تفاوت ژول مگره و روانپزشکان | مهر


رمان «مگره و جنایتکار» [Maigret and the Killer (Maigret et le Tueur)] یکی از رمان‌های پلیسی ژرژ سیمنون با محوریت شخصیت سربازرس مگره است که نگارشش ۲۱ آوریل ۱۹۶۹ در اپالنژ سوئیس به‌ پایان رسید، چاپ اولش در تاریخ ۳۰ اکتبر ۱۹۶۹ توسط انتشارات پرس دوسایته عرضه شد و سال ۱۹۷۸ هم فیلمی با اقتباس از آن، با همین‌عنوان با کارگردانی مارسل کراون و بازی ژان ریشار ساخته شد.

خلاصه رمان مگره و جنایتکار» [Maigret and the Killer (Maigret et le Tueur)]  ژرژ سیمنون

این‌رمان، یک‌ کلاس مگره‌شناسی است و ویژگی‌های اصلی این‌کارآگاه داستانی را به‌خوبی به‌طور مشروح برای مخاطب ترسیم می‌کند. شروع داستان، ضیافت شامی است که مگره همراه همسرش در خانه دوستش دکتر پاردُن دعوت است و همزمان با آن در کوچه‌های اطراف قتلی رخ می‌دهد که به‌دلیل نزدیکی به محل، با اطلاع‌رسانی همسایه‌ها مگره خود را به محل وقوع قتل می‌رساند. به این‌ترتیب پیگیری پرونده و تحقیق را درباره این‌قتل به عهده می‌گیرد. شخص مقتول دانشجوی جوانی به‌نام آنتوان باتی فرزند یک‌مرد سرمایه‌دار و ثروتمند پاریسی است. آنتوان عادت داشته ضبط صوت کوچکی را در لباس و میکروفن آن را در آستینش مخفی، و با رفتن به اماکن مختلف ازجمله کافه‌ها، رستوران‌ها، ایستگاه راه‌آهن و ... صدای مردم را ضبط کند. نام این‌صداها را هم اسناد انسانی بگذارد.

در شب حادثه که یک‌شب بارانی است، آنتوان هنگام خروج از کافه‌ای در محله‌ای فقیرنشین از پشت مورد حمله و ضربات چاقو قرار می‌گیرد و کشته می‌شود.

در این‌رمانِ سربازرس مگره هم مطبوعات و روزنامه‌نگارها حضور دارند اما این‌بار حضورشان به مگره کمک می‌کند و علی‌رغم سرک‌کشیدن‌هایشان به همه‌جا، برای تحقیقات پلیس مفید واقع می‌شوند. به این‌ترتیب بر اثر فعالیت‌های مگره، سردبیر یکی از بزرگ‌ترین روزنامه‌های صبح نامه‌ای از قاتل قصه دریافت و با مگره همکاری می‌کند. همچنین یکی از روزنامه‌های عصر هم که مگره با مدیر آن قهر است، نامه‌ای از قاتل دریافت و در جریان شناسایی او به مگره کمک می‌کند. همان‌طور که می‌دانیم در هر داستان از رمان‌های مربوط به شخصیت مگره، سربازرس علاوه بر روش ویژه و بازجویی‌های خاص خودش، یک‌ترفند ویژه را به کار می‌گیرد. در این‌رمان هم ماجرای آگهی‌دادن به دو روزنامه و همچنین دستور سربازرس به عکاس پلیس برای عکاسی از چهره‌های حاضر در مراسم تشییع جنازه مقتول هستند که موجب شناسایی قاتل می‌شوند.

«مگره و جنایتکار» علاوه بر وجوه شخصیتی مگره و شیوه‌اش، از نظر قاتل و پرونده‌ ماجرا، قابل توجه است. ترفند مگره در آگهی‌دادن به روزنامه‌ها باعث می‌شود قاتل پرونده، نامه‌ای به سردبیر یکی از روزنامه‌ها نوشته و بگوید میرزابنویس ساده‌ای است و کینه‌ای از مقتول نداشته و حتی او را نمی‌شناخته است. این‌قاتل در چندتماس تلفنی با مگره، از او می‌پرسد چه‌فکری‌ درباره‌اش می‌کند و به‌هیچ‌وجه مثل دیگر قاتل‌های پیچیده و هوشمند رمان‌های پلیسی، در پی تولید معما و سردرگم‌کردن پلیس نیست. او که شخصیتی خجالتی و ترحم‌برانگیز دارد، به‌دلیل شرایط ویژه در چهارده‌سالگی، یک‌پسربچه همسن خود را به قتل رسانده است.

