تلخی‌های بی پایان | الف


داستان زنانی که علیرغم موانع فرهنگی و اجتماعی طاقت‌فرسا در جهت بقای خود تلاش‌های فراوان کرده‌اند، گرچه به وسعت تاریخ جریان داشته و شامل اکثریت قریب به اتفاق زنان می‌شده، اما چنان تنوعی داشته که هرگز رنگ تکرار به خود نگرفته است. هر زنی با تجارب منحصربه‌فردش به گونه‌ای به این تنوع شکل بخشیده و سهمی در ماندگاری تصویر زنان سخت‌کوش داشته است. جبر جغرافیایی نیز بر این مسأله بی‌تأثیر نبوده و اغلب اشکال متفاوتی از رنج و ناکامی را برای زنان رقم زده است، چندان‌که در بعضی سرزمین‌ها مصائبی که بر سر زنان آمده و آن‌ها را از روال طبیعی و سالم زندگی بازداشته بسیار چشمگیرتر و دردناک‌تر بوده است. شهرام خلج در رمان «مه‌لقا» زندگی یکی از همین زنان را به تصویر کشیده است.

شهرام خلج در رمان «مه‌لقا

ماجراهای کتاب در یک اقلیم خاص و در دهه‌ی پنجاه شمسی رخ می‌دهد و به تناسب چنین موقعیتی معضلات هم شکل متفاوتی پیدا کرده‌اند. در نگاه اول به نظر می‌رسد بن‌مایه‌ی داستان را کلیشه‌ی «زن سرخور» بسازد که در میان بسیاری از اقوام و اقالیم ممکن است همچنان اعتبار داشته باشد. اما هرچه رمان پیش می‌رود پیچیدگی‌ها و ملاحظات خاصی به آن اضافه می‌شود که به سادگی نمی‌توان درباره‌ی آن‌ها قضاوت کرد. این که عقیده‌ای خرافی بتواند سرنوشت یک انسان را تغییر دهد، مسأله‌ی چندان تازه‌ای نیست و همواره در میان نوع بشر به گونه‌های مختلف جاری بوده است، اما این که کسی بکوشد خود را از دور باطل خرافه و تحقیر بیرون بکشد، اتفاقی است که می‌تواند داستانی درخور تأمل را رقم بزند. داستان مه‌لقا از این گونه داستان‌هاست و شخصیت اصلی آن در تقلایی نفس‌گیر با هر آن‌چه که حق زندگی عادی را از او سلب می‌کند به مبارزه برمی‌خیزد.

مه‌لقا شخصیت اصلی رمان است و از همان بدو تولد تلخی‌های بی‌پایانی را تجربه می‌کند. مادر مه‌لقا که زنی سرآمد از نظر زیبایی و متانت است، در هنگام زایمان می‌میرد و طبق عادت مرسوم مردم آبادی، فرزند نورسش را مسئول مرگ او می‌دانند. کسی به جز پدربزرگ و مادربزرگ و مامایی که خاله‌ نذری نام دارد و بسیار دلسوز و پیگیر مسائل خانواده‌ی مه‌لقاست، او را نمی‌پذیرد و همه زبان به لعن و نفرین او می‌گشایند. از نظر تمامی اطرافیان، او مسبب مرگ مادرش شده و نحس و بدطالع است.

مرگ مادر و سرخوردگی و عزلت‌گزینی پدر، از مه‌لقا دختری تنها و بی‌پناه می‌سازد، اما خاله نذری تلاش می‌کند او را از نگاه ملامت‌گر و آزاردهنده‌ی دیگران در امان نگه دارد. از همان لحظه‌ی مرگ مادر مه‌لقا، که خانواده درگیر سوگ و اندوه می‌شود، خاله نذری درصدد است به هر ترتیبی دخترک نوزاد را نگه دارد و از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کند. این زن از برادرزاده‌اش می‌خواهد که دایه‌ی نوزاد شود و به او شیر دهد تا زنده بماند.

طالع نحس همواره با مه‌لقا همراه است و مردم با رفتار‌های خود به این بدشگونی دامن می‌زنند. آن‌ها هرگز این دختر را رها نمی‌کنند و مدام با نیش و کنایه بر رنج تنهایی و طردشدگی او می‌افزایند. آن‌ها لقب «لقا جنی» را روی او می‌گذارند و در کوی و برزن، مدرسه و خانه، همه‌جا انگشت تمسخر به سویش می‌گیرند. در عین‌حال در موقعیت‌های مختلف برای این‌که نحسی او دامن‌شان را نگیرد از مه‌لقا دوری می‌کنند. بزرگ شدن در محیطی که هرگز از نگاه ملامت‌گر اطرافیان خالی نمی‌شود، برای مه‌لقا بسیار دشوار و طاقت‌فرساست. خاله نذری به همین‌خاطر نگران دخترک است و سعی در محافظتش دارد.

داستان به گونه‌ای، بیوگرافی مه‌لقا به شمار می‌آید و زندگی او را از آغاز تا بزرگسالی و زمانی که در پی رسیدن به ثبات و امنیت عاطفی است پی می‌گیرد. او زیبایی و جذابیت فریبنده‌ای دارد و شاید همین نکته است که بسیاری از افراد را درباره‌ی او به اشتباه می‌اندازد. اغلب آدم‌ها تصور می‌کنند که درخشش چهره‌ی او نه ناشی از یک زیبایی معمولی، بلکه نشأت‌گرفته از یک نیروی جادویی و اهریمنی است و همین مسأله به دشمنی آن‌ها با مه‌لقا دامن می‌زند. آن‌ها اتفاقات تصادفی بسیاری را به مه‌لقا و حضور بدیمن او نسبت می‌دهند و بدین ترتیب کارنامه‌ای حجیم از نحسیِ او می‌سازند. به‌علاوه، عموم مردم اعتقاد دارند که دچار نوعی جنون است و این موضوع را بارها در رفتارش ثابت کرده است. او را همراه و رفیق و جنیان می‌دانند و تلاش دارند یا جن را از وجودش دور کنند یا از او حداکثر فاصله‌ی ممکن را بگیرند. به همین خاطر مه‌لقا بلوغ، ازدواج و زندگی زناشویی پرفراز و نشیبی را طی می‌کند.

اما آن‌چه موقعیت شخصیتی مانند مه‌لقا را از کلیشه خارج می‌سازد و به داستان جذابیتی متفاوت می‌بخشد کوششی است که او برای عبور از این شرایط از خود نشان می‌دهد. مه‌لقا شجاع و تیزهوش است و از همان اوان کودکی با افراد آزارگر می‌جنگد و در این راه از هیچ نوع مبارزه‌ای روی‌گردان نیست. به طور نمونه، در کودکی ماری را به جان پسرکی می‌اندازد که او را به شدت تحقیر کرده است. به همین روال در نوجوانی و بزرگسالی نیز می‌کوشد زندگی مستقل و امن و عاری از تنشی برای خود بسازد، هرچند تقدیر ناملایمات فراوانی را برای او رقم زده و هیچ چیز آن طور که انتظار می‌کشیده پیش نمی‌رود. مه‌لقا باید از هزارتوی مصائب عبور کند و از خطرات بی‌شمار سر سلامت به در ببرد، زیرا سایه‌ی نحس جنونی که به او نسبت داده‌اند به راحتی از سرش کم نمی‌شود و هر لحظه اتفاقی تازه می‌آفریند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...