یک آدم هوچی و لاف‌زن... عروس جوانی را می‌رباید و به کوهستان می‌برد، ولی پس از چندی او را به حال خود رها می‌سازد... با خیال‌بافی‌های خود مرگ او را تبدیل به سفری با اسب می‌کند و او را تا آستانه‌ی بهشت می‌برد و به دست قدیس پطرس می‌سپارد... در یکی از تیمارستان‌های مصر امپراتور دیوانگان اعلام می‌گردد... باید در دیگی ذوب شود که همه دگمه‌های معیوب و ناقص در آن انداخته می‌شوند

پرگنت [Peer Gynt] هنریک ایبسن

پرگنت [Peer Gynt]. نمایشنامه از هنریک ایبسن1 (1828-1906)، شاعر و نویسنده‌ی نروژی، که در 1876 در ایتالیا نوشته شد. سرگذشت قهرمان کتاب از یک قصه‌ی عامیانه‌ی نروژی که احتمالاً ایبسن در کتاب اسبیورنسن2 خوانده بوده گرفته شده است. در صحنه‌های نخستین نمایشنامه، پرگنت همان آدم هوچی و لاف‌زنی است که در قصه از آن سخن رفته است. لکن پرگنت به لاف و گزاف قناعت نمی‌کند و در میان یک جشن عروسی، عروس جوانی را می‌رباید و به کوهستان می‌برد، ولی پس از چندی او را به حال خود رها می‌سازد و از دهکده‌ی زادگاه خود فرار می‌کند و به دست دخترِ پادشاه کوهستان به دنیای اشباح (ترول‌ها)3 کشانده می‌شود: اشباح یک شعار بیشتر ندارند: «برای خود باش»؛ البته این شعار با شعار آدمیان واقعی فرق دارد که توصیه می‌کنند: «خودت باش».

پرگنت برای آنکه بتواند با شاهزاده خانوم ترول‌ها ازدواج کند و به شهرت و ثروت برسد از وضع انسانی خود چشم می‌پوشد، ولی تا پایین‌ترین درجه‌ی انحطاط سقوط نمی‌کند و عاقبت موفق به فرار می‌شود. سپس در کوهستان‌ها سرگردان می‌شود و مدام نقشه‌های غریب و غرورآمیزی در سر می‌پروراند. پرگنت پس از ملاقاتی گذرا با سلویگ4 دختر جوانی که در همان جشن عروسی عاشق او شده است و تا آخر عمر نسبت به او وفادار می‌ماند، به نزد مادر سخت‌گیر ولی مهربان خود بازمی‌گردد که همه‌ی لاف و گزاف‌های پرگنت را باور کرده است. مادر پیر در حال نزع است، ولی از دیدن پسر خود شادمان می‌شود؛ زیرا پرگنت با خیال‌بافی‌های خود مرگ او را تبدیل به سفری با اسب می‌کند و او را تا آستانه‌ی بهشت می‌برد و به دست قدیس پطرس می‌سپارد. پس از گذشت سال‌ها، پرگنت را در افریقا مشاهده می‌کنیم که برده‌فروش ثروتمندی شده است و درباره‌ی زندگی نظریه‌های فلسفی بیان می‌دارد و حیات خود را نمونه‌ای از فعالیت اخلاقی می‌شمارد. همچنان نقشه‌های بالابلندی در سردارد، لکن، هنگامی که کشتی حامل ثروت او به سرقت می‌رود، مجبور می‌شود که دوباره به زندگی سرگردان خود بازگردد.

پس از پیکار مسخره‌ای با جانوران وحشی و بوزینه‌ها پیغمبر قبیله‌ای وحشی می‌شود و سرانجام در یکی از تیمارستان‌های مصر امپراتور دیوانگان اعلام می‌گردد. در پرده‌ی پایانی نمایشنامه، پرگنت را در عرشه‌ی کشتیی می‌بینیم که او را به وطنش بازمی‌گرداند و سرگرم مباحثه با مسافر مرموزی است که مرگ قریب‌الوقوع او را پیش‌گویی می‌کند. پرگنت در کوهستان‌های وطنش با مرد مرموزتری مواجه می‌شود که البته پی‌بردن به راز او چندان دشوار نیست. او دگمه‌سازی است که مأموریت دارد تا روح پرگنت، که در واقع گناهکار بزرگی نیست، باید در دیگی ذوب شود که همه دگمه‌های معیوب و ناقص در آن انداخته می‌شوند. لکن کار به این سادگی صورت نمی‌گیرد: پرگنت از اینکه دگمه‌ی ناقصی بر روی لباس جهان باشد سر باز می‌زند و اطمینان دارد که می‌تواند دگمه‌ی کامل‌بودن خود را اثبات کند، زیرا در طول عمر خود همواره خودش بوده است. اینجاست که «پادشاه کوهستان» دوباره پدیدار می‌شود و هرگونه امید واهی را در دل او می‌کشد: «تو مثل اشباح زندگی می‌کردی ولی آن را همواره پنهان می‌داشتی. شعاری که از من فراگرفتی باعث شد که به ثروت و افتخار برسی... ولی اینک اینجا می‌آیی و آن شعار و خود مرا پست می‌شماری، زیرا گمان می‌کنی که می‌توانی به صورت انسان زندگی کنی!»

در حقیقت پرگنت به صورت اشباح زندگی کرده و خیال کرده است که به صورت انسان زندگی می‌کند. از این‌پس برای او راه نجاتی وجود ندارد مگر در کنار سلویگ که در انتظار بازگشت او پیر شده است و اینک او را تقدیس می‌کند، زیرا پرگنت موجب شده است که زندگی او به صورت سرود عشق درآید.

