نقاشی که فرشته‌ها را می‌کشید | اعتماد


آنها که نقاشی‌های پاول کله [Paul Klee] را می‌شناسند از امنیت و سادگی این نقاشی‌ها باخبرند و آنها که نه، با زیستن در کتاب «فرشتگان پاول کله» [Die engel von paul klee] که بوریس فریدوالد [Boris Friedewald] نوشته و با ترجمه‌ای خوشخوان به کوشش فریده فرنودفر ازسوی نشر چشمه به بازار کتاب آمده، می‌توانند به این جهان امن و شکوهمند راه پیدا کنند و هنرمندی را بشناسند متفاوت و جذاب.

فرشتگان پاول کله» [Die engel von paul klee] که بوریس فریدوالد [Boris Friedewald] ن

هنرمندی زیسته در دل بحران‌های حیات انسانی، در بحبوحه‌ جنگ‌های جهانی و انزوا و اندوه که دنیا را، خیر و شر را، امید و نومیدی، زندگی و مرگ را در قالب پرتره‌هایی از موجوداتی نیمه‌انسانی می‌دید که فرشتگان لقب‌شان می‌داد، فرشتگانی فیگوراتیو که از تجربه مسیح و فرشته کشیدن در کودکی نقاش می‌آمدند؛ هفتاد تصویر از فرشتگان که پیامی را متاثر از زندگی در جهان مدرن و اندوهی بشری و از معنویت آمده به مخاطب خویش می‌دادند. این فرشتگان با فرشتگان کلاسیک و آشنای قرون وسطی، رنسانس و باروک فرق داشتند، نوآورانه، بسیار ساده، گاه برخاسته از کودک درون و گاه تحت تاثیر خرده‌فرهنگ‌ها و جنگ‌ها و ظلمانی شدن جهان انسانی بودند، نویسنده تصریح می‌دارد که «بسیاری از این فرشتگان ویژگی‌هایی دارند که ما آنها را در انسان‌ها سراغ داریم و هیچ‌گاه نمی‌توانیم آنها را برای موجوداتی الوهی تصور کنیم.»، فرشتگانی که پس از ویولون نواختن‌های کله بر بوم می‌نشستند از این رو که «بیشتر اوقات، پیش از دست گرفتن مداد طراحی یا قلم‌مو، سه ساعت قطعاتی از باخ و موتسارت می‌نواخت.»

و سپس نقاشی می‌کشید، همراه با تردید و در فضایی از بازتابش‌های معنوی؛ فریدوالد در کتاب مبسوط و ارزشمند خود که وصف جزییات زندگی کله است می‌نویسد که «گاهی پاول کله خودش را چونان خدا حس می‌کرد. آن‌قدر ذهنش از عالم تصاویر مملو بود که بیم انفجار آن می‌رفت. با این حال زمانی رضایت خاطر می‌یافت که بتواند یکی از این عوالم را روی کاغذ بیاورد. پاول کله اغلب اوقات مردد بود. او به خودش و کارهایش تردید داشت.» تردیدی که باعث می‌شد تا مدت‌ها رنگ‌ها را هم حتی پس بزند و تلاش کند فقط طراح سیاه‌قلم‌هایی نمادین و رازآلود باشد، «به مطالعه‌‌ آناتومی پرداخت و بارها و بارها به طبیعت پناه برد، البته نه به این خاطر که تصویری وفادارانه از آنها روی کاغذ بکشد، بلکه می‌خواست طبیعت را به سبک خود تصویر کند.»

و از همین روست که فرشتگان او نیز صورت‌های دگردیسی شده از آناتومی و طبیعت و احوالات درون‌اند که پس از سفر کله به تونس، ردپای افسانه‌وش‌بودگی و معماری عربی و نور و اتمسفر آفریقا را هم در آنها می‌توان بازجست، تو گویی نقاشی معنامندی از مجسمه‌های چوبی سوغاتی‌فروشی‌های تونس و آن طرف‌ها باشند که می‌خواهند پیامی انسانی را به مخاطبان هنر پاول هدیه بدهند. این تاثیرپذیری از تجربه‌های زیسته را بعدها در قالب آن فرشته‌هایی می‌توان بیشتر بازیافت که وقتی پاول به جبهه‌های جنگ جهانی اول اعزام شده بود می‌کشید، فرشته‌هایی اغلب در حال پرواز که بیم سقوط و مرگشان می‌رود و گاه مقصدشان نه زمین که خورشید است؛ «او در این دوران بارها و بارها پرنده‌هایی در حال سقوط را ترسیم می‌کند. گویی این پرندگان همان هواپیماهای جنگی هستند که کله اغلب در آسمان به نظاره‌ آنها می‌نشست؛ هواپیماهایی که گه‌گاه در برابر چشمانش سقوط می‌کردند و منهدم می‌شدند.» و گاهی هم در میان این فرشته‌های بالدار، فرشته‌ای هم کشیده است که «به جای نمایش فلاکت، نشان می‌دهد که فرشته‌‌ رستگاری در قالب فرشته‌ آورنده‌‌ نور، در حال فرود آمدن به زمین است... او به کمک این تصویر نشان می‌دهد که فرشته‌ها همچنان که در جایی میان دو عالم‌اند، ناظر بر حوادث روی زمین هم هستند و زمانی که عالم، به سبب حوادث زمینی، در خطر فروافتادن به سیاهی و ظلمت است، به زمین می‌آیند تا روشنایی را به ارمغان بیاورند.»

