بیشتر مردم او را به عنوان نویسنده شاهکارهایی مانند «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» می‌شناسند و تعداد کمی از هویت فلسفی و مسیر او به‌عنوان یک فیلسوف معنوی آگاه هستند. تالستوی، علی‌رغم اینکه اشراف‌زاده‌ای ثروتمند بود، در افسردگی عمیقی فرورفت که در ازدست‌دادن ایمان ریشه داشت. او دست به خودکشی زد و در جست‌وجوی معنا بود، سفری که آن را در کتابش، ذیل عنوان «اعتراف»، شرح داده است. آن کتابْ مرا، نه‌تنها عاشق نوشته‌های او، بلکه شیفته روح او ــ‌وصفی ناب از انسانیت‌ــ کرد. آن‌گاه‌که به‌دنبال پناه‌بردن به این مرد برجسته و راهنمایی‌گرفتن از او بودم، برخی از آموزه‌های او را فراگرفتم و پذیرفتم. حال، اینجا، می‌خواهم پنج درس مهمی را که از او آموخته‌ام به‌اشتراک بگذارم.

لئو تولستوی

۱. جامعه اصل بهشت ​​و جهنم زندگی فرد است
دیگران منشأ بدبختی‌اند، اما عامل بنیادی‌ترین شادی ما نیز هستند.
تالستوی در رمان‌هایش سعی می‌کرد جایگاه یک فرد را، در جامعه و در میان گروه‌هایی که در آن‌‌هاست، یعنی خانواده، شهر، ملت، بورژوازی یا دهقانان درک کند. همه ما ممکن است با مردم اطرافمان و فرهنگی که ایشان تجسم آن باشند مبارزه کنیم. مهم نیست که چقدر قدرتمندیم؛ ما درمعرض رویدادهای اجتماعی‌ای هستیم که خارج از کنترل ما هستند. اطرافیان ما همیشه بر زندگی عاطفی ما سلطه داشته‌اند و خواهند داشت.

به‌گفته تالستوی، جامعه از افراد تشکیل شده است، همان‌طورکه بدن انسان از سلول‌ها؛ به‌عبارت‌دیگر، هر فردی در رویدادهای تاریخی بشریت سهیم است، چنان‌که یک قطره به حجم آب اقیانوس اضافه می‌کند. هر سرباز بر جنگ تأثیر می‌گذارد. [...] این بدان‌معناست که هریک از ما مسئول درد و لذت برآمده از جامعه هستیم و می‌توانیم بر آن تأثیر بگذاریم، خوب یا بد. اطرافیان شما می‌توانند در یک موقعیت غم‌انگیز تسکین‌بخش باشند یا یک موقعیت شاد را به‌میزان قابل‌توجهی بهتر کنند. هریک از ما، درقبال خوبی‌های دنیا، دربرابر خود و دربرابر دیگران مسئولیت دارد.

۲. هدفْ بخشیدن به دیگران است
فلسفه تالستوی نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین لذت از شادکردن دیگران حاصل می‌شود، نه خودتان.
خانواده در تمام نوشته‌های تالستوی نقش اصلی را ایفا می‌کند. در رمان‌های او، شخصیت‌های اصلی که نسخه خودخواهانه موفقیت خود را دنبال می‌کنند، درنهایت خانواده‌هایشان را رها می‌کنند و به آن‌ها صدمه می‌زنند، اما عاقبت متوجه می‌شوند که به‌دلیل یک انتظار غیرواقعی از زندگی به خود آسیب رسانده‌اند.

همان‌طورکه بزرگ می‌شویم، چیزهایی مانند دانش، خرد، مهارت و حمایت عاطفی و مالی از دیگران دریافت می‌کنیم، از والدین، معلمان، دوستان و غریبه‌ها. امروزه، بیشتر ما به گرفتن از دیگران عادت کرده‌ایم؛ در نتیجه، درنهایت از معنا تهی می‌شویم. [...] تغییر دیدگاه از آنچه می‌توانیم به‌دست آوریم به آنچه می‌توانیم ارائه دهیم برای ما معنای عمیق‌تری به‌ارمغان می‌آورد. تالستوی، در دوران پیری، زمان خود را صرف بذل ثروت خویش و ساختن مدارس برای دهقانان کرد و معتقد بود که آموزش بهترین هدیه‌ای است که می‌توانید به هر انسانی بدهید.

۳. هنر به‌اندازه علم مهم است
تالستوی عمر خود را صرف نوشتن، داستان‌سرایی و تدریس علوم‌انسانی کرد. درنظر او، هنرْ درمان است.
او، در مقاله‌اش ذیل عنوان «هنر چیست؟»، استدلال می‌کند که هنر از ما موجوداتی مهربان‌تر می‌سازد و مردم را دورهم جمع می‌کند. هنر جهانی و همگانیْ افراد مختلف را با یک احساس مشترک و بنیادی متحد می‌کند، جدایی را از بین می‌برد و مردم را برای یگانگی تعلیم می‌دهد. هنر از خود زندگی برای نشان‌دادن حقیقت جهانی که فراتر از مرزهای زندگی روزمره است استفاده می‌کند.

