پزشک اقامتگاه کنار چشمههای آب معدنی است که جدیداً افتتاح شده است و برادرش، شهردار آن منطقه... ناگهان کشف میکند که آبها، به دلیل زهکشی نامناسب، آلوده است... ماجرا را اگرچه بر ضد منافعش برملا میکند... با زنش جر و بحث دارد، ولی هنگامی که سیاستبازان و روزنامه و مالکان و در پی آنها، جمعیت بر ضد او متحد میشوند، زنش جانب مدعای او را میگیرد... برای باجخواهی از او سرانجام او را متقاعد میکند که دشمنان احاطهاش کرده بودند!
...
یک آدم هوچی و لافزن... عروس جوانی را میرباید و به کوهستان میبرد، ولی پس از چندی او را به حال خود رها میسازد... با خیالبافیهای خود مرگ او را تبدیل به سفری با اسب میکند و او را تا آستانهی بهشت میبرد و به دست قدیس پطرس میسپارد... در یکی از تیمارستانهای مصر امپراتور دیوانگان اعلام میگردد... باید در دیگی ذوب شود که همه دگمههای معیوب و ناقص در آن انداخته میشوند
...
مانند عروسکی ناز و نوازشش میکند. او که زن پرشور و نشاطی است به نظر میآید که از این همه ابراز محبتهای شوهرش لذت میبرد، ولی رازی در دل دارد... تهدید میکند که اگر نورا شوهرش را به دادن شغل بهتری به او در بانک ترغیب نکند، او راز قرض و جعل امضای او را فاش خواهد کرد... بر او خشم میگیرد و تنها نگرانیاش از دستدادن شهرت و شغل خویش است
...
در حال بارگزاری ...
در حال بارگزاری ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه میکنند تا در فرآیند طلاق، همهچیز، حتی خانه و ارثیه خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک میکند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه سقوط به دست این نوکیسههای سطحی، بیریشه و بیاخلاق است، تصمیم میگیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود میگوید: «تکشاخهای خالخالی پرواز کرده بودند.»
...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه بهمنزله یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هالهای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایتهای نازیسم عذرخواهی نکرد. او سالها بعد، عضویتش در نازیسم را نه بهدلیل جنایتها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگترین اشتباه» خود خواند
...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشههای آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشهای پوسیده است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوانهای مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته میشود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ میشود
...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیرههای روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی مینشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل میکند... سادهترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین میدهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغههای شخصیاش درباره عشق، خلوص و میل بودند
...
من از یک تجربه در داستاننویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بدهبستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، میتواند فضای به هم ریخته ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستاننویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت میکنیم مقصود تنها زبانی که با آن مینویسیم یا حرف میزنیم، نیست. مجموعهای است از رفتار، کردار، کنشها و واکنشها
...








