نقد کناییِ صاحبان قدرت | الف


گرچه زولفو لیوانلی [Zülfü Livaneli] را بیش از هر چیز به‌عنوان یک موسیقی‌دان چیره‌دست می‌شناسند، اما این چهره‌ی تأثیرگذار در فرهنگ و هنر ترکیه، در حوزه‌ی داستان نیز آثار تأمل‌برانگیزی از خود به جا گذاشته است. نویسنده‌ای که به سبب وسعت تجارب‌اش در حیطه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی و انعکاس آن‌ها در داستان‌هایش همواره مورد توجه طیف گسترده‌ای از مخاطبان ادبیات بوده است.

خلاصه رمان میان تخت و گور» [Engeregin gozundeki kamasma]  زولفو لیوانلی [Zülfü Livaneli] خیرگی چشم افعی»

لیوانلی در اغلب نوشته‌هایش در هیأت منتقدی بی‌اغماض و صریح ظاهر می‌شود و بی‌رحمانه به نقد وضعیت فرهنگی و سیاسی جامعه‌اش می‌پردازد و به همین جهت است که او را در زمره‌ی بی‌محاباترین روشنفکران زمانه‌اش قرار داده‌اند. در رمان‌های لیوانلی غالباً زبان نقادش با طبع قصه‌گوی او در هم می‌آمیزد و از افسانه‌های کهن سرزمین‌اش نیز بهره می‌جوید تا صحنه‌هایی ماندگار در ذهن خوانندگان‌اش بسازد. دربار سلاطین عثمانی یکی از بسترهایی است که او معمولاً برای روایت داستان‌های تاریخی‌اش از آن‌ها استفاده می‌کند. کتاب «میان تخت و گور» [Engeregin gozundeki kamasma] اولین اثر اوست که ردَ پای چنین ویژگی‌هایی را در آن می‌توان یافت.

رمان «میان تخت و گور» بیش‌تر از آن‌که به‌عنوان روایتی تاریخی در نظر گرفته شود، اثری داستانی است که با ساز و کاری کنایی، به نقد صاحبان قدرت می‌پردازد. وقایع این کتاب در میانه‌ی عمر پادشاهی عثمانی و در اوج قدرت آن‌ها رخ می‌دهد؛ زمانه‌ای که بخش بزرگی از دنیا در دستان این حاکمیت مقتدر است که خود را به‌ نوعی جانشین پیامبر و سایه‌ی خدا بر زمین معرفی می‌کند. امپراتوری قدرتمندی که بر سرنوشت قسمت عمده‌ای از جمعیت زمین تسلط دارد و به نظر شکست‌ناپذیر و ابدی می‌آید و می‌کوشد تصویر قدرقدرت خود را در ذهن تمامی مجموعه‌ی تحت نفوذش تثبیت کند. در چنین موقعیتی است که راوی داستان «میان تخت و گور» به بیان قصه‌ی پرفراز و نشیب این نظام پادشاهی مستبد می‌پردازد.

داستان از منظر یکی از خواجگان حرمسرای عثمانی روایت می‌شود؛ سلیمان مردی سیاه‌پوست است که از حبشه به قسطنطنیه آورده شده است. او مسیری پرماجرا و طولانی را طی کرده تا به پایتخت عثمانی برسد. در اوج دوره‌ی بلوغ، او و پسران بسیاری همانند او را با کشتی به این منطقه آورده‌اند و در همان آغاز اقامت‌شان آن‌ها را اخته و عقیم ساخته‌اند. شرح این اتفاق از زبان سلیمان دردناک و تلخ است. اما این مرد همانند خواجگان دیگر، راه‌های بسیاری برای بقای خویش یافته و جایگاه معتبری در دربار پیدا کرده است.

