چراخ‌های خاموش | سازندگی


این روزها با نسلی از داستان‌نویسان موفقی روبه‌رو هستیم که سعی می‌کنند از فضای امروزی و شهری خارج شوند و فضاهای دیگری تجربه کنند. سارا نظری یکی از همین نویسندگان است که با رمان «با تو سقوط می‌کنم» کارش را آغار کرد و امروز با دومین رمانش «خانه‌ آفاق» که از سوی نشر برج منتشر شده، راهش را ادامه داده است.

سارا نظری خانه‌ آفاق

ایدوئولوژی، فقر، زن، هویت و تن‌فروشی همه و همه علت و معلول‌هایی هستند در فضای سیاسی و اجتماعی دهه‌ 60 که سارا نظری روی آن دست گذاشته و روایت‌گر آن دوره شده است. محبوبه کاراکتر اصلی رمان که جذب فعالیت‌های چریکی شده، با لورفتن خانه‌ تیمی‌شان و کشته‌شدن رفیق‌هایش مجبور به فرار می‌شود. طی فرار از محله‌ای عجیب‌وغریب در پایین شهر سردرمی‌آورد و ناخواسته وارد زندگی مردمی از طبقه‌ اجتماعی پایین می‌شود. محبوبه که تا آن روز فکر می‌کرد سیستم و تشکیلاتشان به‌خاطر این طبقه از مردم علیه پهلوی می‌جنگند و کشته می‌شوند با تناقض عجیبی روبه‌رو می‌شود: «مردها از چرخیدن دور حوض دست برداشتند و رفتند طرف دالان. ناهید جیغ کشید. چاقوی توی دستش را فقط محبوبه دید. ناهید ایستاد روی بلندی حوض روسری‌اش را از سر کند. موهای زردش زیر آن همه لامپ و چراغی که آفاق روشن کرده بود می‌درخشید. اشک‌هاش سرمه‌های چشمش را تا کنار چانه‌اش پایین آورده بود. با یک دست چاقو را بلند کرد و با آن یکی دستش موهاش را گرفت توی مشتش. در اتاق بسته بود، ولی محبوبه می‌توانست صدای خرچ‌خرچ موهاش را که از شیشه رد می شد، بشنود. ناهید با چاقو موهاش را برید و توی مشتش گرفت.»

داستان از یک موقعیت سیاسی، به سمت هویت پیش می‌رود؛ هویتی که تابع سن و جنسیت نیست و به موقعیت، محیط و تعامل آدم‌ها با هم خودش را نشان می‌دهد. محبوبه به خانه‌ آفاق زنی که قبلا با مادرش دوست بوده پناه می‌برد؛ خانه‌ای که پناه آدم‌هایی شده که فقر و بدبختی یا روی صورت‌هایشان خط انداخته یا لباس از تنشان درآورده. آنچه محبوبه را در آن خانه به‌هم می‌ریزد مواجهه‌ خودش با عقاید تشکیلات و هویتی است که وجود ندارد. وقتی با زنی روبه‌رو می‌شود که تلاش می‌کند با هر ترفندی در کاباره کار کند، در دریای متلاطم و ناآرامی از پرسش‌های هویتی می‌افتد. او با دیدن چنینی وقایعی به عقاید تشکیلاتی‌اش مدام رجوع می‌کند تا پاسخی بیابد. با آنها صحبت می‌کند، اما متوجه می‌شود همه حرف‌هایش با آدم‌ها حتی مادرش بی‌فایده است. با اتفاقات پیرامون و همچنین دیدار با مادرش که قصد لودادنش را دارد، دچار تردید و تناقض می‌شود. درنهایت، وقتی فاجعه از در و دیوار بر سرش می‌ریزد نوعی مکانیسم دفاعی در او فعال می‌شود که او را برای ادامه زندگی تشویق می‌کند. این‌گونه است که مجبور می‌شود بپذیرد، البته نه به‌عنوان یک انتخاب، بلکه نوعی جبر که نظام بقا به او تحمیل می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...