در این‌رمان دو قضیه به‌طور موازی و در کنار هم پیگیری می‌شوند؛ یکی قضیه قتل در کوچه پینکور و دیگری قضیه باند سرقت در پاریس. و امکان دارد دو قضیه به هم مرتبط باشند که یکی از ابهامات و سوالات قصه وجود یا عدم وجود این‌ارتباط است. درست است که در نهایت، عدم ارتباط دو پرونده با یکدیگر مشخص می‌شود اما مساله باند سرقت باعث شکل‌گیری یک‌صحنه بازجویی با حضور مگره، قاضی پرونده، متهمان و وکیلشان می‌شود که به‌دلیل تبانی وکیل مدافع و چهار متهم، یکی از صحنه‌های جذاب کتاب است. البته گفتگوهای تلفنی مگره با قاتل قصه و در نهایت حضور خودخواسته قاتل در منزل سربازرس و گفتگوی صمیمانه با او هم از دیگر فرازهای جذاب این‌رمان هستند.

بد نیست به یک‌نکته اجتماعی هم در نگارش و فضاسازی این‌رمان توجه داشته باشیم. همان‌طور که در رمان «لونیون و گانگسترها» یک یا چند رستوران‌دار خلافکار ایتالیایی حضور داشت، در «مگره و جنایتکار» هم یک کاسب دیگر ایتالیاییِ ساکن پاریس به‌نام جینو حضور دارد که البته نقش مثبتی دارد و یکی از اهالی محله است.

پاریس
مانند دیگر قصه‌های سربازرس مگره، در این‌کتاب هم شهر پاریس دارای شخصیت و حضوری قابل توجه است؛ به این‌معنا که اماکن، کوچه‌ها و خیابان‌های شهر دارای هویت و خاطره هستند و زاویه دید راوی دانای کل داستان، آن‌ها را نه به‌صورت محو که بعضا به‌صورت شفاف و اصطلاحا فوکوس می‌بیند. همان‌طور که می‌دانیم شخصیت مگره، رگ و ریشه شهرستانی و روستایی دارد و در جوانی وارد پاریس شده و مدارج پیشرفت را در اداره آگاهی طی کرده است. برهمین اساس، راوی داستان با وجود سال‌ها زندگی مگره در پاریس، این‌تذکر را به مخاطبش می‌دهد که مگره با این‌که با محل‌های پاریس آشنا بود و سال‌ها با آنها سر و کار داشت، هیچ‌وقت به آنها عادت نکرد.

در فرازی از فرازهای ابتدایی داستان هم، هنگامی که صحبت از ورود مگره به ماجراست، راوی می‌گوید سربازرس به‌طور خودخواسته و اختیاری به این‌ماجرا پرداخته بود چون طوری داخل ماجرا و حادثه قرار گرفت که سال‌هایی را به خاطرش می‌آورد که شب‌ها را در کوچه‌های پاریس گذرانده بود.

نمونه بازر مساله آشنایی مگره با پاریس و زوایای مختلفش را در رمان «مگره و جنایتکار» در این‌فرازها می‌بینیم:
«محله خلوت بود و کمتر از پنج‌دقیقه بعد، آمبولانس و به‌دنبال آن، یکی از ماشین‌های کلانتری، به بیمارستان سنت-آنتوان رسیدند. از اینجا نیز مگره خاطراتی قدیمی داشت.» (صفحه ۱۵)
«مگره خود را در محله‌اش یافت؛ با شبکه کوچه‌های تنگ و پرجمعیت، در احاطه بولوار ولتر از یک طرف و بولوار ریشار-لونوار از طرف دیگر.» (صفحه ۳۳ به ۳۴)

