سرودی که به عرش رسید | شهر بیست


لبخند اشتیاق از گرفتن رضایت‌نامه برای شرکت در گروه سرود، آخرین تصویری است که خانواده شهدای نوجوان گروه سرود مدرسه راهنمایی «قطب راوندی» از بچه‌های‌شان در خاطره ثبت کرده و تکه کاغذهای سوخته متن سرود در جیب لباس بچه‌ها آخرین یادگاری‌ِشان. یک شمع و ۹ پروانه تعبیری است برای اعضای گروه سرودی که عصر اول بهمن ۱۳۶۵ در مینی‌بوسی در سه راه بازار با حمله موشک‌های رژیم بعثی به شهادت رسیدند.

 فهیمه شاکری‌مهر خلاصه کتاب معرفی نبرد تک‌خوان

تعبیری که فهیمه شاکری‌مهر تلاش کرده در کتابی به نام «نبرد تک‌خوان» بعد از سال‌ها آن را دوباره زنده کند و راوی پسر نوجوانی باشد که برای رفتن به جبهه همه راه‌ها را امتحان کرده و به در بسته خورده و حالا تنها راه باقی‌مانده برای رسیدن به جبهه را شرکت در گروه سرود می‌داند و برای رسیدن به آن با رفیق‌هایش رقابت می‌کند. نوجوانی که با همه شیطنت‌هایش تنها یک آرزو دارد، رفتن به جبهه و شهادت.

کتاب را ورق می‌زنم و شماره خانم «شاکری‌مهر» را می‌گیرم و بعد احوالپرسی شروع می‌کنیم به مرور کتاب و صدایی که مهر مادری را برای کتابش منعکس می‌کند.

یاد «سایه» افتادم که می‌گفت می‌شود میز را توصیف کرد اما چطور می‌شود درد، شادی و لذت را به مخاطب نشان دهیم حالا حکایت روایت من از این کتاب و نویسنده است، صدایی که در توصیف حال و هوای زمان نوشتن بغض می‌کند و می‌گوید که در بین روایت‌هایی که شنیده بین فصل‌ها اشک ریخته است.

می‌گوید: «نوشتن برایم مثل مادر شدن است، مثل اشتیاق دختری است که اول برای مادر شدن تب می‌کند و سختی‌های دوران بارداری و لحظه تولد را پشت سر می‌گذارد تا ببیند کودکش را دست به دست می‌برند.»

«با بخش‌هایی از داستان نشستم و در خودم فرو رفتم تا سبک شوم و اشک‌هایم را به نسل نوجوان منتقل نکنم و اجازه بدهم نوجوانی و شیطنت‌های نسلی که سال‌ها از نبودن‌شان گذشته دوباره زنده شوند.»

آن‌طور که شاکری‌مهر روایت می‌کند وقتی داستان را از یکی از اقوام که با این نوجوانان هم‌دوره و هم‌مدرسه‌ای بوده شنیده باور نمی‌کرده روزی این همه شور و شوق در مینی‌بوسی به این راحتی به خاکستر تبدیل شود و من که بعد این همه سال برای داستان‌شان سیاه پوشیدم خانواده های‌شان چه کشیدند.

کتاب را ورق می‌زنم، می‌رسم به خرده روایتی از روضه زنانه‌ای که در روز ۲۴ دی‌ماه همان سال که مصادف با ایام فاطمیه(س) است در چهارمردان قم با بمباران میگ‌های بی‌رحم رژیم بعثی، عاشورا می‌شود، شاکری‌مهر می‌گوید: «این روایت یکی از جذاب‌ترین بخش‌های داستان برای خودم بود، حتی حضرت آقا نیز بارها در صحبت‌های‌ خود به این حادثه اشاره کرده و من ساعت‌ها با این فصل دلتنگی کردم.»

چشم‌هایم را می‌بندم و مادرانی را تصور می‌کنم که در روضه، حضرت فاطمه را صدا می‌زنند، مادرانی که کودکان‌شان را در آغوش دارند و در بین‌شان زنان باردار نشسته‌اند و لحظه‌ای بعد در آغوش حضرت هستند و با هم می‌روند به استقبال ۹ نوجوانی که مظلومانه به شهادت رسیده‌اند.

درد را چطور می‌شود توصیف کرد؟ شاکری مهر می‌گوید شهدا دستش را گرفته‌اند و پا به پای داستان آوردند‌. همین همراهی باعث شده علاوه بر نوجوانان، نسل دوران جنگ نیز با داستان ارتباط برقرار کنند و دوران جنگ را با همه تلخی و شیرینی‌هایش در سطرهای داستان مرور کنند، خبر خوب همین است، صدای داستان شنیده شده است.

«می‌خواستم برای نسل نوجوان روایت کنم به جز شهرهای مرزی تمام شهرها در تب و تاب جنگ بودند و این نسل با هیاهوی جنگ در شهرهای دیگر هم آشنا شوند و بگویم همه سیاه‌پوش و بی‌خانمان تلخی روزهای جنگ بودند».

این نویسنده جوان دهه‌هفتادی درباره اینکه آیا می‌خواهد این راه را ادامه بدهد یا نه، می‌گوید: «توجه حضرت آقا و استقبال نوجوانان از داستان به من انگیره می‌دهد ادامه بدهم اما باید شهدا هم اجازه روایت داستانشان را بدهند تا قلم جرئت نوشتن پیدا کند.»

