خویشتن‌شناسی در سفر به ادوار تاریخ | شرق


آله‌خو کارپانتیه [Alejo Carpentier] در کتاب «رد گم» [The Lost Steps (Los pasos perdidos)] در پی جست‌وجوی معنایی است که پیش‌تر موجود بوده است. در جامعه مدرن دیگر خبری از وحدت یونانی میان آگاهی و جهان (ذهن و عین) نیست. وحدتی که به‌روشنی در حماسه‌های ایلیاد و اودیسه هومر قابل دریافت است. این وحدت و عدم وحدت در دوگانه میان رمان و حماسه تجلی می‌یابد. در حماسه تمامیت زندگی جریان دارد. شناخت حماسه با اندیشه هگلی -‌که در آن واقعیت را تنها به‌صورت کلیتی منسجم و معنادار می‌توان درک کرد- دست‌یافتنی به‌نظر می‌رسد. حماسه با مرحله آغازین تطور بشر، با دوره‌ای منطبق است که طی آن «قهرمان» در «وحدت جوهری» با تمامیتِ اجتماعی روزگار می‌گذراند. اما رمان مدرن برعکس، از گسست میان انسان و جهان آغاز می‌شود که همان «از خود بیگانگی» است. لوسین گلدمن رمان مدرن را این‌گونه تعریف می‌کند: «جست‌وجوی از‌ خود ‌بیگانه ارزش‌هایی که جامعه از خود بیگانه بدان آگاهی ندارد و به آگاهی یافتنِ قهرمان رمان از شکست می‌انجامد».1

آله‌خو کارپانتیه [Alejo Carpentier] رد گم» [The Lost Steps (Los pasos perdidos)]

تعریف گلدمن به‌شدت با قهرمان «رد گم» هم‌خوانی دارد. قهرمانی پروبلماتیک که با واقعیت اجتماعی فاقدِ معنا در مبارزه است. فصل‌های آغازین کتاب، توصیف محیط و شخصیت‌های از خود بیگانه است. همسر راوی بازیگر نمایشی است که هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد: «امشب‌ هزار‌و‌پانصدمین اجرا بود. تبصره‌ای مبنی بر تکرارِ بدون محدودیت اجرا در قرارداد بازیگران منظور شده بود و راه گریز نداشتند چون نمایش را به مدیریت حرفه‌ای سپرده بودند و این مشارکت سخاوت‌مندانه و پُرنشاط را به سرمایه‌گذاری تجاری کلان تبدیل کرده بودند. روث این نمایش‌نامه را نه راه گریزی، دروازه‌ای به دنیای لایتناهی نمایش، بلکه جزیره‌ای می‌دید که نمی‌توان از آن گریخت».2 شغل راوی نیز که آهنگ‌ساز، محقق موسیقی و سازشناسی خبره است، سبب هراس و بیزاری او از وضعیت زندگی‌اش شده است: «آن‌چه مایه هراسم می‌شد نه گذر سالیان که شتاب بیهوده گذر سالیان بود. دورانی بود که جنگ کار آهنگ‌سازی کانتاتای بلندپروازانه‌ام را بر پرومته از بندرسته مختل کرده بود. وقتی از جنگ بازگشتم حسم آن‌قدر فرق کرده بود که پره‌لود و پیش‌نویس اول صحنه‌های ابتدایی را، که تمام کرده بودم، بسته‌بندی‌شده سرجاشان در گنجه باقی گذاشتم، خود را رها کردم و در‌عوض در صنعت موسیقی سینما و رادیو غرق شدم. لابد با شور و شوق جانانه‌ای که در دفاع از این هنرهای قرن نشان می‌دادم و اصرار به این عقیده که چشم آهنگ‌ساز را به چشم‌اندازهای بی‌کران باز می‌کند، می‌خواستم احساس گناهم را از کنارگذاشتن کارم تخفیف دهم و همکاری‌ام را با این تشکیلات تجاری توجیه کنم، زیرا من و روث با این فرار ماهیت انسانی متعالی خود را از بین برده بودیم».3

