پیتر بروک، از مهم‌ترین چهره‌های تئاتر قرن بیستم، به‌تازگی در نود‌و‌هفت‌سالگی درگذشت. بروک در سال 1952 در لندن متولد شده بود و پس از پایان تحصیلاتش در آکسفورد سرپرست «رویال‌‌شکسپیر» شد و بخش مهمی از اعتبار و شهرت او نیز به دلیل اجراهای درخشانی است که در سال‌های حیاتش از آثار شکسپیر به روی صحنه برده بود. بروک از دهه‌ها پیش در ایران شناخته می‌شد و خودش نیز نمایش شرقی را می‌شناخت. او پیش از انقلاب به ایران آمده بود و نمایش «اورگاست» را در شیراز به روی صحنه برده بود.

پیتر بروک

اما این همه ارتباط بروک با ایران یا به طور کلی فرهنگ شرقی نبود. بروک، در جست‌وجوی تئاتری فراتر از مرزها و نژادها، در فرهنگ‌های مختلف سرک می‌کشید و در پی نقاط مشترک‌ فرهنگ‌های مختلف بود. او برای یافتن نشانه‌های قومی در نمایش‌های سنتی، دوبار در سال‌های 1970و 1971 به ایران سفر کرد. سفر اول هدفی تحقیقی داشت و سفر دوم برای شرکت در جشن هنر شیراز بود. بروک بعدها در جاهای مختلف از تجربه‌ها و برداشت‌هایش از این سفرها نوشت. بروک در کتاب خاطراتش نیز به سفرش به ایران و آشنایی‌اش با نمایش شرقی اشاره کرده است. او البته فقط به تعزیه توجه نداشته بلکه در خاطراتش توضیح می‌دهد که چگونه با اساطیر زرتشتی آشنا شده و تجربه‌هایش از این آشنایی را شرح داده است. او در بخشی از خاطراتش نوشته:

«در ایران، دو شکل سنتی بزرگ در تئاتر وجود دارد: تعزیه، که تنها شکل مذهبی نمایش‌های رمزآلود است و توسط عقاید اسلامی شکل گرفته است. دیگر روحوضی که به کمدیا دل آرته می‌ماند و هنوز بسیار زنده است و در آن هنرمندان ساده کوچه و بازار در گروه‌های کوچکی به هم می‌پیوندند و در هرجا عروسی یا جشنی باشد، کارشان را اجرا می‌کنند. هر صبح، بازیگران جمع می‌شوند تا مضمون مورد نظر کارگردان برای اجرای آن روز را دریابند. سپس آنها ساعت‌ها و ساعت‌ها روی این مضمون بداهه‌پردازی می‌کنند تا سرآخر در شب، کامل‌ترین اجرایشان را به تماشا می‌گذارند. سرعت کار این گروه‌ها درخشان است: تا آنجا که ما با تجربه طولانی‌مان در زمینه تئاتر بداهه، کاملا مبهوت و شیفته شدیم. و البته وسوسه‌مان عمیق‌تر از آن بود که بتوانیم از خیر تجربه این شیوه بگذریم. پس به روستایی دورافتاده رفتیم و کوشیدیم تا موضوعی جذاب برای تمام فرهنگ‌ها بیابیم: عروس، داماد، خانواده‌ها، ازدواج! نتیجه چیزی مگر کوشش ابتدایی نبود، اما همین به ما توان شروع‌کردن داد».

چند سال پس از این، بروک به سراغ اثری کلاسیک از ادبیات فارسی می‌رود و «منطق‌الطیر» عطار را برای اجرا انتخاب می‌کند. بروک موضعی انتقادی نسبت به تئاتر رایج داشت و معتقد بود نمایش‌نامه‌نویسان، دیگر به مسائل اساسی توجه ندارند. جیمز زور-اونز در کتاب «تئاتر تجربی» که سال‌ها پیش با ترجمه مصطفی اسلامیه به فارسی ترجمه شده بود، می‌گوید بروک این پرسش حیاتی را مطرح کرد که چگونه می‌توان تئاتر را برای مردم بدل به «نیازی مطلق» کرد چنان‌که پیش از اینها بوده است. بروک معتقد بود در جامعه صنعتی تئاتر دیگر به عنوان یک نیاز مطرح نیست و او می‌خواست چنین باشد. بر این اساس، بروک «گروه بازیگران خود را، با ملیت‌های متفاوت، در سال 1970 تحت عنوان مرکز بین‌المللی پژوهش تئاتری در پاریس گردهم آورد. پس از به صحنه آوردن موفقیت‌آمیز رؤیایی در یک شب نیمه تابستان، برای کمپانی رویال‌شکسپیر، درست هنگامی که داشت پنجاه‌ساله می‌شد، در اوج شهرت خویش، تئاتر تجاری و برخوردار از کمک مالی را کنار گذاشت تا نیروی خود را بر یک برنامه منظم پژوهشی متمرکز کند. به دستیاری تد هیوز، شاعر انگلیسی، یک زبان تازه به نام اورگاست، به وجود آورد و نمایش‌نامه‌ای به همین نام آفرید که بازیگرانش آن را در سال 1971 در شیراز اجرا کردند. این اثر، برای بسیاری از کسانی که آن را در تخت‌ جمشید دیدند، مثل آندروپورتر، منتقد موسیقی، تجربه‌ای فراموش‌ناشدنی بود: تماشاگری که عمیقا وارد به عالم اورگاست می‌شد، از آزمون آتش می‌گذشت و دیگر هرگز نمی‌توانست همان آدم باقی بماند. در همان زمان ایروینگ واردل، در روزنامه تایمز نوشت که این اثر آغاز چیزی است که نه تنها برای بروک تازه است بلکه در تاریخ تئاتر دنیا نیز همتا ندارد: آفرینش شکلی از تئاتر که قابل فهم برای هرگونه آدم روی زمین است».

