ایرلند همانند یونان از ادبیات غنی و کهنی برخوردار است... این رابطه همان رابطه میان زبان یونانی مدرن و یونانی کهن است... در طول صدوپنجاه سال اخیر، تعداد بسیار زیادی از مردم کشورم مهاجرت کردهاند، و این امر تجربهای است که با اشکال مختلفی اتفاق میافتد... او عاشق تنهایی بود، اما به مهمانیهای زیادی میرفت؛ عاشق خانوادهاش بود، اما تا آنجا که میتوانست خیلی سریع از آنها دور شد
شاهرخ شاهرخیان | آرمان ملی
کالم توبین [Colm Tóibín] (۱۹۵۵-) یکی از برجستهترین و بااستعدادترین نویسندههای امروز ایرلند است. نام توبین با رمان «استاد» (۲۰۰۴) که داستان زندگی هنری جیمز نویسنده بزرگ آمریکاییبریتانیایی است سر زبانها افتاد. این رمان به مرحله نهایی جایزه بوکر راه یافت و برای توبین جایزه بینالمللی ایمپک دابلین و کتاب سال نیویورکتایمز و لُسآنجلستایمز را به ارمغان آورد. انتشار رمان «بروکلین» آوازه توبین را دوچندان کرد: این رمان در سال ۲۰۰۹ برنده جایزه ادبی کاستا شد و به مرحله نهایی جایزه بوکر و ایمپک دابلین راه یافت. این رمان با دو ترجمه به فارسی منتشر شده: ترجمه شبنم سعادت در نشر افراز و ترجمه دنیس آژیری در نشر مروارید. پس از موفقیت بروکلین، توبین با مجموعهداستان «خانواده تهی» بازگشتی شکوهمندانه داشت. این کتاب با ترجمه نورا موسوینیا از سوی نشر کولهپشتی منتشر شده. «نورا وبستر» با ترجمه الهام سلمانی فروغی نیز اثر دیگری از توبین است که توسط نشر همان منتشر شده است. آنچه میخوانید گفتوگو با کولم توبین است که در آن او از آثارش و ادبیات ایرلند صحبت میکند.
روال بسیاری از کاراکترهایتان به این شکل است که به دلیل کشمکشهای زندگی خانوادگی، خانه را ترک میکنند و از آن دور میشوند و ظاهرا به سمت گستره اجتماعی بزرگتر و آزادتری میروند. به نظرتان این امر برای مردم بسیاری صدق میکند که باید از خانواده گریزان باشند؟
بله، ما از اینکه کودکانِ بزرگسالان باشیم، از خانهای که مختص ما بوده به خانهای نقلمکان میکنیم که خودمان آن را میسازیم، یا اینکه برای ساختنش تلاش میکنیم. بله چنین موضوعی به واقع دراماتیک است.
داستانهای کوتاهتان بارها و بارها مرا تحتتاثیر قرار دادهاند. آیا داستانهای کوتاه ایرلندی نزد شما معنای متمایزی دارند؟ پیشتر درباره خصوصیات ملی و رسمی رمان ایرلندی صحبت کردهاید و مطالبی نوشتهاید. در سال 2009، در گفتوگویی، اظهار داشتید: میتوانید به این مهم نگاه کنید که چگونه رمان در فرانسه و انگلیس پیشرفت کرده و میبینید که چنین پیشرفتی به شکلی تنگاتنگ با پیشرفت جامعه صورت گرفته است. جریاناتی از این دست در رمان برزیلی و ایرلندی یافت نمیشود. آیا شیوههای بخصوصی وجود دارد که داستان کوتاه ایرلندی رابطه بین شخصیت ملی ایرلندی و این نوع داستانها را برملا سازد؟
مایل نیستم این امر را به کلیت داستان کوتاه ایرلندی تعمیم دهم. بسیاری از داستانهای کوتاه ایرلندی علاقه مرا برنمیانگیزند. داستانهای جیمز جویس و برخی از داستانهای مری لاوین و جان مکگاهرن را دوست دارم. داستان «شبانگاه» اثر دانیل کورکری و داستان «مهمانان کشور» اثر فرانک اوکانر ملقب به «چخوف ایرلند» را نیز میپسندم. از داستانهای آن انرایت و کلر کیگان لذت میبرم. مقصودم از آن جمله این بود که در ایرلند در قرن نوزدهم رمان به شکلی برجسته مانند فرانسه و انگلیس مرسوم نبوده است. البته که آن کتاب را میتوانیم بخوانیم، اما بیانگر دنیای ما نیستند. این فقدان به این معناست که ما یا باید دنیای خود را بسازیم و یا در دنیایی محدودتر با سطح طبقاتی کمتر زندگی کنیم.