قهرمان رمان در ادامه، با دریافت پیشنهاد کار از سوی موزه‌دار برای پیدا‌کردن سازهای ابتدایی در میان قبایل بومی آمریکای لاتین، سفری هستی‌شناختی را آغاز می‌کند و خواننده کتاب وارد دنیایی جدید می‌شود. ساختار رمان همراه با این سفر هستی‌شناسانه حالتی غنایی به خود می‌گیرد. قهرمان رمان در سفری از زمان حال به‌سوی مرحله آغازین تکامل بشری است: به‌سوی ماهیت انسانی متعالی. فاصله‌گیری متن از هستی پیش‌پاافتاده نوعی دهن‌کجی در برابر شی‌وارگی جهان و سلطه کالا بر انسان است. سلطه‌ای که از ابتدای دوران مدرن به نیروی مسلط بر زندگی بدل شده است. راوی، قهرمان و ضدقهرمان رمان، در این سفر هستی‌شناختی از مواجهه با اداهای اگزیستانسیالیستی و سورئالیستی حاکم بر غربِ میان دو جنگ جهانی به مواجهه با انسان‌هایی می‌‌رسد که رابطه‌شان با طبیعت تحریف نشده است و وحدت یونانی سوژه و ابژه را می‌توان در رفتارهاشان نظاره کرد. همان‌طور که کارپانتیه در یک مصاحبه می‌گوید: «در جنگل به‌سختی می‌توان انسانی میان‌مایه یافت. همواره میان‌شان انسانیتی دیده‌ام که هرگز بین اگزیستانسیالیست‌های بی‌آب‌ورنگ به چشمم نخورده است، یعنی همان الگوهای به‌شدت باب‌ روز کسانی که در پیروی از نمونه‌ای پافشاری می‌کنند که از مدت‌ها پیش در اروپا رو به‌موت است».4

راوی در طول سفر همه­ مراحل تمدن انسان را می‌بیند. از نزدیک با مردمان دوره پارینه‌سنگی مواجه می‌شود و زندگی قرون وسطایی را درک می‌کند. گویی امکان گریختن از زمان برایش فراهم شده است. سفر او بر رود اورینوکو تا آن‌جا پیش می‌رود که به ریشه حیات می‌رسد. سلوک طبیعت‌گرایانه‌ راوی با نثری شاعرانه و فاخر همراه است که خواننده را با توصیف‌هایی حیرت‌انگیز از طبیعت مواجه می‌کند: «مدتی که از حرکت در این تونل مخفی گذشت، حسی شبیه حس کوه‌نوردانی سراغ‌مان آمد که در برف گم شده‌اند: درک عمودی از دست می‌رفت و جهت‌ها گم و چشم‌ها سرگشته می‌شد. دیگر نمی‌شد فهمید آن‌چه می‌بینیم درخت است یا تصویر بازتاب درخت. نور از بالا می‌تابید یا پایین؟ آب بر زمین بود یا در آسمان؟ آیا روزنه میان شاخ‌وبرگ‌ها برکه‌های نوری در آب بود؟ درختان، شاخه‌ها و پیچک­‌های‌ استوایی به زوایایی عجیب می‌پیچید چنان که عاقبت مجراها، روزنه‌ها و کناره‌هایی خیالی به چشم می‌آمد. توالی این سراب‌های کوچک و پی‌درپی موجب شد حسِ وحشت‌زدگی و گم‌شدگی شدید و شدیدتر شود تا آن‌جا که دیگر قابل تحمل نبود. انگار مدام دور خودم می‌چرخیدم و می‌چرخیدم تا حس جهت‌یابی‌ام از بین برود و بعد به آستانه زیست‌گاهی سِری وارد شوم».5

راوی تصمیم می‌گیرد در شهری تازه‌تأسیس در دل جنگل، دور از مظاهر تمدن جدید، به زندگی خود ادامه دهد و به‌قول خودش، خود را از سرنوشت سیزیف خلاص کند: «سنگی که بر دوشم بود ارزانی هرکس که میل دارد زیر وزن پوچش کمر خم کند. ترجیح می‌دادم اره بکشم و تبر دست بگیرم اما خودفروشانه موسیقی را به تجارت تبلیغات نفروشم».6

اما چنین سرنوشت گران‌مایه‌ای برای انسان معاصر امکان‌پذیر خواهد بود؟ فرم مدرنیستی رمان کارپانتیه حکم به آگاهی قهرمان از شکست خویش می‌دهد. این آگاهی، بیشینه آگاهی ممکن است که خاص قهرمان یک شاهکار ادبی باشد. این آگاهی از رنجی سخن می‌گوید که رنج عشق به هستی و بیگانگی هستی با انسان است. راوی سرانجام درمی‌یابد وجودش چیزی جز آکورد موزون این عشق و بیگانگی نیست. شکوه رمان «رد گم» در این است که پژواک پرهیبت دلهره انسان آگاه را طنین می‌افکند. و این دلهره، در برابر آرامش طبیعت پررنگ‌تر دیده می‌شود. آرامشی که در آن هیچ ردی از هرآن‌چه جلوه‌ انسانی داشته باشد بر جای نمانده است و انسان در برابر آن از نیستی خود آگاه می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
1. فراروتی، فرانکو «لوکاچ، گلدمن و جامعه‌شناسی رمان» در پوینده، محمد جعفر، درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات، تهران: انتشارات نقش جهان، 1377، ص221.
2. کارپانتیه، آله‌خو، ردِ گُم، ونداد جلیلی، تهران: نشر چشمه، 1394. ص22
3. همان، ص36
4. همان، ص15
5. همان، ص181
6. همان، ص221

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...