بد نیست به این‌نکته هم اشاره کنیم که شروع و ورودیه قصه «مگره و جنایتکار»، تصویر پاریس بارانی را پیش روی مخاطب می‌گذارد: «حاشیه پیاده‌روها مبدل به سیل‌های واقعی شده بودند و می‌بایست از رویشان پرید،‌ و تک و توک اتومبیل‌هایی هم که می‌گذشتند، آب را تا چندین متر می‌پاشیدند.» (صفحه ۱۲)

مگره؛ مرد کار و خانواده
همان‌طور که گفتیم، رمان «مگره و جنایتکار» برای علاقه‌مندانِ سِری سربازرس مگره یک‌واحد مگره‌شناسی است. چون بسیاری از ویژگی‌های این‌کاراکتر داستانی که البته برساخته و معادل شخصیت واقعی ژرژ سیمنون است، در این‌رمان مورد اشاره قرار گرفته‌اند. یکی از این‌ویژگی‌ها، کاری و عملیاتی‌بودن مگره است؛ این‌که خود در صحنه حضور پیدا می‌کند و از مدیران پشت‌میزنشین نیست. ابتدای این‌کتاب هم اشاره می‌شود که مگره زیر کاغذبازی‌های اداری، خرد و خمیر و خسته شده بود و هیچ‌ دل خوشی از روند بروکراتیک نداشت.

اما در صفحات ابتدایی رمان، جایی که بناست سربازرس به‌طور اتفاقی به حادثه و پرونده جنایت وصل شود و پیگیری‌اش را به‌عهده بگیرد، درباره یکی از ویژگی‌های شخصیتی مگره می‌خوانیم: «خیلی قبل از اینکه در راس واحد پلیس آگاهی قرار گیرد، وقتی که بازرس ساده‌ای بود، اغلب اولین‌نفری بود که خودش را به محل درگیری‌ها، تسویه‌حساب‌ها و حملات مسلحانه برساند.» (صفحه ۱۳) سپس در فرازهایی که مگره در میانه مهمانی شام در منزل دوستش درگیر ماجرای قتل می‌شود، ویژگی جدی‌بودن مگره در کار و این‌ را که بارها و بارها به‌خاطر پرونده‌ای به منزل و نزد همسرش نرفته، شاهدیم. او به دوستش دکتر پاردن (صاحب مهمانی) تلفن می‌کند و می گوید: «می‌گم پاردن ممکنه خواهش کنم به زنم بگید که برگرده خونه و بخوابه؟» (صفحه ۱۷)

سن‌وسال و سابقه مگره هم ازجمله مواردی هستند که سیمنون در این‌رمان، آن‌ها را درشت‌نمایی کرده است. در میانه‌های داستان و پیگیری پرونده، سیمنون چنان‌که از راه و روش و شیوه روایتش توقع داریم، بین روایت اتفاقات می‌گوید: «به نظر سربازرس می‌رسید که پرسنل قضایی، از چندسال پیش، با سرعت حیرت‌آوری عوض می‌شوند. آیا این احساس به سبب سن و سال خود او نبود؟» (صفحه ۵۳) همچنین راوی درباره بازنشستگی مگره هم جملاتی را مطرح می‌کند؛ این‌که گاه انگار شتاب دارد به آن برسد و روزشماری می‌کند و گاهی دیگر به نظر می‌رسد که چشم‌انداز ترک‌گفتن مرکز پلیس آگاهی، به وحشتش می‌اندازد. به‌هرحال در رمان «مگره و جنایتکار» سربازرس ۶۳ سال دارد و البته راوی قصه این‌فرصت را به او می‌دهد که آیین‌نامه جدید، سن بازنشتگی را تا ۶۷ سالگی بالا برده باشد.

همان‌طور که در بررسی دیگرکتاب‌های مگره گفته‌ایم، این‌سربازرس پلیس آگاهی پاریس، مردی سنتی و اهل زن و زندگی است. این‌ویژگی به‌طور برجسته در «مگره و جنایتکار» هم نمود دارد. او با وجود حس وظیفه‌شناسی و جدیتی که در پیگیری پرونده دارد که باعث می‌شود از دکتر پاردن بخواهد به مادام مگره بگوید تنها به منزل برگردد، به همسرش تلفن می‌کند تا شب‌به‌خیر بگوید و اعلام کند: «اصلا نمی‌دونم چه‌ساعتی برمی‌گردم...» (صفحه ۷۷) این‌تلفن‌کردن‌های مگره به همسرش در حین کار، چیزی است که هم در این‌کتاب و هم دیگرکتاب‌های مگره، در طول روایت قصه چندبار تکرار می‌شوند. نمونه دیگر این‌مساله را در صفحه ۹۶ شاهد هستیم: «... مگره فراموش نکرد به همسرش هم تلفن کند...»

