لحظات شوم | شرق


«کاخ رویاها» [Nepunesi i pallatit te endrrave یا The Palace of dreams] نوشته اسماعیل کاداره [Ismail Kadare] رمان‌نویس سرشناس آلبانیایی، از آن‌دست رمان‌هایی است که در همان آغاز، خواننده را مشتاق خواندن می‌کند. آهنگ شوم نثر و فضاهای گوتیک و رازآلود، دلهره و اضطراب وصف‌ناپذیری را سرایت می‌دهد. گویی با اثری از ادگار آلن‌پو و فرانتس کافکا، به‌شکل هم‌زمان روبه‌رو می‌شویم. اسماعیل کاداره این‌بار، قصد طرح افکندن هزارتویی تیره و وهم‌آلود دارد. رمان در دو سطح درون و بیرون روایت می‌شود. سلسله‌ای از ارجاعات داستانی و مکان‌های واقعی. اقلیم رمان برای ما سخت آشنا و درعین‌‌‌حال دور است. گویی درهای جهانی دیگر به روی خواننده باز شده است: جهانی پر از بیم و امید.

کاخ رویاها» [Nepunesi i pallatit te endrrave یا The Palace of dreams]  اسماعیل کاداره [Ismail Kadare

مارک عالم، فرزند خاندانی کهن‌سال و اشرافی است. در دورانی ظاهرا دور، که آلبانی و بخش عمده‌ای از اروپای شرقی و منطقه بالکان توسط امپراتوری عثمانی اداره می‌شود. خاندان مارک عالم، از دیرباز در دستگاه دیوانی و دولتی حکومت حضور داشته‌اند. گویی سرنوشت آنان به این حضور شوم گره خورده است. رازهایی در میان‌اند که مارک نیز به آن واقف نیست. شهرت تبار و خانواده او، موجب ترقی ناخواسته کاری‌اش در دستگاهی غریب شده است. مکانی اسرارآمیز به‌نام تابیر ساراییل یا کاخ رویاها. این مکان عجیب وظیفه‌ای عجیب‌تر بر عهده دارد: گردآوری و تعبیر خواب‌های شهروندان. خواب‌هایی که می‌توانند سرنوشت و آینده حکومت را رقم بزنند. وزارت رویاها، دستگاهی عریض‌و‌طویل دارد. بوروکراسی گیج‌کننده و شومی که حتی کارمندان ارشد نیز از آن اطلاع چندانی ندارند. آنچه موجب حضور مارک عالم در این ساختمان و سیستم شده است، اعتبار نسب و نفوذ خانواده اوست. خاندان قدیمی کپرلی یا کپراوغلی. در ابتدای داستان، مارک عالم را می‌بینیم که در سالن مطالعه خانه اجدادی‌اش، مشغول ورق‌زدن کتابی کهنه است. نسب‌نامه و شرح سرگذشت خاندان کپرلی. مارک آشکارا متوجه می‌شود که چیزهایی به‌عمد گفته نشده‌اند. چیزهایی حذف یا بریده شده‌اند. شدت کنجکاوی مارک، او را به مسیری هدایت می‌کند که گویا تقدیر محتومش در آن نهفته است!

شرح آورده‌شده درباره خاندان کپرلی نیز به همان میزان بر کنجکاوی خواننده می‌افزاید. رازی در کار است و گذشته این خاندان در شعر یا سرودی نهفته است که از دیرباز بر زبان‌ها جاری است. سرودی رمزآمیز، تحریک‌کننده و شورشی! مارک عالم اما، جوانی است درون‌گرا و گوشه‌گیر. گویا در این کناره‌گیری، امنیت خویش را می‌جوید. در نهایت، سرشت ماجراجو و عطش او به دانستن، مارک را به مسیری متفاوت راهنمایی می‌کند. در بخش‌های بعدی رمان، مارک به توصیه دایی بزرگ و متنفذانش، دیگر به کاخ رویاها راه یافته است و در بخش گزینش رویاها شروع به‌کار کرده است. در این قسمت، او باید از میان هزاران رویای رسیده، تعدادی را دست‌چین و انتخاب کند و به بخش ترجمه و تفسیر تحویل دهد. تابیر ساراییل، ساختمانی است به‌راستی گیج‌کننده. پر از راهروها و اتاق‌های دربسته و مرموز.

