ترجمه بهار سرلک | اعتماد


سام شپارد [Sam Shepard]، نمایشنامه‌نویس، داستان‌نویس، فیلمنامه‌نویس و بازیگر امریکایی بود که جولای سال 2017 از دنیا رفت. او 12 نمایشنامه روی کاغذ آورد که مهم‌ترین‌شان «کودک مدفون» [The burried child] جایزه پولیتزر سال 1979 را برای او به ارمغان آورد. در 18 فیلم از جمله «پاریس تگزاس» نقش‌آفرینی کرد. از میان فیلمنامه‌هایش می‌توان به «نقطه زابرسکی» اشاره کرد که میکل‌آنجلو آنتونیونی در سال 1970 جلوی دوربین برد. ژانویه 2016 نمایش «کودک مدفون» او در نیویورک روی صحنه رفت و به همین مناسبت الکسیس سولوسکی، خبرنگار نیویورک تایمز با او به گفت‌وگو نشست.

سام شپارد [Sam Shepard]

به خاطر می‌آورید چه تصور یا انگیزه‌ای شکل‌گیری‌ «کودک مدفون» را رقم زد؟

در حقیقت ایده‌اش را از مقاله‌ای در روزنامه گرفتم. درباره نبش قبر کردن اتفاقی جسد کودکی در حیاط پشتی خانه‌ای بود.

می‌دانم که این اثر تنها نمایشنامه‌ای بوده که تا به حال آن را در تمرینات Magic Theater در سال 1978 بازنویسی کرده‌اید. چرا؟

به گمانم نمایشنامه را گوش دادم. وقتی با دقت به چیزی گوش بدهید، می‌بینید چقدر جای اصلاح دارد. پای ریتم در میان است. مثل موسیقی. می‌شود نحوه بلند شدن و پیچیدن زبان به دور خودش را احساس کرد. پردردسرترین شخصیت برایم همواره «وینس» بوده است. چون شخصیت او نسبت به شخصیت‌های دیگر نمایشنامه به اتوبیوگرافی نزدیک است؛ شخصیت‌های دیگر تکه‌تکه، ساخته و پرداخته تخیل و پاره‌پاره‌اند. وینس شخصیتی است که خیلی به آدم‌ها شباهت دارد.

یکی از نخستین نمایشنامه‌هایی که تاثیری شگرف روی شما گذاشت، نمایشنامه «سفر دراز روز در شب» اثر یوجین اونیل بود.

این اثر بزرگ‌ترین نمایشنامه‌ای است که در امریکا خلق شده است. اما هدفی که من داشتم این بود که ایده درام خانوادگی امریکایی را از بین ببرم. روانکاوی پیچیده‌ای دارد؛ چون این اتفاق آن اتفاق روی می‌دهد و شخصیت جایش را خیس می‌کند؟ چه اهمیتی دارد؟ چه اهمیتی دارد وقتی جسد یک کودک در حیاط پشتی خاک شده است؟

آیا هنوز هم خانواده هسته مرکزی کارهای شماست؟ به نظر می‌رسد همکاری‌‌های اخیرتان با «ابی تیه‌تر» در دابلین از این موضوع فاصله گرفته است؟

خب، آخرین کاری که روی صحنه بردیم واریاسونی از «اودیپ» بود. خانوادگی‌تر از «اودیپ» سراغ نداریم.

اغلب با اد هریس همکاری می‌کنید؛ چه ویژگی‌ای او را بازیگر خوبی برای اثر شما می‌کند؟

او به خودی‌خود بازیگر خوبی است. او مستعد است، در واقع فراتر از مستعد. البته به ندرت می‌توان بازیگری را پیدا کرد که هم روی صحنه خوب باشد و هم جلوی دوربین.

شما بازیگر خوبی روی صحنه هستید؟

نه به خوبی وقتی که جلوی دوربین هستم؛ در فیلم لازم نیست کاری انجام دهید. فقط می‌نشینید و تماشا می‌کنید. خب، این درست نیست. حتی کمتر از این هم انجام می‌دهید. وقتی روی صحنه می‌روم رویارویی با مخاطب برایم هولناک است.

کدام ویژگی کارگردانی او را مناسب کارگردانی اثرتان می‌کند؟

فردی که بازیگران را به حال خودشان رها کند، کسی که دخالت نکند و اجازه بدهد بازیگران پیش از اینکه به نقش‌آفرینی موفقی دست بیابند، بازی‌شان را بکنند.

همه نمایشنامه‌های‌تان را دوست دارید؟

نه، آثاری هم هست که آرزو می‌کنم وقت بیشتری صرف‌شان می‌کردم. مثل «نفرین قحطی‌زدگان». یک‌جور کهنگی دارد.

قصد اصلاحش را دارید؟

فقط در تولیدش؛ محض خاطر بازنویسی سراغ اثر نمی‌روم.

می‌توانید در هر جایی قلم به دست شوید؟

قبلا می‌توانستم؛ قبلا اکثر اوقات در آشپزخانه می‌نوشتم. «کودک مدفون» را در تریلری که در خانه‌ یک‌طبقه قدیمی در کالیفرنیا داشتیم، نوشتم.

در حال حاضر کجا کار می‌کنید؟

بیش از پیش در خلوت خودم. در تنهایی محض. حتی اگر سگی در اتاق باشد عصبی می‌شوم.

هنوز هم می‌توانید در لوکیشن بنویسید؟

کمی؛ به بزرگی و کوچکی نقش و اینکه حواس‌پرتی‌هایش چقدر است، بستگی دارد. نمی‌توانم وسط نوشتن لباس‌هایم را عوض کنم. بنابراین مشغول خواندن می‌شوم و سزار آیرا، روبرتو بولانیو می‌خوانم. فکر می‌کنم ادبیات امریکای جنوبی یک سر و گردن از ادبیات امریکای شمالی بالاتر است.

شما هنرمند پرکاری هستید که در زمینه نمایشنامه، ادبیات داستانی و بازیگری فعالیت می‌کنید. تا به حال کار را کنار گذاشته‌اید؟

دشوار اما مهم است که بتوانید کاری را نکنید که توانایی‌تان است. باید خودتان را پرورش بدهید.

شما چطور کاری نمی‌کنید؟

می‌نشینم و دیوار را تماشا می‌کنم. گوش می‌دهم. تغییر نور را نگاه می‌کنم.

کار را تعطیل هم می‌کنید و به مرخصی بروید؟

من همیشه در مرخصی به سر می‌برم؛ می‌دانم باید کارهایی را تمام کنم. بنابراین به نوعی مقید کارم هستم. اما نه برای صاحب کاری، نه برای رییسی.

بنابراین رییس خودتان هستید؛ خیلی سختگیرید؟

مطالباتم زیاد است.

اغلب از شما با عنوان بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویس در قید حیات امریکا یاد می‌کنند. فکر می‌کنید به دستاوردی ارزشمند دست یافته‌اید؟

هم بله و هم نه؛ اگر داستان‌های کوتاه و کتاب‌های دیگر را در نظر بگیرید و آنها را با چند نمایشنامه و چیزهای دیگر ترکیب کنید، بله، دست‌کم به آنچه برایش تلاش می‌کنم رسیده‌ام. در مورد یک اثر منفرد، جوابم خیر است. قطعا نمایشنامه‌هایی هست که آنها را بیشتر از بقیه دوست دارم اما هیچ‌کدام‌شان آنقدرها خوب نیستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...