سفری به چند قدمی پیدایش انسان | مرور


از نظر من کتابی خوب است که در همان صفحات نخستین، مخاطبش را مهیای سفر کند. جایی دور از چهار دیواری‌های خانه و مناظر هزاربار دیده شده. کتاب‌ خوب مخاطب را از روی کاناپه، تخت، گوشهِ باغچه یا پای اجاق‌گاز بر می‌دارد و در مسیری قرار می‌دهد که هیچ آشنا نیست و هیجان کشف تمام زوایای این ناشناخته را در خونش جاری می‌کند‌. سفری بی‌چمدان و توشه، با دستانی آویزان، اما برگشتی پرشکوه، به همراهِ ذهنی پر از دانسته‌ها و خاطری غرق در اوقات خوش.

خلاصه رمان رد گم [The Lost Steps (Los pasos perdidos)] نوشته آله‌خو کارپانتیه [Alejo Carpentier]

«رد گم» [The Lost Steps (Los pasos perdidos)] به قلم آله‌خو کارپانتیه [Alejo Carpentier] ماجرای یک سفرِ پرهیجان و نفس‌گیر است. سفری نه به سوی آینده یا روزهای سپری شده گذشته، بلکه آله‌خو کارپانتیه با قدرت قلم و توانایی تخیلش مخاطب را به هزاران سال پیش می‌برد؛ بلکه به چند قدمیِ پیدایش انسان.

شخصیت اول داستان که نامی ندارد، قبل از جنگ در موزه سازشناسی(سازهای بدوی) مشغول به کار بوده و سال‌ها با عشق درباره سازهایی مثل: استخوان آرواره‌ی حیوانات، جغجغه، خلخال و لیتوفون تحقیق می‌کرده و نگهدار تمام سازهایی بود که روزگاری بشر در شب‌های سرد زمستان یا در گوشه‌ای از جهانش که به سکوت طبیعت آمیخته بود، بر آن می‌دمید و خالق نوای خوشش می‌شد. اما جنگ مانند هزاران لکه سیاهی که بر چهره جهان و آدمیان می‌گذارد، مسیر زندگی شخصیت اول داستان «ردِ گُم» را هم عوض می‌کند.

در فصل اول کتاب، نویسنده با توصیفات جزءبه‌جزء بی‌حاصلی شغل و فروپاشی روحی، سردی روابط زناشویی، رخوتی را که روزگار بر دوش شخصیت نهاده و همین‌طور کلافگی و بیزاریش را از آنچه که هست و نمی‌خواهد باشد! نشان مخاطبش می‌دهد. این خستگی و نامناسب بودنِ جایی که شخصیت بی‌نام در آن قرار دارد، آنقدر باعث ملال مخاطب است که وقتی به او پیشنهاد یک کار جدید که در جایی بسیار دور می‌شود، مخاطب ناخواسته او را به قبول کردن و رفتن تشویق می‌کند.

موزه‌دار پیرِ موزه ی سازشناسی، برای پیدا کردن یک ساز ابتدایی، از شخصیت اصلی می‌خواهد به امریکای جنوبی برود جایی در بالادست رودخانه‌ای که هنوز تمدن و غول‌های ماشینی به بکر بودن طبیعت و انسان‌هایش آسیبی نرسانده است‌.

شخصیت داستان، برای یافتن سازهای بدوی سفرش را در میان قبایل بومی آمریکای لاتین، آغاز می‌کند. همین جای داستان انگار نویسنده با مهربانی بر شانه خواننده می‌‌کوبد و می‌گوید: "حالا خودت قضاوت کن و ببین چه چیزهایی را از دست دادیم تا به چه چیزهایی برسیم.” سفر آغاز می‌شود. سفر به هزارتوهای جنگل و طبیعت که در نهایت منجر به سفری هستی‌شناختی می‌شود. مکان و زمان در هم تنیده می‌شود و پلی می‌سازد برای قدم نهادن به دنیای جدید، دنیایی از اسطوره‌ها. سیزیف، ایلیاد و بسیاری از شخصیت‌های کتاب مقدس. هر یک از این شخصیت‌ها و اسطوره‌ها با وظیفه‌ای در نوشته حضور دارند. وظیفهِ وادار کردن به اندیشیدن و پیدا کردن نوعی نگاه نو و عمیق به تکراری‌های جهان و بشر.

