به سرزمین موعود نیست و اینجاست که اساس معناباختگی رقم می‌خورد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...