عشق و مکافات | الف


آلکساندر هرتسن [Alexander Herzen] در طول حیات ادبی خود یک رمان نوشت و تعدادی داستان کوتاه؛ محدودیت آثار داستانی او به دلیل وسواس یا گزیده کاری‌اش نبود؛ بلکه ناشی از دغدغه‌هایش در حوزه‌ی اندیشه اجتماعی بود. از همین رو برای انتقال گسترده و مستقیم‌تر اندیشه‌هایش اغلب از نوشته‌های غیرداستانی بهره می‌برد.

آلکساندر هرتسن [Alexander Herzen] مقصر کیست؟» Кто виноват یا Who Is to Blame?]

او که به دلایل فعالیتهای اجتماعی و سیاسی مدام تحت فشار بود، بعد از چندبار دستگیری و چشیدن طعم تبعید، سرانجام روسیه را به قصد جهان آزاد در غرب اروپا ترک کرد. در همه این سالها به نوشتن داستان، مقالات نظری و یادداشت‌های سیاسی و اجتماعی ادامه داد و در انتشار نشریاط آزادی خواه و آگاهی بخش روسی در خارج از این کشور دست داشت. سرانجام به نویسنده و متفکری بدل شد که در زمان حیات خود علاوه بر شهرت، محبوبیت زیادی هم داشت. چنان که دامنه تاثیرگذاری نوشته‌هایش (به روایتی) حسادت مارکس را هم بر می‌انگیخت.

بی شک معرفی او پس از مدتی نزدیک صد و هفتاد سال با نخستین و تنها رمانش [«مقصر کیست؟» Кто виноват یا Who Is to Blame] به مخاطب فارسی زبان، بسیار دیر هنگام بوده است. باید اشاره کرد که او خاطرات مفصلی از خود برجای گذاشته است که به دلیل تصویری که از حیات فرهنگی، فکری و اجتماعی مردم روسیه در زمان نیکلای یکم نشان می‌دهد بسیار مورد توجه قرار گرفته و حتی برخی آن را به عنوان اثری ادبی و بسیار پرمایه برگزیده‌اند. هرتسن در این کتاب با عنوان «گذشته من و اندیشه‌هایم»، خاطرات زندگی خود را با ملاحظات فلسفی، تحلیل‌های اجتماعی و سیاسی و همچنین پدیده‌های فرهنگی آن روزگار پیوند زده و روایتی تلفیقی را سامان داده است و به چنان توفیقی دست که به یکی از منابع تاریخ فکری روسی در آن دوره تبدیل شده است.

هرتسن ( 1812 – 1870 ) فارغ از شأن ادبی یکی از مهمترین روزنامه نگاران و سردبیران روسیه در قرن نوزدهم بود. پس از ترک روسیه به قصد اروپا، مدتی در کشورهای مختلف سرگردان بود، تا اینکه سرانجام در سال 1852 در لندن ساکن شد. در طول این سالها نشریات گوناگونی منتشر کرد، به دلیل تمکن مالی از دیگر نشریات مهاجران روس نیز گاه حمایت می‌کرد. پرداختن به مهمترین مسائل مبتلا به روسیه باعث شد تا نشریاتش تاثیر و نفوذ زیادی بر جامعه روسیه داشته باشند و مبلغ آرزوهایی لیبرالیستی بودند. این نقش تا ایام آزادی سرفها و دهقانان که در واقع القای برده‌داری از نوع روسی‌اش بود ادامه داشت.

او در ابتدا همانند داستایفسکی و تورگنیف یکی از امیدهای داستان‌نویسی در آینده روسیه محسوب می‌شد. پژوهش های فلسفی، ادبی و همچنین داستان می‌نوشت. اما رفته رفته از داستان‌نویسی فاصله گرفت و به نوشته‌های غیر روایی در حوزه اندیشه اجتماعی روی آورد. با طی کردن این مسیر چندان عجیب نیست اگر برای ادبیات هم رسالت اجتماعی قائل باشد. این ویژگی در رمان «مقصر کیست؟» که در سال 1847 منتشر شد نیز آشکار است و به عنوان یکی از رمانهای مهم اخلاقی و اجتماعی ادبیات روس در میانه قرن نوزدهم شناخته می‌شود.

رخدادهای رمان و موقعیت های داستانی آن به وضوح نشان از تمایل نویسنده برای استفاده از آنها در راستای انتقادهای اجتماعی و سیاسی و نمایش مناسبات حاکم بر جامعه آن روزگار روسیه است. این مهم گاه در قالب دیالوگهایی که بین شخصیت‌ها رد و بدل می‌شود نیز دیده می‌شود. البته چنین رویکردی ارزش‌های ادبی رمان را از اعتبار نمی‌اندازد.

از شخصیت های اصلی رمان یکی نظامی رعیت‌دار است که رابطه اش با زیر دستانش بازتاب دهنده اوضاع و احوال دشوار زندگی سرف‌ها در نظام طبقاتی روسیه آن روزگار است. دیگر شخصیت اصلی و البته مهمتر رمان ولادیمیر بتلوف است. مردی فرهیخته اما بی اراده، باوجود تلاشی که برای کسب جایگاهی خاص خود در جهان می‌کند، دست آخر ناکام به روسیه باز می‌گردد. عاشق زنی می‌شود که او نیز اگرچه مشکلاتی با شوهرش دارد اما همانگونه بی‌اراده است و توان جدایی از شوهر و پذیرا شدن عشق تازه را ندارد.

الکساندر هرتسن شخصیتی را خلق کرده که از پاره ای جهات یاد آور «اوبلوموف» شخصیت رمان معروف گانچاروف به همین نام، است. رمان «مقصر کیست؟» سوای جنبه‌های ادبی ، دارای اعتبار و ارزش تاریخی در ادبیات روس است؛ هم از منظر علاقمندان ادبیات روس و پژوهشگران آن که نباید این رمان را از دست بدهند و هم از منظر تاریخی و اجتماعی که آشکارا کوشیده آینه‌ای باشد برای نشان دادن جامعه رمان خود و بازگو کردن کاستی هایش و نهایتا همانگونه که مترجم کتاب در مقدمه کوتاهی که برای آن نوشته، یادآوری کرده که هنگام خواندن این رمان، باید توجه داشت این رمان بیش از هرچیز نوشته‌ی یک فیلسوف است و از قول بلینسکی نقل می‌کند که ما با اثر داستانی استادانه ای روبه رو هستیم. هرچند خبری از صحنه های پرشور و احساس شاعرانه نیست. اما اندیشه نجاتبخش نویسنده شده. او با عقل خود موقعیت قهرمانش را بدرستی درک کرده و آن را همانند یک اندیشمند به خواننده منتقل می‌کند و نه همانند شاعر.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...