و از این منظر زیستن در این کتاب و این نقاشی‌ها خود چونان یک تراپی امن و شریف و زیباست در دل جهانی که همچنان از زخم چرخه‌‌ جنگ و خشونت به خود می‌پیچد. این نقاشی‌ها افسون بر آرامش و تسلی‌بخشی‌شان برای آنها که با معرفت‌شناسی فیلسوفانه به جهان می‌نگریسته‌اند نیز بسیار جذاب بوده‌اند و از همین روست که یکی از این نقاشی‌ها نقاشی بسیار محبوب والتر بنیامین می‌شود: «در 1921 خریداری برای نقاشی فرشته‌‌ نو پیدا شد که کسی نبود جز والتر بنیامین؛ فیلسوف، نویسنده و منتقد ادبی. در اتاق کار بنیامین تعداد انبوهی از بازتولیدهای این کار آویخته بود. چه بسا فرشته‌‌ نو پاول کله که در اتاق کار بنیامین جایگاه ویژه‌ای -‌بالای کاناپه- بدان اختصاص داده شده بود، او را به یاد مسیح از گور برخاسته می‌انداخت که دست‌هایش را کاملا از هم باز کرده است...

والتر بنیامین شخصا شیفته‌‌ تماشای این نقاشی بود و بارها و بارها از نو در باب آن نوشت، هر بار متفاوت از بار پیش.» برای کله کشیدن چنین نقاشی‌های تاثیرگذاری تا بدانجا اهمیت داشت که از تدریس در دانشگاه استعفا داد و «در کلاس نقاشی محقری در آکادمی دوسلدورف به تدریس مشغول شد... کله طراحی‌ها و تصاویر زیادی در این دوره خلق کرد که در آنها به موضوع پولی‌فونی -که اصطلاحی در موسیقی و به معنای چندصدایی است- پرداخت. در این آثار شاهد خطوط، سطوح و رنگ‌هایی در اشکال به غایت انتزاعی هستیم که روی هم قرار می‌گیرند و در هم فرو می‌روند... در این دوره فرشتگان برای پاول کله در حکم موجوداتی بودند که وظیفه و رسالت کاملا خاصی را به آنها منتسب کرده بود. آنها دیگر نه آورنده‌‌ نور و روشنایی و نه آورنده‌‌ پیام، بلکه فقط نقش محافظ داشتند.» بعدها با به قدرت رسیدن حزب ناسیونال-سوسیالیست در آلمان، هنرمند به ‌شدت منزوی شد و این انزوا به خلق 483 اثر در مدتی کوتاه انجامید. سال‌ها بعد وقتی که پاول بر اثر یک بیماری سخت، خانه‌نشین‌تر شد، آثار بیشتری هم خلق کرد شاید از این رو که مرگ خودش را نزدیک می‌دید. او «در این سال چیزی حدود 1200 اثر خلق کرد. حس می‌کرد راه زیادی تا پایان زندگی‌اش نمانده -چنان‌که برخی آثار او حکایت از آن دارند. در این سال، تعداد زیادی از بازنمایی‌های پاول کله از فرشتگان نشان‌دهنده‌ مواجهه‌‌ عمیق او با عالم آن ‌جهانی است.» با این همه باز هم اگر قرار به انتخاب باشد شاید آن فرشته‌هایی که پاول در زمان جنگ جهانی دوم کشید، از بقیه تاثیرگذارتر بودند، فرشته‌‌ سرباز و محافظ که «ابزاری در دستش دارد تا همگان را به نبرد علیه سیاهی فرابخواند. آیا او با شمشیری شبیه به شمشیر میکاییل، با خشمی تمام‌عیار، در برابر فلاکت جنگ مبارزه می‌کند؟»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...