در این لحظه اشتیاق صدایش را می‌شود لمس کرد و با مهر صدایش می‌توان به نوشتن دوباره‌اش دل‌گرم شد. این نسل تشنه روایت هنرمندانه اتفاق‌هایی است که روزگاری نه خیلی دور، نسلی پر از آرزو و امید را مهمان خاک کرده است و امروز اگر دوباره با عشق بازنویسی نشود شاید خاطره تاریخ در چند سال آینده، توان بازگو کردنش را نداشته باشد و همت نویسندگان جوان را می‌طلبد.

حالا بعد از گذشت ۳۵ سال شاید وقت آن رسیده که دوباره جمع شویم و به یاد لبخندها و شادی ۹ نوجوان دانش‌آموز نه فقط زیر لب، بلکه بلند بخوانیم: «رسید ز راه بهمن جان‌ها/ به‌به چه زیبا می‌رسد از راه/ ماه قیام ماه ایثاری/ ماه شهادت ماه ایمانی/ خون‌ست نوید راه جاویدت/ از جان بریده کودک و پیرت/ ماه قیام ماه نام آوران/ ماه دلیران ماه آن عاشقان/ فریاد تو آغاز سر جان بود/ ندای تو، صدای جان، سرخی راه حق بود/ من سرخی راه تو را همیشه/ با عشق تو با جان خود خریدم/ ماه قیام ماه نام آوران/ ماه دلیران ماه آن عاشقان/ ماه شهادت ماه عشق و ایمان/ ماه رشادت ماه صبر و الله/ گفته است حدیث روح ما روح خدا خمینی/ من هستم همیشه با جان و تن حسینی» سرودی که امروز در عرش خوانده می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هرگاه عدالت بر کشوری حکمفرما نشود و عدل و داد جایگزین جور و بیداد نگردد، مردم آن سرزمین دچار حمله و هجوم دشمنان خویش می‌گردند و آنچه نپسندند بر آنان فرو می‌ریزد... توانمندی جز با بزرگمردان صورت نبندد، و بزرگمردان جز به مال فراهم نشوند، و مال جز به آبادانی به دست نیاید، و آبادانی جز با دادگری و تدبیر نیکو پدید نگردد... اگر این پادشاه هست و ظلم او، تا یک سال دیگر هزار خرابه توانم داد... ای پدر گویی که این ملک در خاندان ما تا کی ماند؟ گفت: ای پسر تا بساط عدل گسترده باشیم ...
دغدغه‌ی اصلی پژوهش این است: آیا حکومت می‎تواند هم دینی باشد و هم مشروطه‎گرا؟... مراد از مشروطیت در این پژوهش، اصطلاحی‌ست در حوزه‌ی فلسفه‌ی حقوق عمومی و نه دقیقاً آن اصطلاح رایج در مشروطه... حقوق بشر ناموس اندیشه‌ی مشروطه‎گرایی و حد فاصلِ دیکتاتوری‎های قانونی با حکومت‎های حق‎بنیاد است... حتی مرتضی مطهری هم با وجود تمام رواداری‎ نسبی‎اش در برابر جمهوریت و دفاعش از مراتبی از حقوق اقلیت‎ها و حق ابراز رأی و نظر مخالفان و نیز مخالفتش با ولایت باطنی و اجتماعی فقها، ذیل گروهِ مشروعه‎خواهان قرار دارد ...
خودارتباطی جمعی در ایران در حال شکل‌گیری ست و این از دید حاکمیت خطر محسوب می‌شود... تلگراف، نهضت تنباکو را سرعت نداد، اساسا امکان‌پذیرش کرد... رضاشاه نه ایل و تباری داشت، نه فره ایزدی لذا به نخبگان فرهنگی سیاسی پناه برد؛ رادیو ذیل این پروژه راه افتاد... اولین کارکرد همه رسانه‌های جدید برای پادشاه آن بود که خودش را مهم جلوه دهد... شما حاضرید خطراتی را بپذیرید و مبالغی را پرداخت کنید ولی به اخباری دسترسی داشته باشید که مثلا در 20:30 پخش نمی‌شود ...
از طریق زیبایی چهره‌ی او، با گناه آشنا می‌شود: گناهی که با زیبایی ظاهر عجین است... در معبد شاهد صحنه‌های عجیب نفسانی است و گاهی نیز در آن شرکت می‌جوید؛ بازدیدکنندگان در آنجا مخفی می‌شوند و به نگاه او واقف‌اند... درباره‌ی لزوم ریاکاربودن و زندگی را بازی ساده‌ی بی‌رحمانه‌ای شمردن سخنرانی‌های بی‌شرمانه‌ای ایراد می‌کند... ادعا کرد که این عمل جنایتکارانه را به سبب «تنفر از زیبایی» انجام داده است... ...
حسرت گذشته را خوردن پیامد سستی و ضعف مدیرانی است که نه انتقادپذیر هستند و نه اصلاح‌پذیر... متاسفانه کانون هم مثل بسیاری از سرمایه‌های این مملکت، مثل رودخانه‌ها و دریاچه‌ها و جنگل‌هایش رو به نابودی است... کتاب و کتابخوانی جایی در برنامه مدارس ندارد... چغازنبیل و پاسارگاد را باد و باران و آفتاب می‌فرساید، اما داستان‌های کهن تا همیشه هستند؛ وارد خون می‌شوند و شخصیت بچه‌های ما را می‌سازند ...