بسیاری از نویسندگان داستان کوتاه ایدههای بخصوصی درباره نقش و تاثیر این نوع داستانها بر خواننده دارند. ادگار آلن پو در «اهمیت تاثیر یگانه در قصههای منثور» نوشت که در قصهای کوتاه... «نویسنده قادر است تا مقصود خود را تمام و کمال به سرانجام برساند. در طول ساعت مطالعه، روح خواننده در اختیار نویسنده است.» فلانری اوکانر ادعا میکند که «کوتاهبودن به معنای ناچیزی و بیاهمیتی نیست. داستان کوتاه باید در اعماق خود ریشه داشته باشد و باید تجربهای حاکی از معنا را برای ما فراهم کند.» او این گونه مینویسد که «یک داستان به واقع داستان خوبی نمیشود، مگر آنکه بهخوبی در برابر تعبیر و تفسیر مقاومت کند، مگر آنکه در ذهن خواننده دوام بیاورد و بسط پیدا کند.» جایگاه داستان کوتاه نزد شما چگونه است؟
من راجع به هیچ یک از مطالبی که گفتید مطمئن نیستم. شاید داستان به شعر نزدیکتر باشد. شعر بیشتر به وزن و پیچیدگیهای وزن بستگی دارد تا به پلات، کاراکتر و حتی درام و تضاد. اما داستانهای بسیار زیادی با انواع و اقسام مختلف وجود دارد. شاید بسیاری از داستانها به تغییر عجیبوغریبی، به بالاوپایینشدن وزن بستگی داشته باشند که احساسات خواننده را برمیانگیزد.
بسیاری از راویهای شما زن هستند. درعوض آنکه به سادگی از دیدگاه یک زن بنویسید، ماجرا به نحوی است که انگار در آنها زندگی میکنید. آیا برای شما در نوشتن دیدگاههای زن و مرد تفاوتی وجود دارد؟
شک دارم. نوشتن درباره هنری جیمز در رمانم به نام «استاد» و قاضی در رمان «شعله آتشین خلنگزار» زندگیکردن در کاراکتری را دربرداشت که مرد بود. من هیچ راه موثر دیگری را نمیبینم. احتمالا راههای دیگری هم وجود دارد، اما خیلی مورد پسندم نیست.
درخصوص موضوع «ابزوردیسم»، در رمان «مادران و پسران» سه دوست هستند که ساختار بسیار مشابهی با ابتدای رمان «بیگانه» کامو دارد. فرگو (در مادران و پسران) و مورسو (در بیگانه) هر دو به طور عجیبی فوت مادرشان را تجربه کردهاند، که در ادامه صحنهای توأم با اقیانوس، شنا و جنبوجوش جوانی را با خود به دنبال دارد. آیا از این شباهت آگاه هستید؟ آیا داستان کامو تابهحال برایتان مهم بوده است؟
قطعا همین طور است. «بیگانه» را در دوران نوجوانیام خواندم و برایم پرمعنا بود، همانطور که سهگانه سارتر اهمیت داشت که ظاهرا هیچ کسی دیگر آن را نمیخواند. به نوعی فاصله مشابهی را از تجربهای با همینگوی نیز پیدا کردم، بخصوص در رمان «خورشید همچنان میدمد».
شما با نویسندگانی چون همینگوی همقطار هستید که در مبحث وجودگرایی شرکت دارند. برای رمان «تونل» اثر ارنستو ساباتو در نسخه نشر پنگوئن مقدمهای نوشتید. همچنین درباره ساموئل بکت در کتابتان به نام «راههای جدید کشتن مادرتان» قلم زدید. به نظرتان این نویسندهها به طور فلسفی بر افکار و نویسندگیتان تأثیر گذاشتهاند؟
به نظرم همینگوی حتی بیشتر از ساباتو یا بکت تأثیرگذار بوده است.
چرا معتقدید بسیاری از نویسندگان ایرلندی از اساطیر یونان الهام گرفتهاند؟
ایرلند همانند یونان از ادبیات غنی و کهنی برخوردار است. همچنین، ایرلند اندیشه شکوه کهن را به کار برده تا جنبشی در جهت استقلال سیاسی از بریتانیا را بنا بگذارد. هنگامی که از لیدی گریگوری- یکی از بنیانگذاران «تئاتر أبی» و یکی از بانیان فرهنگ ملیگرایی در اوایل قرن بیستم، درباره رابطه موجود میان زبان ایرلندی روستاییان دهقان با زبان متون کهن پرسش میشود اینگونه پاسخ میدهد که این رابطه همان رابطه میان زبان یونانی مدرن و یونانی کهن است. همچنین، در طول آن سالها، فراوانی قهرمانان در ادبیات یونان حائز اهمیت بود. در همین سالهای نخستین قرن بیستم، ویلیام باتلر یِیتس در اشعار خود دست به دامان یونان شد و نمایشهای ادیپوس را ترجمه کرد. بعدها، زمانی که نبرد ایرلند شمالی (1998-1968) آغاز شد، نویسندگان به تراژدی آنتیگونه علاقهمند شدند.
