اوضاع به قدری سخت شده که بین 9 شخصیت نمایش بعضی به خودکشی اندیشیدهاند... زیستن در امریکا، شما را امریکایی نمیکند. شما باید یاد بگیرید از میوههای امریکاییها لذت ببرید اما شما از این میوهها لذت نبردهاید. شما تنها از خارها و سختیها لذت بردهاید... درباره نیمه تاریک جامعهاند. آدمهایی که دیده نمیشوند... به کنشگران جدی کمپینهای انتخاباتی دونالد ترامپ بدل شدند
...
شیوه «فست فود» شبکههای اجتماعی، حتی نویسندگانی را که حرفهشان در همین حوزه است بسیار تنبل کرده... با خنده تلخی میگفت اگر من کارم را بلد نبودم چرا باز امکانات دادند و باز توقیف کردند؟... میگویند تقوایی خیلی تنبل است درصورتی که کاری که من میکنم تنبلی نیست، دقت است... فیلمنامه «چای تلخ» موجود است و میتوان دید که چه اقتباس جذابی از داستان سامرست موام انجام شده ... هیچ وقت دار و دستهای پشت سرش نبود
...
تا پنجم ابتدایی، شاهنامه را با پدر خوانده بودیم... برای نگارش یک فیلمنامه تاریخی به نام «زیر سایه تفنگ» که آقای کیمیایی قصد نگارش آن را داشتند به کتابخانه مجلس میرفتم... مخالفین سیاسی به اسم دیوانه به دیوانهخانه فرستاده میشدند... مادرم فکر کرده بود ممکن است کتابخانه بسیار بزرگ من دردسرساز شود... تمام کتابهای مرا آتش زد
...
کارگر سابق و کمونیست پیشین خود را برای «عروسی سرخ» با دختر یک آرایشگر، که خود نیز آرایشگر ناخن است، آماده میکند... سگهای ساختمانی که قهرمان ماجرا در آن اقامت دارد دیگر پارس نمیکنند؛ آنها به روی دو پای عقب میایستند و تمرین بندگی میکنند... مدیر باغوحش در جستجوی انسانوارهای است که بتواند حشرهی قیمتی (ساس) را، که تازه به دستش رسیده است، خوراک دهد
...
روایت زوجی که هم در پشت دوربین (در حین ساخت فیلم) و هم در جلوی آن به یکدیگر دل میبازند... دخترک وحشت زدهای بود که مطلقا به قابلیتهای خودش اطمینانی نداشت. میترسید روی پرده ظاهر شود... با اینکه سهم زیادی در کشف و معرفی ویلیام فاکنر و به ویژه دستگیری از او در ایام بی پولیاش داشته، اما با فروتنی از نقش و اهمیت بسیار زیاد او در فیلمهایش میگوید
...
چشمش به زنی میافتد که نمیتواند نامش را به خاطر بیاورد... یک کودک و یک کشور در پایان تاریخ... تاریخچه کاملی از هنر اُپرا... بیوگرافی تام استاپرد از تولدش در چکسلوواکی تا فرار خانوادهاش از حکومت نازیها... تحقیقاتش در صنعت مُد و لباس را با داستان زندگی خصوصی خود در میان لباسها، ترکیب کرده است... سرنوشت دو برادر به تصویر کشیده میشود که یکی نویسندهای موفق و دیگری دزدی فراری است
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
معمار چین نوین است... افراطیونِ طرفدار انقلاب فرهنگی و جوخههای خاص آنها علاوه بر فحاشی در مطبوعاتِ تحت امر، به فرزندان او که در دانشگاه درس میخواندند حمله بردند و یکی از آنها را از پنجره به بیرون انداختند که منجر به قطع نخاع او شد... اولین و مهمترین درخواست او از آمریکاییها (پس از توافق) نه وام بود و نه تجهیزات و نه تجارت، بلکه امکان اعزام دانشجو به دانشگاههای معتبر آمریکایی بود... میدانست عمده تغییرات، تدریجی است و رفتار پرشتاب، ممکن است نتیجه عکس دهد
...
بازیهای معمول در مدرسه مجاز بود، ولی اگر خدای ناکرده کسی سوت میزد، واویلا بود... جاسوسی و خبرچینی از بچهها و معلمان نزد مدیریت مدرسه معمول بود... تعبد و تقید خود نسبت به مذهب را به تقید به سازمان تبدیل کردند... هم عرفان توحیدی دارد، هم مارکسیستی است، هم لنینیستی، هم مائوئیستی، هم توپاماروبی و هم چهگوارایی...به این نتیجه رسیدند که مبارزه با مجاهدین و التقاط آنان مهمتر از مبارزه با سلطنت پهلوی است
...
تلاش و رنج یک هنرمند برای زندگی و ارائه هنرش... سلاح اصلیاش دوربین عکاسیاش بود... زندانیها هویت انسانی خود را از دست میدادند و از همهچیز تهی میشدند... وقتی تزار روسیه «یادداشتهایی از خانه مردگان» را مطالعه کرد گریهاش گرفت و به دستور او تسهیلاتی برای زندانهای سیبری قایل شدند... نخواستم تاریخنگاری مفصلی از اوضاع آن دوره به دست بدهم... روایت یک زندگی ست، نه بیان تاریخ مشروطیت... در آخرین لحظات زیستن خود تبدیل به دوربین عکاسی شد
...
هجوِ قالیباف است... مدیرِ مطلوبِ سیستم... مدیری که تمامِ بهرهاش از فرهنگ در برداشتی سطحی از دو مفهومِ «توسعه» و «مذهب» خلاصه میشود... لیا خودِ امیرخانیست که راویاش اینبار زن شدهاست تا برای تهران مادری کند؛ برای پسربچهی معصومی که پیرزنی بدکاره است در یک بنبستِ سیساله... ما را به جنگِ اژدها میبرد امّا میگوید تمامِ سلاحم «چتربازی» است و «شاش بچّه» و... کارنامهی امیرخانی و کارنامهی جمهوری اسلامی بهترین نشاندهندهی تناقض در مسئلهشان است
...
بازخوانی ماجراهای چپ مارکسیست- لنینیست که از دهه ۲۰ در ایران ریشه دواند... برای انزلی و بچههای بندرپهلوی تاریخ مینویسد... تضاد عشق و ایدئولوژی در دوران مبارزه... گاهی قلم داستاننویسانهاش را زمین میگذارد و میرود بالای منبر وعظ. گاهی لیدر حزب میشود و میرود پشت تریبون. گاه لباس نصیحتگری میپوشد... یکی از اوباش قبل از انقلاب عضو کمیته میشود... کتاب پر است از «خودانتقادی»
...