نمایشنامه‌ی پرگنت از زمان انتشار تاکنون به شکل‌های مختلف مورد داوری قرار گرفته است. بیورنسن5 با شور فراوان اظهار می‌داشت که فقط نروژی‌ها می‌توانند زیبایی‌های آن را درک کنند. منتقدان دیگر، برعکس، عقیده دارند که این نمایشنامه یک اثر هنری نیست و در نهایت یک مشاجره قلمی به سبک روزنامه‌نگاری است و هیچ الهامی در آن وجود ندارد. حتی امروز نیز عقاید درباره‌ی آن مختلف است، لکن طراوت نمایشنامه و زیبایی برخی از صحنه‌های آن و طعم ویژه‌ی آن حتی از جانب کسانی که آن را شاهکار ایبسن نمی‌دانند تصدیق شده است و در این مورد حق دارند، زیرا شاعر، به‌خصوص شاعری چون ایبسن، نمی‌تواند با ساختن طنزآمیز نوع خاصی از انسان که با انسان آرمانی او فرق دارد شاهکار به وجود آورد. پرگنت کاملاً متضاد شخصیت‌هایی است که ایبسن در وجود آنها رنج و اندوه خود را مجسم کرده است و جنبه‌ی مضحکه‌آمیز پرگنت گاهی خواننده و تماشاگر را ناراحت می‌کند.

ادوارد هاگروپ گریک6 (1843-1907)، موسیقی‌دان نروژی، تحت عنوان پرگنت دو سوئیت برای ارکستر ساخته است. ایبسن در پنجاه سالگی از او خواست که برای نمایشنامه‌ی تمثیلی او، که نوشتنش تازه به پایان رسیده بود، موسیقی بنویسد. گریک در این هنگام اندکی بیش از سی سال داشت. در 1876، نمایش پرگنت در اسلو7 با موفقیت بی‌نظیری روبه‌رو شد. بیست و دو قطعه موسیقی که گریگ برای صحنه‌های آن ساخته بود در این موفقیت سهم بسزایی داشت. از این قطعات فقط هشت قطعه در سوئیت‌ها باقی مانده است. در میان قطعاتی که حذف شده‌اند، باید از قطعه‌ی لالایی سلویگ در پرده‌ی آخر یاد کرد که قطعه‌ی بسیار باارزشی است. سوئیت‌ها در ترتیب متوالی خود نشان‌دهنده‌ی تحول داستان نیستند.

ادوارد هاگروپ گریک موسیقی‌ پرگنت دو سوئیت

اولین سوئیت با «صبحگاه» آغاز می‌شود که قطعه‌ای است با طراوتی بی‌نظیر و روح انسانی با سرمستی سرشار از اعتقاد در برابر دمیدن سپیده‌دم شکفته می‌گردد. به دنبال «صبحگاه»، ربودن عروس جوان و فرار به کوهستان می‌آید. در میان این قطعات، که به حکم ضرورت کوتاه‌اند، در این قطعه است که گریگ احساس طبیعت و شعر نهان در مناظر سرزمین‌های شمالی را گنجانده است که به بهترین آثار او ارزش می‌دهد. پس از آن قطعه‌ی سنگین و خفه‌ی معروف به «مرگ اوسه»8 یا مادر پیر پرگنت می‌آید و پس از آن رقص آنیترا9 قرار گرفته که قطعه‌ای است مؤثر و بسیار زنده و پرحرکت. حال و هوای شرقی که برحسب موقعیت در این قطعه احساس می‌شود جای خود را به آهنگ‌های زلال سرودهای عامیانه‌ی اسکاندیناوی می‌دهد. قطعه‌ی دیگری با رنگ و بوی فراوان و بسیار مؤثر سوئیت اول را خاتمه می‌دهد که عنوانش «در قصر پادشاه کوهستان» است و گریگ صداهای بسیار زیر و بسیار بم را در آن به‌هم آمیخته و مخلوقات خیالی ایبسن را طبق افسانه‌های مه‌آلود سرزمین‌های شمالی تجسم بخشیده است. سوئیت دوم با قطعه‌ای آغاز می‌شود که در واقع می‌بایست از لحاظ ترتیب زمانی قطعه‌ی اول باشد و آن «اغفال و ندبه‌ی اینگرید»10 (همان عروس جوان) نام دارد. حس تحقیر خشم‌آلود و درد و اندوه در آن بیان می‌شود و پس از آن «رقص عربی» می‌آید که حاکی از نوعی شرقی‌بازی مبتذل است و به آهنگ باله شباهت دارد.

«بازگشت پرگنت به میهن» تجسم توفانی شبانه در ساحل دریاست و آشکارا پیش‌درآمد اپرای کشتی خیالی واگنر را به یاد می‌آورد، ولی به علت حرکت تند خود عاری از تأثیر نیست. خشم عناصر طبیعت و تشویش روحی پرگنت در آن به‌هم آمیخته شده است. زیباترینِ همه‌ی این قطعات، آخرین قطعه به نام «سرود سلویگ» است که به علت لحن عاطفی و مؤثر و آهنگ ملایم و جاندار خود، از جنبه‌ی توصیفی دو سوئیت مورد بحث فراتر می‌رود و واقعیتی روانی و انسانی را عمیقانه با موسیقی بیان می‌دارد. از جهات دیگر، باید یادآور شد که استعاره‌ها و کنایه‌های خیال‌انگیز نمایشنامه‌ی ایبسن در موسیقی گریگ انعکاس اندکی یافته است.

سیروس ذکاء. فرهنگ آثار. سروش

1. Henrik Ibsen 2. Asbjornsen 3. Trolls
4. Solvejg 5. Bjornson 6. Hagerup Grieg
7. Oslo 8. Aase 9. Anitra 10. Ingrid

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...