اشتیاق به خانه، تم مداوم و غالب آثارتان میباشد. کمی در این باره صحبت کنید؟
این تم از آن دسته چیزهایی است که مشخصه تاریخ ایرلند را رقم میزند. در طول صدوپنجاه سال اخیر، تعداد بسیار زیادی از مردم کشورم مهاجرت کردهاند، و این امر تجربهای است که با اشکال مختلفی اتفاق میافتد. یکی از دلایل این اشتیاق آن است که مردم دلتنگ خانه میشوند و سپس خانه جدیدی میگزینند و بعد به شک و تردید میافتند که اصلا خانه به چه چیزی شباهت دارد. این مساله آنقدر بغرنج میشود که احتمالا تنها رماننویس میتواند از پس آن بربیاید. هربار به فرودگاه جان اف. کندی میآیم تا به دابلین بروم، چنین احساسی پیدا میکنم و متوجه میشوم که ایرلندیها دورتادور فرودگاه پرسه میزنند.
چطور میفهمید ایرلندی هستند؟
نمیدانم، شاید از احساسی که درون قلبم جاری میشود، بدان پی میبرم. سپس زمانی که سوار هواپیما میشویم، بوی وطن میآید. احساس بسیار جالبی است. نمیدانم این احساس چقدر دوام میآورد، اما برای من ملموس است و ارزش تجسم و رویاپردازی دارد.
پیشتر گفتید ایده رمان «بروکلین» از یادآوری شنیدن اتفاقی صحبتهای زنی در زمان کودکیتان نشأت میگیرد. او درباره دخترش که از انسکورثی به بروکلین نقلمکان کرده بود، تعریف میکرد. چه چیزی در آن خاطره باعث شد تا این داستان را بسط دهید؟
هرآنچه را که شنیده بودم در قالب داستانی در سال 2000 نوشتم، اما پنج یا شش سال بعد، به نظرم سه چیز برایم تغییر کرد که کارکردن بر داستان طولانیتری را میسر و حتی ضروری مینمود. اولا، کمکم داشتم زمان بیشتری را در آمریکا سپری میکردم و داشتم آمیزه عجیبی از تنهایی، نیاز، و شادی گهگاهی را که مهاجران حس میکردند میچشیدم. همچنین، خارجیها -بخصوص لهستانیها، نیجریاییها، چینیها داشتند وارد ایرلند میشدند و معمولا نظارهگر آنها بودم و بهشان فکر میکردم. و در آخر، دورههایی را تدریس کردم که جین آستین را نیز دربرمیگرفت و کمکم داشتم به رمانی فکر میکردم که با استفاده از قهرمانی (زن) درونگرا و حساس و برخی کاراکترهای کمدی و عاشقانه، شیوه آستین در آزمودن روانشناسی فردی را دربرگیرد.
از رمان «کشتی فاردار بلکواتر» گرفته تا رمان «بروکلین»، اغلب آثارتان با مرگ و سوگواری سروکار دارد. توصیف شیوه سوگواری در بیان این داستانها از چه اهمیتی برخوردار است؟
به هر شکل و صورتی در این کتاب یا کتابهای دیگر چنین موضوعی پیش میآید. از آنجایی شیوه عجیبی به نظر میرسد که این اتفاق عمدی رخ نمیدهد، اما درعینحال، سعی کردم با تسلط بسیار زیادی آن را بنویسم. بنابراین، به نظرم منصفانه است که بگوییم این مبحث در رگ و ریشه من جریان دارد.
آیا پیش از آنکه فیلم «بروکلین» ساخته شود، این قابلیت را داشت که از روی آن فیلم بسازند؟ زمانی که برای نوشتن «بروکلین» دست به قلم شدید، شما یا «ایلیش» (کاراکتر اصلی رمان بروکلین) از فیلمهای سینمایی چیزی فراگرفته بودید؟
فیلمی به نام «خیابان هستر» (1975) ساخته کارگردان آمریکایی، به نام جان مککلین وجود دارد. به احتمال زیاد بدون این فیلم نمیتوانستم رمان «بروکلین» را بنویسم. و شاید فیلم «ژول و جیم» (1962) و فیلم «نوعروس دسامبر» (1990) ساخته تادئوس سالیوان نیز تاثیرگذار بودهاند. اما، بهنظرم رمانهای «غرور و تعصب»، و «مَنسفیلد پارک» اثر جین آستین و رمان «میدان واشنگتن» اثر هنری جیمز تاثیرات بسزایی داشتهاند. این کتابهای بینظیر به زندگی باطنی میپردازند- آنها حرکتها و صورتها را نشان میدهند، همانطور که ماکس فریش از این ابزار استفاده میکرد، و چنین ابزاری خود مسائل بزرگی را حکایت میکنند.