در عین‌وجود چنین‌وضعیت و رفتاری که باعث می‌شود مگره همسرش را در ساعات شب در خانه تنها بگذارد، چارچوب و قواعدی هم برای زندگی مشترکش دارد و وقتی به‌قول راوی، برای مگره روز به پایان می‌رسد، سعی می‌کند به پرونده فکر نکند و باقی ساعات روز را با همسرش بگذراند. به این‌ترتیب او به همسرش تلفن می‌کند و می‌گوید شام به خانه برمی‌گردد. همچنین برای این‌که به چیزهای دیگری جز پرونده فکر کند، می‌گوید بناست به سینما بروند.

رفتن به پیاده‌روی با همسر، یکی از تفریح‌های اصلی سربازرس مگره است. آن‌طور که راوی داستان می‌گوید در این‌تفریح اصلی، بعد از چند قدم، مادام مگره به بازوی او تکیه می‌کرد و آنها آهسته پیش می‌رفتند و گاهی برای نگاه‌کردن به ویترین‌ها توقف می‌کردند. گفت‌وگوی بخصوصی نداشتند و از هرچیزی که به ذهنشان می‌رسید، از قیافه کسی که می‌گذشت، از یک پیراهن زنانه، از آخرین نامه‌ای که از خواهرزنش رسیده بود، حرف می‌زدند. در رمان‌ «مگره و جنایتکار» اشاره می‌شود مادام مگره، یک‌سال است گواهینامه رانندگی گرفته و اتومبیل شخصی‌شان را هدایت می‌کند. اما درباره سنتی‌بودن مگره اشاره دیگری هم هست که بد نیست به آن توجه کنیم: «مگره خودش نه از عکاسی سر در می‌آورد و نه از اتومبیل چیزی می‌دانست و به همین دلیل بود که همسرش رانندگی می‌کرد. شب هم، جلوی تلویزیون، خیلی بلد نبود کانال‌ها را عوض کند.» (صفحه ۴۱)

سلیقه سینمایی مگره هم ظاهرا باید چیزی شبیه سلیقه ژرژ سیمنون بوده باشد. درباره این‌سلیقه در فراز دیگری از داستان، وقتی مگره می‌خواهد در منزلش تلویزیون تماشا کند، با چنین‌جملاتی روبرو هستیم: «در کانال اول تلویزیون مردان و زنان خواننده بیداد می‌کردند. مگره از این‌برنامه متنفر بود. در کانال دوم یک فیلم آمریکایی با بازی گری کوپر بود که مگره و همسرش آن را تماشا کردند.» (صفحه ۶۷) همان‌طور که گفتیم، مگره مردی است که تحقیق کارآگاهی را بیرونِ در منزل می‌گذارد و با ورود به خانه سعی می‌کند مردی معمولی باشد. البته همسرش همیشه در جریان کلیت پرونده‌ها و تحقیقات او هست و گاهی سوالاتی هم می‌پرسد که مگره پاسخشان را می‌دهد. با این‌حال این‌روحیه مگره را که می‌خواهد با ورود به خانه، به پرونده‌اش فکر نکند، می‌توان در این‌فراز دید که «چند دقیقه بعد به خانه رسید. کوشید دیگر به تحقیقش فکر نکند و بعد از روشن‌کردن تلویزیون، از روی عادت، صدای آن را، از ترس اینکه باز هم صحبت کوچه پینکور و سارقان باشد، بست.» درباره سلیقه سینمایی و فیلم‌های مورد پسند سربازرس مگره یا خالقش ژرژ سیمنون می‌توانیم به فراز دیگری از رمان هم توجه کنیم: «در آن شب مگره دلش هوای یک فیلم وسترن کرده بود.» که با توجه به فیلم قبلی که گری کوپر در آن بازی می‌کرده، مشخص می‌شود سربازرس مگره یا سیمنون علی‌رغم تنفرشان از گانگسترهای واقعی نیویورکی یا شیکاگویی، به سینمای آمریکا علاقه‌مند هستند.

