درباره‌ی «شهسوار» اثر مهرداد بهزادی | الف


وقتی «رفتنی» در کار باشد،  حتما مقصدی هم هست؛ وقتی مقصد پاک باشد، پای انتظار هم می آید وسط. رمان «شهسوار» هم داستان رفتن هاست، چراکه از همان ابتدا، داستان زندگی شهید محمد شهسواری، با سفر آغاز می شود. نویسنده رمان به شکلی هوشمندانه از ایده رفتن به عنوان یک موتیف تاثیرگذار  استفاده کرده و طول داستان بارها شاهد هستیم که رفتن آدم ها به تصویر کشیده می شود. تمامی شخصیت های اصلی و فرعی این رمان، در حال حرکتند و هرگز اهل توقف و درجا زدن نیستند.

شهسوار مهرداد بهزادی

«شهسواری» نماد نسلی ست از جبهه و اسارت برگشته، در جاده ای به همراه سرباز «بهبودی» نماد نسلی نو و در انتظار که نگران آینده است، در حال رفتن هستند به مقصد سیستان. جالب اینکه همه آدمهای در حال رفتن در این رمان به مقصد می‌رسند جز شهسواری که هرگز نمی‌رسد و منتظرانش را بلاتکلیف  باقی می گذارد. با اینحال وجودش همچنان احساس می‌شود و گویی ناظر بر همه ی حوادث است.

مهرداد بهزادی دراین رمان از زبانی ادبی و شاعرانه برای روایت ماجرایی پرهیجان  و منحصر به فرد از زندگی شهید شهسواری استفاده کرده است.

 کشش داستان به گونه‌ای ست که  مخاطب را برای خواندن فصل های بعدی، مشتاق کرده و او را چنان به شخصیت ها نزدیک می‌کند که نه تنها با آنها همذات پنداری کرده، بلکه خود را در متن رمان و جزئی از آن می بیند. خواننده پابه پای داستان می رود تا از سرنوشت رازآلود «الله یار بلوچ» باخبر شود... تا نشان دهد راننده ی کله شق بَمی، آخر به کجا می رسد؟... آیا «رشیدی» باز، دوست و همراهش را خواهد دید؟...

  اغلب شخصیت‌های رمان شهسوار، به خوبی پرورش پیدا کرده و در جای مناسب وارد داستان می شوند تا  به شهسوارِ ماجرا  بپیوندند و هیچ کدام بی ارتباط به تم و موضوع رمان  به نظر نمی‌رسند، همه به میدان می آیند تا کمک کنند تا شهسوار واقعی را بشناسیم.به همین خاطر، رمانی‌ست پر از انسان های خاص و باکیفیت. شاید خاص‌ترین شان «میثم افعانی» باشد. مردی رشید، جسور و کاملا پاک و قابل اعتماد. میثم افغانی شخصی ظلم ستیز، بلندپرواز، خوشفکر و به معنای واقعی کلمه، اهل دغدغه است. 

 رمان شهسوار خواننده را با خود می برد تا نگاهی تازه به جنگ و مصائب آن داشته باشد و چقدر در این مسیر؛ نویسنده - بهزادی - به شکلی ماهرانه از تمامی عناصر داستانی مدد جسته تا روایتی زیبا و دلنشین برای مخاطبان خود ارائه دهد.

 نویسنده با پرداخت عالی و تصویرسازی های بی نظیر خود؛ محمد شهسواری و میثم افغانی را به ما معرفی می کند تا بیش از پیش، به نجابت و شجاعت مردمان سخت کوش و بی آلایش جنوب پی ببریم.

 در این رمان، موقعیت های داستانی به شکلی حساب شده هستند، ترتیب وقایع و ارتباط آنها با یکدیگر چنان درست انجام شده که  کشش و هیجانی جذاب را برای خواننده به همراه داشته است. بنابراین  این رمان به شکلی منسجم هم از منظر درونی و بیرونی در 33 فصل داستان خود را روایت می‌کند. 

  به این ترتیب، شهسوار مخاطبان را با خود همراه می‌کندتا از دغدغه‌های جوانِ سرباز (بهبودی اهلِ فسای شیراز که نماینده ی نسل بعد از محمد شهسواری)؛ سخن بگوید. تا نشان دهد بهبودی ها نسبت به آنچه در سال های اخیر گذشته، بی تفاوت نیستند و چه همسفر خوبی می‌تواند باشد این بهبودیِ کنجکاو و زیرک، با گوش‌هایی تیز و تشنه‌ی حقیقت. بهبودی انگار به دنبال راهی ست شهسواری که آینده را برایش ترسیم کندبه همین خاطر سرباز فسایی در جایی از رمان، رو می کند به شهسواری  و با گنجکاوی می پرسد: «جنگ چطوره؟»

و قهرمان صبورانه می گوید: «جنگ چیز خوبی نیست».

 رمان شهسوار خواننده را به جایی می‌برد که قدر آرامش و صلح را بداند و تا جایی که امکان دارد، تلاش کند هیچ جنگی، در هیچ جای دنیا، در نگیرد.

 رمان شهسوار، به ما می گوید شجاع ترین و بامرام ترین انسان ها را در جنگ از داده‌ایم و نبودشان بسیار آزار دهنده شده این روزها. و صد حیف جنگِ بی تفاوتیِ برخی افراد، در دوران صلح کنونی نیز انسان های خوب و تکرار نشدنی را از ما می گیرد. همان گونه که انسان اسیر جاده های بی تدبیری و ناامن می شود؛ به گونه ای که آمار می گوید چندبرابر جنگ 8 ساله، از ما، زن و کودک و جوان و قهرمان گرفته است.

همانگونه که بهبودی و شهسواری نماد های دو نسل را همین جاده ها در چشم برهم زدنی از ما گرفت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...