آیا احساس نیاز کردید که رمانی درباره مهاجرت بنویسید؛ چراکه این امر برای مردم ایرلند از اهمیت زیادی برخوردار است؟
نوشتن یک رمان به تدریج و به آهستگی اتفاق میافتد. این روند بیشتر به واسطه کاراکترها پیش میرود تا مجموعهای از اتفاقات اجتماعی و تاریخی. بنابراین، شیفته کاراکتر «ایلیش» شدم و به آهستگی شروع کردم به ساختن او در ذهنم. برخی از احساسات و پسزمینههای داستان «بروکلین» بیشتر براساس تعداد بسیار زیاد مهاجران ورودی به ایرلند در چندین سال گذشته تقویت شده تا اینکه براساس تاریخچه مهاجرت ایرلندیها باشد.
چه کسانی شخصیتهای ادبی الهامبخش شما محسوب میشوند؟
برای «بروکلین» جین آستین و جورج مور (در رمانی به نام «استر واترز»، 1894) و البته هنری جیمز.
تم داستانهای کتاب «خانواده تهی» بر اراده در مواجهه با خودداری- هم خودداری شخصی و هم خودداری تحمیلی ناشی از فرهنگ عمومی- تمرکز دارد. آیا با تم غالب در این کتاب نسبت به تم رمان «استاد» و کتاب «مادران و پسران» برخورد متفاوتی دارید؟
درباره تمها نظری ندارم. تمها بهرغم خواست من خود پدیدار میشوند و هرگز با برنامه قبلی نیستند. شاید اینبار، مشغول فکرکردن به تبعید و بازگشت بودهام- هیچیک از کاراکترها در زادگاه خود زندگی نمیکنند. قهرمان داستان در «رنگ سایهها» و «صیادان مروارید» شخصی از اهالی وکسفورد در دابلین است که احتمالا به نوع ناچیزی از تبعید دچار شده، اما این حالت در ایرلند جدی گرفته میشود. (لااقل برای من که اینگونه است؛ من هیچگاه با دابلین همدردی نکردهام.) اما در خلال تبعید و بازگشت، کاراکترهایی (درعوض نمونههایی از تمها) وجود دارند و با حفظ استقلالشان، تلاش میکنم تا داستانی را تعریف کنم، یا وزنی را ارایه میدهم که احساسات خواننده را برمیانگیزد، بنابراین چیزی که پیش میآید علیرغم خواست من اتفاق افتاده و اغلب خیلی متوجهاش نمیشوم.
ممکن است درباره تغییر لحن میان «مادران و پسران» و «خانواده تهی» صحبت کنید؟ آیا در کتاب «خانواده تهی» مباحثی از نظر سبک ادبی وجود دارد که بهطور آگاهانه دست به گریبان آنها شده باشید؟
بله، در اینباره درست میگویید. در کتاب اول، لحن آرامتر و تقریبا مانند موسیقی پیانوی فرانتس شوبرت است. در دومین کتاب، همانند بلا بارتوک شده است. سراسر شدید و خشن یا به حدی کافی میتوان تغییر ایجاد کرد.
چه جذابیتی در هنری جیمز دیدید که کتابی با عنوان «استاد» درباره وی نوشتید؟
بله، هنری جیمز زندگی چندان مهیجی نداشت، اما هر کاری کرد پررمزوراز بود، به عبارت دیگر، همهچیز در لایهای از ابهام فرورفته است. و اگر رماننویس باشید، تا اینکه کارگردان بوده باشید، میتوانید با این موضوع کار کنید. او عاشق تنهایی بود، اما به مهمانیهای زیادی میرفت؛ عاشق خانوادهاش بود، اما تا آنجا که میتوانست خیلی سریع از آنها دور شد. او هیچگاه تکبُعدی نبود و اغلب در نبرد با کاراکترهایش دوجانبه تا حتی سهجانبه عمل میکرد و در آخر، نه آمریکایی بود و نه انگلیسی. او پیوریتنی از نیوانگلند بود که به واقع احساسات پیوریتنی زیادی نداشت، اما پسزمینه یک پیوریتن را داشت. او اساسا شخص آرامی در روچفورد بود. رماننویس به نحوی میتواند با سکوت کار کند که یک کارگردان یا نمایشنامهنویس چنین مهارتی ندارد. از اینرو، تمام حالات او بهواقع علاقه مرا به خود جلب کرد و توانستم با آنها کار کنم.