فرازی از رمان «مگره و جنایتکار» هست که در آن قاتل پرونده، در گفتگوی تلفنی از مگره می‌پرسد مرد خوشبختی است یا نه؟ مگره چنین پاسخ می‌دهد: «نسبتا مثل اغلب مردم.» بنابراین‌ همان‌طور که بارها در رمان‌های دیگر مگره دیده‌ایم، او روحیه تفاخر و تکبر پاریسی‌های بورژوا را ندارد و به‌خاطر همان‌ریشه شهرستانی، خود را از مردم می‌بیند و معمای پرونده‌ها را هم با حضور بین مردم حل می‌کند.

در این‌رمان به خانه بیرونِ شهر مگره و همسرش هم اشاره می‌شود که جایی شبیه اقامتگاه کشیش‌هاست و به‌گفته راوی داستان، این‌شباهت برای مگره امری خوشایند است.

در رمان «مگره و جنایتکار» بازرسان مورد علاقه مگره هم معرفی می‌شوند؛ ژانویه، لوکا و لاپوانت جوان. همچنین اشاره می‌شود که لوکا از همه همکاران مگره قدیمی‌تر است و به‌ندرت پیش می‌آید مگره او را «تو» خطاب کند.

پیپ مگره
پیپ‌کشیدن سربازرس مگره و داشتن کلکسیون پیپ یکی از مولفه‌هایی است که ژرژ سیمنون از خود به این‌شخصیت وام داده است. این‌ویژگی در رمان «مگره و جنایتکار» نمودهای زیادی دارد که به آن‌ها می‌پردازیم:
«لحظه‌ای جلوی پنجره پیپش را پر کرد و سپس در اتاق بازرس‌ها را باز کرد.» (صفحه ۳۲)
«مگره روی صندلی راحتی‌اش نشست. پیپی از روی میزش انتخاب و آن را پر کرد.» (صفحه ۵۹)
«_می‌شه سیگار کشید؟
خنده‌ای مختصر.
_فراموش کردم که شما تمام روز پیپ می‌کشین!» (صفحه ۷۳)

«به پیپش آهسته پک می‌زد و دست‌ها را در جیب‌ها فرو برده بود.» (صفحه ۸۷)
«مگره بیش از یک ربع، بی‌حرکت مقابل بریده روزنامه و عکس‌ها باقی ماند و آرام به پیپش پک زد.» (صفحه ۱۲۱)
«خوشبختانه اتوبوسی پیدا کرد که انتهایش روباز بود و به این‌ترتیب توانست به کشیدن اولین پیپ صبحش ادامه دهد.» (صفحه ۱۴۹)
«به دفتر خودش رفت و پنجره را باز کرد. گرمش شده بود. سروصداهای بیرون، به ناگهان، اتاق را پر کرد. در جای خودش نشست،‌ پیپ کوتاهی را که کمتر از دیگر پیپ‌ها استفاده می‌کرد، انتخاب کرد.» (صفحه ۱۵۸)
«مگره مطمئن بود که در آن‌روز اتفاق مهمی خواهد افتاد. خودش را برای آن آماده کرده بود. پیپ‌هایش را روی میز کارش چید، یکی از آنها را با دقت انتخاب کرد و پشت پنجره، ضمن نگاه کردن به رودخانه سن که در آفتاب صبحگاهی می‌درخشید، روشنش کرد.» (صفحه ۱۶۳)

ژرژ سیمنون پیپ مگره

روش مگره
سربازرس ژول مگره عادت دارد صحنه جنایت یا حادثه را پیش خود بازسازی و به‌طور مرتب آن را در ذهن تکرار کند تا جزئیات پرونده را ببیند. همچنین عادت دارد خود را جای افرادی بگذارد که در تعقیب‌شان است. به‌همین‌دلیل به تحلیل‌های واقع‌بینانه‌تری نسبت به روان‌شناسان یا کارشناسان پشت‌میزنشین دست پیدا می‌کند و یافته‌هایش محسوس و کاربردی‌تر هستند. درباره این‌دو رویگرد مگره می‌توانیم به دو فراز از رمان اشاره کنیم:

