ترجمه فرشاد رضایی | شهروند


کیمبرلی بل [Kimberly Belle]، رمان‌نویس معروف آمریکایی، از کالج اگنس اسکات فارغ‌التحصیل شد. ‏او پیش از روی آوردن به نویسندگی، مشغول بازاریابی و جذب سرمایه برای بنیاد انی‌ای‌کیسی و موسسه ‏یونایتد وی بود. بل با رمان «ازدواج دروغین» [The marriage lie] در‌ سال ۲۰۱۷ معروف شد. این کتاب در فهرست ‏پرفروش‌های یو‌اس‌ای تودی و وال‌استریت ژورنال قرار گرفت. رتبه اول فهرست پرفروش‌های آی.تونز.یو.کی ‏را به دست آورد و در بخش بهترین اثر مرموز و تریلر گودریدز، به نیمه نهایی رسید. «ازدواج دروغین» ‏ماجرای آیریس و ویل است که هفت‌سال از ازدواج آنها می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گذرد و زندگی مشترک بی‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عیب‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ونقصی دارند. تا ‏اینکه یک‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ روز صبح، ویل برای سفری کاری به فلوریدا می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رود و خوشبختی آیریس به پایان می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد؛ ‏هواپیمایی به مقصد سیاتل سقوط می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند و تمام سرنشینان آن کشته می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شوند و طبق گفته‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خطوط هوایی، ‏ویل نیز از مسافران این پرواز بوده است. آیریس ماتم‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زده و مبهوت می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماند و فکر می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند این اتفاق یک ‏سوءتفاهم بزرگ است. چرا ویل درباره‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سفرش به او دروغ گفته؟ چه دروغ‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های دیگری ممکن است به او ‏گفته باشد؟ آیریس با درماندگی تلاش می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند رازهای شوهرش را کشف کند ولی در این راه به جواب‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ‏شوکه‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کننده‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌‏‎‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسد. آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگو با کیمبرلی بل درباره رمان «ازدواج دروغین» و ‏سبک نویسندگی اوست.‏

کیمبرلی بل [Kimberly Belle] ازدواج دروغین» [The marriage lie]

نویسنده مورد علاقه شما کیست؟
نمی‌توانم انتخاب کنم. هر کتابی از ‌هارلن کوبن، کارن اسلوتر یا لیزا اونگر که به دستم برسد، می‌خوانم اما ‏دوست دارم نویسندگان جدید را هم کشف کنم؛ به‌خصوص افرادی که کار اول خود را منتشر کرده‌اند. ‏نویسندگان فوق‌العاده‌ای وجود دارند که آثار بی‌نظیری نوشته‌اند. دوست دارم هر کتابی از هر نویسنده‌ای را ‏بخوانم.‏

کتاب یا ژانر مورد علاقه شما چیست؟
کتاب مورد علاقه من بسته به روز، دقیقه و روحیه‌ام تغییر می‌کند، اما بسیاری از کتاب‌هایی که در ژانر تریلر و ‏جنایی نوشته شده‌اند را می‌خوانم و بیشتر به رمان‌های تاریک و خشن گرایش دارم. بعضی‌ وقت‌ها با داستان‌های ‏عاشقانه یا زنانه ریتم زندگی را کُند می‌کنم، اما از خودم می‌پرسم کدام شخصیت با مُردن کارش تمام می‌شود. ‏انگار ذهن من همیشه به دنبال طرحی از تعلیق است.‏

«ازدواج دروغین» با دو رمان قبلی شما چه تفاوتی دارد؟
دو رمان اول من به نوعی خط بین ژانر تریلر و داستان‌های زنانه است، اما وقتی ایده «ازدواج دروغین» به ‏ذهنم رسید، واقعا راهی غیر از گفتن داستان به صورت تعلیقی پیچیده وجود نداشت. همسری که درشرایط ‏مرموز درحال مرگ بود و زنش تصمیم می‌گیرد حقیقت را درباره مردی که عمری عاشقش بوده، کشف کند. ‏نوشتن آن به هر روش دیگری واقعا حق داستان را ادا نمی‌کرد، اما سابقه و تجربه من در نگارش داستان‌های ‏زنان باعث شد مثل گذشته بنویسم؛ با روندی عادی و روزمره که احساسات در آن نقش بزرگی ایفا می‌کند. ‏این مسأله فقط مربوط به عملکرد من در نوشتن نیست، بلکه در مورد نحوه واکنش آیریس به آنچه اتفاق می‌‏افتد نیز، هست. وقتی شوهر خود را در شرایط مشکوکی گم می‌کند، با غم و اندوه و سردرگمی روبه‌رو می‌شود ‏و احساس می‌کند به او خیانت شده. احساسات او هر تصمیمی را که از آن به بعد می‌گیرد، تحت‌تأثیر قرار ‏می‌دهد. این کار احساسات او را تحریک می‌کند و احساسات او رفتارش را و هر دو چنان سخت به هم گره ‏می‌خورند که یکی بدون دیگری نمی‌تواند وجود داشته باشد. حتی اگر این داستان فاصله‌ای با دو کتاب قبلی ‏من داشته باشد، مجذوب اسرارشان می‌شوم؛ وقتی فاش می‌شوند (مثل همیشه) و واقعا می‌توانند یک رابطه را ‏از بین ببرند. حداقل در این مورد، «ازدواج دروغین» شبیه به دو رمان دیگر من است.‏