اما بروک همچنان رضایت نداشت و معتقد بود که نتیجه کار «خصوصی و محدود» است. تئاتر مدنظر او به شکلی بود که شامل جدی و شوخی و معنویت و جسمیت باشد. در اینجا او به «منطق‌الطیر» عطار روی آورد تا تئاتری بیافریند که هرکجا به روی صحنه برود برای عام و خاص قابل فهم باشد.

جیمز زور-اونز می‌گوید که پرسش‌های اساسی بروک این‌ها بود: تئاتر چیست؟ بازیگر کیست؟ مناسبات بین اینها چگونه است، و چه شرایطی می‌تواند به بهترین شیوه در خدمت این مناسبات باشد؟ بروک، «دوباره و چندباره روی سرشت گذرا‌بودن تئاتر -در مقابل اصل تکرار یک مجموعه تئاتری- تأکید می‌گذارد. از نظر بروک، یک نمایش‌نامه واقعیتی جز زمان کنونی ندارد». او در «فضای خالی» می‌پرسد:

«هنگامی که یک نمایش به پایان می‌رسد، چه باقی می‌ماند؟ جذابیت سرگرم‌کننده فراموش می‌شود اما احساسات قدرتمند نیز از میان می‌رود و استدلال‌های خوب نیز پیوندشان را از دست می‌دهند. هنگامی که احساس و استدلال به خواست تماشاگر به مهار کشیده می‌شود تا با روشنی بیشتر به درون خود بنگرد، آن‌گاه چیزی در درون ذهن به آتش کشیده می‌شود. آن رویدادِ سوزان طرحی، مزه‌ای، دریایی، ردپایی، بویی و تصویری در حافظه باقی می‌گذارد. این تصویر اصلی نمایش‌نامه است که باقی می‌ماند، پرهیبی از آن است، و اگر عناصر نمایشی به درستی به‌ هم آمیخته باشد، این پرهیب معنای آن نمایش‌نامه می‌شود، این ترکیب گوهر آن چیزی می‌گردد که می‌خواهد بگوید».

لطف بخشش» [The Quality of Mercy: Reflections on Shakespeare] پیتر بروک [Peter Brook

از بروک چند اثر مهم نیز به فارسی ترجمه شده که یکی از آنها «لطف بخشش» است که چند سال پیش با ترجمه حمید احیا منتشر شد. «لطف بخشش» اگرچه کتابی کم‌حجم است، اما در آن بروک بخشی از مهم‌ترین ایده‌هایش درباره شکسیپر و تئاتر را شرح داده است. او در 10 مقاله این کتاب تسلطش به تاریخ تئاتر و ادبیات را نشان می‌دهد. حمید احیا چند سال پیش در گفت‌وگویی با روزنامه «شرق»، به رابطه بروک و یان کات اشاره کرده بود و گفته بود هردو آنها معتقد بودند که باید شکسپیر را در بستر زندگی روزمره و در رابطه با آنچه اکنون اتفاق می‌افتد سنجید و تفسیر کرد. او در بخشی از این گفت‌وگو درباره یان کات و بروک گفته بود:

«همان‌طور‌که در رابطه با بروک و یان کات اشاره کردم این هر‌دو شاهد جنگ جهانی دوم و سال‌های سخت بعد از آن بودند و هر دو نظریات خود را در چنین پس‌زمینه‌ای شکل دادند. برای آن دو کار روی شکسپیر و یا هر نویسنده کلاسیک دیگری، و اصولا اجرای هر تأتری نمی‌توانست امری آکادمیک و موزه‌ای باشد، آنها نمی‌توانستند بدون درگیری با لحظه‌ای که در آن زندگی می‌کردند خوانشی از هیچ اثری داشته باشند. یان کات در کتاب «شکسپیر معاصر ما» که نسخه انگلیسی آن در دهه شصت میلادی با مقدمه‌ای از پیتر بروک منتشر شد با استفاده از تجارب شخصی خود و اتفاقات سیاسی و اجتماعی روز لهستان و کلا اروپا به بررسی آثار شکسپیر می‌پردازد. این کتاب تأثیر فراوانی در کار کارگردان‌های بسیاری ازجمله پیتر بروک می‌گذارد (نسخه فارسی این کتاب به ترجمه رضا سرور همین چند سال پیش توسط نشر بیدگل منتشر شده است). بروک نیز در همین دهه شصت میلادی کتاب تأثیرگذار خود فضای خالی را منتشر می‌کند که در آن تئاتر متداول رسمی را که اساسش سیستم‌ها و قراردادهای منجمد قدیمی است تئاتری مرده می‌نامد و خواهان تئاتری زنده است که بر اساس تجربه و آزمون و بداهه‌سازی خلاقانه از چنگ تئاتر قلابی و زورکی و مرده رها شود و رابطه‌ای زنده و ضروری بین اجرا و تماشاگر برقرار کند. این هر دو کتاب از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین منابع تئاتر تجربی غرب در نیمه دوم قرن بیستم محسوب می‌شوند».

شرق

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...