مارک برای پیداکردن راه، دچار زحمت فراوانی می‌شود. فضای داخلی ساختمان، تاریک و خلوت است. درون اتاق‌ها، هر کس در سکوت کار خویش را انجام می‌دهد. گویا سخن‌گفتن با دیگری، قاعده‌ای ممنوع و نانوشته است. مارک به همان میزانِ کنجکاوی‌اش، گیج شده است. وظایف محوله از سوی رئیس بخش، به ‌صورت کلی و مجمل توضیح داده می‌شود. هیچ دستور‌العمل خاصی در کار نیست و او باید به غریزه و حس ششم خود اتکا کند. هدف از همه این تمهیدات، رسیدن یا دست‌یافتن به رویای مرشد، یا رویای صادقه است. چیزی که حکومت به‌شدت از آن واهمه دارد. مارک می‌بیند که شهروندان ساده‌ای را به جرم ننوشتن یا دروغ‌گفتن درباره رویاهاشان، به ساختمان تابیر ساراییل می‌آورند و آنها دیگر زنده بازنمی‌گردند. حکومت و در رأس آن، سلطان بزرگ، سخت به ترشحات ذهنی و خواب‌های مردم حساس‌اند. نوعی مکانیسم پنهان انكیزاسیون و تفتیش عقاید، هیچ شهروندی را از معرض کنترل دور نمی‌گذارد. این وضعیت، موجب ایجاد جو ترس و ناامنی شده است. گویا در این سرزمین نفرین‌شده، چیزی به‌نام زندگی شخصی وجود ندارد. رمان «کاخ رویاها»، اثری است درباره ترس؛ ترسی تاریخی و نهادینه‌شده، (اشاره‌ای معنادار به حکومت استالینیستی و خشن آلبانی در دوران انور خوجه).

اسماعیل کاداره در قالب این داستان تمثیلی، به روان‌کاوی شخصیتی می‌پردازد که در چنبره این ترس و وازدگی اجتماعی گرفتار آمده است. گویا سرنوشت محکومی را می‌خوانیم؛ چرا‌که سلسله‌مراتب نامرئی دیوان‌سالاری سلطانی، او را پله‌پله بالاتر می‌برد و در همین حین، هرچه صعود می‌کند به پایان کار، رسوایی و سقوط روحی و انسانی نیز نزدیک‌تر می‌شود. در بخش‌های پایانی رمان، مارک عالم را می‌بینیم که مقام ریاست کاخ رویاها را یافته است. دایی کوچک شورشی‌اش به ‌دست مأموران سلطان جابر کشته می‌شود و خاندانش، خوابِ باز‌یافتن قدرت پیشین‌شان را می‌بینند. مارک اما، از جهان انسان‌های عادی کنده شده و خود مهره‌ای است در صفحه این شطرنج هولناک. نثر «کاخ رویاها»، تمثیلی و آهنگین است. شاعرانگی ، استفاده از فضاسازی‌های گوتیک و تاریک، فضاسازی‌های یکدست و تأثیرگذار، ازجمله ویژگی‌های فضا، نثر و زبان کاداره در این رمان است. بی‌تردید اسماعیل کاداره در ایران نامی آشناست: آثاری مانند «آوریل شکسته»، «چه کسی دورونتین را باز آورد؟» ترجمه‌ قاسم صنعوی و «زمستان سخت» ترجمه مهستی بحرینی ازجمله آثار ترجمه‌شده از كاداره هستند. علی صنعوی نیز «کاخ رویاها» را روان، یکدست و پالوده به فارسی برگردانده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...