روز ایده‌آل نوشتن برای شما چه روزی است؟
وقتی درحال کار روی یک داستان هستم، معمولاً ساعت هشت پشت لپ‌تاپ می‌نشینم و بعد، یک ساعت ‏به خودم وقت می‌دهم تا با خواندن اخبار و بررسی ایمیل‌ها رفته رفته گرم بشوم. پس از آن مستقیم به سمت ‏نوشتن می‌روم و تا زمانی که به تعداد کلمات روزانه‌ام برسم ادامه می‌دهم، معمولاً تا بعدازظهر. من نویسنده‌ای ‏سریع نیستم و مدام مواظب کلماتی هستم که هر روز روی کاغذ می‌آورم اما نخستین پیش‌نویسم کاملاً ‌تر و ‏تمیز به پایان می‌رسد.‏

آیا هنگام نوشتن به موسیقی گوش می‌دهید، به سکوت کامل احتیاج دارید یا تلویزیون ‏روشن می‌کنید؟
‏ در خانه‌ای خالی و ساکت بهتر می‌نویسم چون با جنب و جوش و سروصدا در خانه حواسم پرت می‌شود. ‏اما اخیراً برنامه برین.اف.ام را کشف کردم که ادعا می‌کند با پخش موسیقی، امواج مغزی شما تغییر ‏می‌کند تا تمرکز شما بهتر شود. نمی‌دانم درست است یا نه، اما برای من واقعاً کار می‌کند. اگر در تمرکز ‏مشکل داشته باشم، هدفونم را روشن می‌کنم و یکی از آهنگ‌های خلاقیت آنها را گوش می‌دهم.‏

داستان پیدا شدن نشر برای شما چیست؟
سال‌ها در هلند و ایالات متحده در امور جمع‌آوری وجوه غیرانتفاعی کار کردم تا ‌سال ٢٠٠٨ که اقتصاد خراب ‏شد و کار من را هم یکسره کرد. هنوز رمانی که همیشه آرزوی نوشتن آن را داشتم ننوشته بودم. تصمیم ‏گرفتم بیکاری ناگهانی خود را به‌عنوان لحظه «یا الان، یا هیچ‌وقت» ببینم، به همین دلیل نشستم پشت ‏رایانه‌ام و… نمی‌دانستم باید چه کار کنم. دو‌سال بعد را صرف یادگیری نحوه‌ نگارش داستان کردم. دوره‌هایش را گذراندم، هر چه دستم می‌آمد جمع می‌کردم و می‌خواندم. بعضی از همکاران و مربیان نقد را پیدا ‏کردم و بعد یک کتاب نوشتم و بعد یکی دیگر. تقریباً با داستان دوم بود که در یک کنفرانس محلی شرکت ‏کردم و کتابم را به چند واسطه معرفی کردم. تا پایان ماه با یکی از آنها قرارداد بستم و او هر دو کتاب را در ‏یک قرارداد به میرا فروخت. از آن زمان به پارک رو منتقل شده‌ام و هر دو اثر در انتشارات‌هارلی کوئین و ‏هارپر کالینز در روند چاپ قرار گرفتند.‏

در پایان برای نویسندگان جوان چه توصیه‌ای دارید؟
بزرگ‌ترین توصیه‌ای که می‌توانم برای هر نویسنده‌ای داشته باشم، به نوشتن ادامه دادن است؛ حرف به حرف ‏و کلمه به کلمه. منتظر یک عامل، ناشر یا قرارداد نباشید. فقط هر روز کارهای هنری خود را بنویسید و ‏بازنویسی کنید. نوشتن را برای خود یک شغل ببینید. زنگ هشدار خود را تنظیم کنید و هر روز، پنج روز در ‏هفته پشت لپ‌تاپ بنشینید و کار کنید چون اگر منتظر الهامی برای تکان خوردن هستید یا اگر نگاه‌تان به ‏آسمان است تا ایده‌ای داستانی روی سر شما بیفتد، هرگز چیزی نخواهید نوشت. بعضی روزها را با کلمات ‏زیادی به پایان می‌رسانید، روزهای دیگر به صفحه خیره می‌شوید و موهای خود را می‌کشید. در پایان، همه ‏چیز یکدست می‌شود و در نهایت، شما یک کتاب دارید. ‏

دبوتانت بال

[رمان «ازدواج دروغین» با ترجمه محدثه احمدی در 362 صفحه و توسط نشر قطره منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...