شخصیت سلیمان از آن‌چه اغلب درباره‌ی غلامان و خواجگان روایت شده، متفاوت است. او با اعتمادبه‌نفسی هم‌رده‌ی شاهان، درباره‌ی مسائل اظهار نظر می‌کند و برای خود هوش و قوه‌ی تجزیه و تحلیل بالایی قائل است. به همین خاطر است که در آغاز داستان نمی‌توان تشخیص داد که راوی پادشاه است یا یک خدمتگزار ساده. برخی از استعدادهای سلیمان حقیقتاً با عملکرد او مطابقت دارند. او گرچه ممکن است در نظر دیگران مردی ناقص ترسیم شده باشد، اما قدرتِ ساختن شبکه‌ای پنهان از افراد را دارد که اطلاعاتی ناب و دست اول در اختیارش می‌گذارند. او توانایی پیشگویی وقایعی را دارد که اغلب تلاطماتی سهمگین در دربار عثمانی پدید می‌آورند و به‌علاوه می‌تواند راهکارهایی برای پیشگیری از آن‌ها به شاه و مردان‌اش ارائه دهد. به سبب همین قابلیت‌هاست که او جایگاهی هم‌پایه‌ی یک شاهزاده یا وزیر برای خود تصور می‌کند.

سلیمان دقت نظر بسیاری در روایت‌اش دارد و اغلب از دربار عثمانی تصاویری با جزئیات و وضوح فراوان در اختیار مخاطب‌اش قرار می‌دهد و در گرفتن اطلاعات از عوامل و جاسوسان‌اش نیز به همین اندازه دقیق و موشکافانه عمل می‌کند. او مردی به‌شدت محتاط است و آن‌قدر در ابراز سرسپردگی به پادشاه افراط می‌کند که نمی‌توان به موضع واقعی خودِ او در این ساختار پیچیده‌ی قدرت پی برد. به‌تدریج که زنجیره‌ی وقایع دنبال می‌شود می‌توان دید که سلیمان خود یکی از قدرتمندترین مردان این دربار به شمار می‌آید و آن‌چه درباره‌ی هوشمندی خود می‌گوید ابداً گزافه و بی‌راه نیست.

اما آن‌چه جان‌مایه‌ی رمان را می‌سازد، شرح روابطی است که در این نظام قدرقدرت، حاکم است. نظامی که پادشاه مدام میان راهی از تخت سلطنت تا گور در رفت و آمد است و هیچ چیزی نمی‌تواند دوام حاکمیت او را تضمین کند. خطرات از همه جا او را تهدید می‌کنند و اخلاف و اسلاف‌اش با هم به جان او می‌افتند. همه‌ی عمر پادشاه نه به حکمرانی که به دفع شرّ رقبا و مخالفانِ پیدا و پنهان می‌گذرد. او باید رویکردهای مختلفی برای از میان برداشتن این حجم از دشمنان در پیش گیرد و مواقع بسیاری پیش می‌آید که با شبیخون و کودتا و توطئه غافلگیر می‌شود. بیش‌تر آن‌چه سلیمان در قصه‌هایش دارد، بیان همین روزگار اسفناک پادشاهانی است که لحظه‌ای راحت و قرار در زندگی خود ندارند. لیوانلی در قالب همچو قصه‌هایی به نقد کنایه‌آمیز قدرتمندان می‌پردازد.

نویسنده کوشیده در خلال روایت داستانی از دربار پادشاهان عثمانی، از افسانه‌های کهن سرزمین‌اش نیز بهره بگیرد. اغلب حکایت‌های سلیمان با عناصر جادویی و فراواقعی در هم‌ آمیخته‌اند. حتی وقایع تاریخی همچون حمله‌ی اسکندر نیز با مبالغه‌هایی فولکلور و فانتزی‌هایی پر رنگ و لعاب شرح داده می‌شوند. لیوانلی در این زمینه توانمندی شگرفی دارد. او با قصه‌هایی که شباهت‌های بسیاری با هزارویک‌شب دارند مخاطب را به تحلیل موضوعات سیاسی و تاریخی روزگارش دعوت می‌کند. تمثیل‌های او معمولاً با وقایع زمانه‌اش همخوانی دارند و این مسأله باعث گستردگیِ قابلیت تأویل در آثارش شده است، چنان‌که در «میان تخت و گور» نیز این اتفاق افتاده است.

[«میان تخت و گور» با ترجمه محمدامین سیفی‌اعلا منتشر شده است.]

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...