«ردِ گُم» را می‌شود یک جعبه موزیکال از نوع نوشتاری نیز دانست. نثر و روایت، آمیخته موسیقای خوشی هستند. انگار هر یک از کلمات نُتی را بر دوش می‌کشند. و در نهایت با ساخت یک جمله و پاراگراف، یک قطعه کوچک را شکل می‌دهند. جمله‌های گاه بلند و گاهی کوتاه با ریتم‌های تند و گاهی موزون، خواننده را همواره در خلسه خوشی نگاه می‌دارد. گویی آله‌خو کارپانتیه برای نوشتن تک تک کلمات به آوای موسیقای‌شان بسیار دقت کرده است. کلمات موسیقی‌آلودی که به قدم‌های مخاطب برای پیش رفتن و کاویدن شور و شعف می‌دهد. و البته که در برگردان خوب این واژه ها و جملات مدیون مترجم توانا هستیم.

در طول سفر تمام مراحل شکل‌گیری تمدن انسانی، مثل یک فیلم در مقابل چشمان‌مان پخش می‌شود. ردِ گُم نه تنها سفر به اعماق بکر جنگل، بلکه رفتن به اعماق خویشتن هر آدمی را فراهم می‌سازد. گریختن از خویشی که در جهانِ آلوده به تمدن غرق است و دیگر صدای پرندگان و نفس کشیدن درختان او را به وجد نمی‌آورد. دنیایی که آغشته به انجام دادن یک سری کارهای مکانیکی براساس وظیفه انجام شده است، بی‌آن که آدمی از پیشینه و علتش آگاه باشد. داستان در بطن خود هزاران داستان دیگر هم دارد. شریان‌های باریکی که به محکم شدن تنه داستان کمک می‌کند. شخصیت‌هایی که به‌علت پرداخت خوب، گویی یکی از خود ماست هستند و با آشنا شدن‌شان احساس یک آشنایی دور در دل خواننده شعله می‌کشد.

رد گم» [The Lost Steps (Los pasos perdidos)]

در «رد گم» خواننده مدام روی لبه باریکی از واقعیت، و رئالیسم جادویی راه می‌رود. فضاسازی‌های بومی، تصورات و آداب‌ و رسومِ قبایل، به همراه تصویری مشخص از معماری آن منطقه، واقعیت داستان را گاهی تا چند قدمی رئالیسم جادویی می‌‌کشاند‌. گریزهای پی‌درپی و گاهی شجاعانه نویسنده برای شکستن تابوها در ساختار داستان، قدرت نثر و روایت همچنین تزریق اطلاعات در زمینه موسیقی و اساطیر یکی از بی‌نهایت قوت‌های قلم آله‌خو کارپانتیه است.

در ردِ گُم نویسنده مخاطب را بین زمان حال و زمان گذشته وادار به رفت‌وآمد می‌کند. ترددی که باعث مقایسه کردن و اندیشیدن می‌شود. آیا آفریدگان راه‌شان را درست انتخاب کردند؟ اگر مجالی برای دوباره برگشتن به نقطه صفر پیدایش بشر امکان‌پذیر شود، دوباره همین مسیر را طی خواهیم کرد؟ آیا به غارها و سبزی جنگل به اصالت یک روح پاک و ذهن بی‌دغدغه بر می‌گردیم؟ اصلا هدف برای طی کردن و گذشتن از اعماق جنگل‌های سرسبز و نغمه ‌پرندگان خوش‌ آوا چه بود؟ سنگینی سنگ سیزیف کی بر دوشمان نهاده شد؟ چطور برداشته می‌شود؟

در انتها می‌توان استفاده از عناصر چهارگانه و به تصویر کشیدن هر یک از آنها، شخصیت‌پردازی ماندگار، به خوبی نشان دادنِ تقابل نسل‌ها، کشمکش‌های درونی شخصیت‌ها و تلاش‌شان برای رسیدن به چیزی که در چهارچوب همین جهان فانی قرار دارد، و از همه مهم‌تر جریان داشتن موسیقی در سطر سطر کتاب را از نقاط قوت کار دانست.

بی‌جهت نیست که نویسندگان و منتقدان برجسته ادبیات قرن بیستم، این کتاب را یکی از آثار کلاسیک و ماندگار می‌دانند. کتابی که بی‌شک بر یکی از قله‌های ادبیات مدرن آمریکای لاتین تا همیشه می‌درخشد.

[رمان «رد گم» با ترجمه ونداد جلیلی از سوی نشر چشمه منتشر شده است.]

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...
عدالت در یک جامعه پسادیکتاتوری چگونه باید تأمین شود؟... آلمان پیش از این نیز مجبور شده بود با بقایای حکومت دیکتاتوری هیلتر و جرائم آنها مواجه شود... آیا باید دست به پاکسازی ادارات دولتی از افرادی زد که با حکوت کمونیستی همکاری داشته‌اند؟... احکام بر اساس قانونی تنظیم می‌شدند که کمترین مجازات را مقرر کرده بود... رسیدگی به هتک حیثیت افراد در رژیم گذشته... بسیاری از اساتید و استادیاران به عنوان خبرچین برای اشتازی کار می‌کردند ...