«چرا او سه ضربه دیگر به مرد افتاده روی زمین وارد می‌آورد؟ این‌صحنه فیلمی بود که دائم در ذهن مگره تکرار می‌شد، گویی انتظار داشت که ناگهان چیزی را دریابد.» (صفحه ۶۳ به ۶۴)
«مادام‌مگره چیزی بیشتر از روزنامه‌ها نمی‌دانست، ولی چیزی‌که روزنامه‌ها نمی‌دانستند این بود که مگره با چه تلاشی روی برخی ماجراها تمرکز می‌کند. انگار خودش را جای افرادی می‌گذارد که در تعقیبشان است و اضطرابی مشابه آنها را تجربه می‌کند.» (صفحه ۱۴۹)

این‌جمله و رویکرد، یکی از شگردهای مگره است که «تقریبا همیشه با شناختن مقتول می‌توان به قاتل رسید.» (صفحه ۸۷) در این‌رمان مگره تحقیقاتی را درباره مقتول پرونده شروع می‌کند که حجم زیادی از کتاب را به خود اختصاص داده‌اند و درباره یک‌باند سرقت هستند اما در نهایت مشخص درمی‌یابد ارتباطی با ماجرای قتل ندارند. چون عاملان ماجرای دزدی ارتباط خاصی با مقتول نداشته‌اند. از طرفی در صفحات پایانی هم که حجم کمتری دارند، او با کسی تلفنی صحبت می‌کند که به مقتول ربط دارد و خود را به‌عنوان قاتل معرفی می‌کند. گفتگوی مگره با این‌شخص طوری است که گویی او را به خوبی می‌شناسد. به این‌ترتیب در فرازی از رمان با یقین می‌گوید قاتل با پای خود خواهد آمد و تسلیم خواهد شد. که این‌اتفاق در پایان رخ می‌دهد.

همان‌طور که از رمان‌های دیگر مگره می‌دانیم و قاضی بازپرس این‌رمان هم می‌گوید، او در بازجویی شیوه و هنر خاص خودش را دارد. در واقع بازجویی‌های مگره، دیگر مولفه روش کارآگاهی او هستند. او در فرازی از همین‌رمان در محاصره خبرنگاران و اهالی رسانه می‌گوید: «آقایون، من هیچ تصوری ندارم...شغلم تصور کردن نیست، کشف مدارک و یا گرفتن اعتراف‌هاست...» (صفحه ۱۰۵) از طرفی مگره هیچ‌جزئیات و مورد کوچکی را از بذل توجه دور نمی‌دارد: « بیا... این هم یک عکس دیگه! این احتمالا هیچ ربطی با قضیه ما نداره، ولی هیچ چیزی رو نباید نادیده گرفت.» (صفحه ۱۲۱) اما راوی داستان، گوشه‌ای از روش به‌خصوص بازجویی مگره را این‌گونه توضیح می‌دهد:‌ «مگره، در این‌مورد، امید زیادی نداشت، ولی به هر حال، این‌روش همیشه موثر بود. این‌بازجویی می‌توانست ساعت‌ها ادامه یابد. یک‌بار سی‌ودوساعت طول کشیده بود تا شخصی که به‌عنوان شاهد وارد شده بود، به جنایتش اعتراف کند. در حالی که طی بازجویی، سه چهار بار کم مانده بود که پلیس‌ها او را رها کنند، زیرا به نحو عجیبی به بی‌گناهی‌اش اصرار می‌ورزید.» (صفحه ۱۰۷) سربازرس مگره در جریان بازجویی‌ مهم رمان «مگره و جنایتکار» که از عاملان پرونده سرقت انجام می‌شود، با شکیبایی همه پرسش‌های خود را در حالی‌که می‌داند فایده‌ای ندارد و پاسخی دریافت نمی‌کند، می‌پرسد.

اما یک‌مورد مهم در روش مگره که سیمنون آن را درشت‌نمایی می‌کند، احترامش به حق و حقوق شهروندی و انسان‌هاست. در رمان‌های دیگر هم رفتار مناسب او را با متهمان، قاتلان و زنان نامحترم دیده‌ایم. اما در این‌رمان، سربازرس به‌طور علنی و مشخص رویکردش را در گفتگو با قاتل قصه که درچار روان‌پریشی و افسردگی است، بیان می‌کند:

«-من هیچ‌کس رو تحقیر نمی‌کنم.
-حتی یک جنایتکار رو؟
-حتی یک جنایتکار رو!» (صفحه ۱۴۰)

قاتل قصه «مگره و جنایتکار» نیز برداشت خود از شخصیت مگره را این‌گونه بیان می‌کند: «توی روزنامه‌ها خونده بودم که شما رفتاری انسانی دارین و گاهی از اوقات به همین دلیل با دادسرا درگیری پیدا می‌کنین ... از طرف دیگه از بازجویی‌های طولانی‌تون هم حرف می‌زدن... با متهم رفتاری دوستانه می‌کنین تا اعتمادش رو جلب کنین و اون متوجه نمی‌شه که دارین کم‌کم‌ همه‌چی رو از زیر زبونش بیرون می‌کشین...» (صفحه ۱۷۸)

مواجه مگره با قاتل‌ها هم ازجمله موضوعات مهم و جالبی است که در رمان «مگره و جنایتکار» به آن‌ها برمی‌خوریم. او در فرازی از این‌رمان می‌گوید با وجود آن‌که ۴۰ سال است در حرفه کارآگاهی حضور دارد، همیشه مقابل کسی که دست به قتل زده احساس عجیبی دارد. چون این‌فرد از مرز عبور کرده است. تحلیل مگره از قاتل‌ها در همین‌کتاب از این‌قرار است: «کسی که دست به آدمکشی می‌زند، به عبارتی،‌ از جامعه انسانی خارج می‌شود. ظرف یک دقیقه، دیگر موجودی مانند دیگران نیست. او دلش می‌خواهد وضع خودش را توضیح دهد، بگوید که ... خیلی حرف‌ها می‌خواهد به زبانش جاری شود، ولی می‌داند که حاصلی ندارد و هیچ‌کس نمی‌تواند درکش کند. حتی آدمکش‌های واقعی و حرفه‌ای. آن‌ها رفتاری تهاجمی و تمسخرآمیز پیش می‌گیرند؛ زیرا نیاز دارند بی‌باکی نشان دهند، به خود بقبولانند که هنوز به‌عنوان یک فرد انسانی، وجود دارند.» (صفحه ۱۴۶) او در فرازی از رمان در حالی‌که مشغول گفتگو با همسرش است، با این‌سوال زن روبرو می‌شود: «مطمئنی قاتل واقعی اونه؟» و این‌گونه پاسخ می‌دهد: «من فقط گفتم قاتل. قاتل واقعی کسیه که با قصد قبلی و به عمد دست به این کار می‌زنه.» (صفحه ۱۴۴)

سربازرس مگره گفتگوی جالبی هم با قاضی بازپرس داستان «مگره و جنایتکار» دارد که دربردارنده نگاهی انتقادی نسبت به رویکرد خشک و غیرمنعطف کارشناسان و روان‌شناسان نسبت به قاتلان و بزهکاران است. مگره در این‌گفتگو می‌گوید اطلاعات تخصصی از روان‌پزشکی ندارد ولی تنها تفاوت بین او و روانپزشکان این است که آدم‌ها را الزاما به گروه‌های مختلف دسته‌بندی نمی‌کند. اما از نظر قاضی که متفاوت از نظر مگره است و کنار همان روان‌شناسان خشک و جزم‌اندیش قرار می‌گیرد، جنایتکاران با فلان یا بهمان ماده قانون جزا توصیف می‌شوند.

اگر دقت کنیم، کارآگاهِ رمان‌پلیسیِ پیش‌رویمان در این‌فرازهای قصه «مگره و جنایتکار» کار روانشناسی و روانکاوی بیماران بزهکار را ایفا می‌کند و در واقع طریقه صحیح جرم‌شناسی را به روانشناسان آموزش می‌دهد. این‌عملِ شخصیت مگره هم، به‌طور محسوس در صحنه‌هایی که مشغول گفتگوی تلفنی با قاتل است و او را واقعا درک می‌کند، بروز و ظهور دارد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...