علم نمی‌تواند جانشین هنر شود؛ هرکدام از آن‌ها نیازهای خاصی را برآورده می‌کند: علم ازطریق فناوری و تجویز دارو آسایش جسمی به‌ارمغان می‌آورد و هنر ازطریق داستان‌ها، خوراک روان به ما ارزانی می‌دارد؛ علم از عقل برای دادن امنیت به ما استفاده می‌کند و هنر از احساسات و اشتیاق برای ارائه هدف و مقصود به ما بهره می‌گیرد. ازطریق داستان‌هاست که ما بنیادی‌ترین ارزش‌های خود را می‌آموزیم. هنر در آگاهی ما نفوذ می‌کند و به ما الهام می‌بخشد. اساسا، ما برای شکوفایی به هردو نیاز داریم، همان‌طورکه برای رشد خوب هم به پدر نیاز داریم و هم به مادر. علم و هنر، هریک، نیاز متفاوتی را برآورده می‌کند و در کنار هم بیشترین نیازهای درونی ما را مرتفع می‌سازند. آن‌ها یکدیگر را کامل می‌کنند.

۴. مرگ به زندگی معنا می‌بخشد
تالستوی، در رمان «مرگ ایوان ایلیچ»، زندگی مردی از طبقه بالا را توصیف می‌کند که، به‌جای زندگی خانوادگی و معنوی خود، به‌دنبال موفقیت است. او ناگهان بیمار و با مرگی قریب‌الوقوع روبه‌رو می‌شود و از سرنوشت خود به‌وحشت می‌افتد و ناامیدانه از خود می‌پرسد که «چرا من؟»

سایه مرگ برای خانواده و حلقه اجتماعی و اطرافیان ایوان واقعیتی وحشتناک است. با‌این‌حال، خدمتکار او، گراسیم، تنها کسی است که هراسی در دل ندارد. با کمک او، ایوان متوجه می‌شود که زندگی‌اش به‌سوی اهداف خودخواهانه میل کرده است، در‌حالی‌که زندگی خدمتکار باشفقتش در مسیری درست است. در پایان، ایوان آرزوی مرگ می‌کند تا رنج خانواده‌اش را تسکین دهد. او با مرگ صلح می‌کند و آن‌وقت است که ترس از مرگ از بین می‌رود، زیرا مرگ چیزی جز ترس نیست.

به‌همین‌ترتیب، ما می‌توانیم بیماران لاعلاجی را ببینیم که در مواجهه با بیماری به‌طور ریشه‌ای و سریع تغییر دیدگاه می‌دهند؛ درک پایان زندگی است که ایمان و تغییر نگرش را برای ایشان به‌ارمغان می‌آورد. مرگ ما را بهتر می‌کند، اشیا را در جای طبیعی خود قرار می‌دهد، به ما اجازه می‌دهد از ماجراجویی‌های خودپسندانه‌مان فراتر برویم، به ما شفقت و عشق می‌آموزد و نشانمان می‌دهد که چه‌چیزی در زندگی‌مان اهمیت دارد.

۵. «خوب» بهتر از «عالی» است
تالستوی به ما می‌آموزد که مورخانْ افراد را بیشتر شبیه به شخصیت‌هایی خیالی جلوه می‌دهند تا شخصیت‌هایی که درواقع هستند. خواندن درباره آن‌ها در ما احساس حسادت ایجاد می‌کند؛ بنابراین، ما سعی می‌کنیم از آن‌ها الگوبرداری کنیم و آرزوی موفقیت و جایگاه آن‌ها در تاریخ را داریم، و با این کار ــ‌ضمناــ به بلندآوازگی نام آن‌ها کمک می‌کنیم.

ما رفتارهای نادرست آن‌ها را نادیده می‌گیریم و درنتیجه یک ایدئال غیرواقعی را تداوم می‌بخشیم. کسانی که به آن‌ها «مردان بزرگ» می‌گویند، اغلب، مانند همه انسان‌های دیگر، در زندگی روزمره خود کوچک و حقیر هستند. به‌عبارت‌دیگر، ما باید به‌خاطر داشته باشیم که همه انسان‌اند، با تمام عیب‌هایی که انسانیت دارد. با فهم این موضوع، می‌توانیم به رنج دنبال‌کردن جاه‌طلبی‌های توهم‌آمیز «کسی‌بودن» پی ببریم و ــ‌درعوض‌ــ فقط «باشیم». عالی بودن یا نبودن بستگی به رفتار شما با دیگران دارد.

منبع: Medium . ترجمه: شهرآرا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...
صدام حسین بعد از ۲۴۰ روز در ۱۴ دسامبر ۲۰۰۳ در مزرعه‌ای در تکریت با ۷۵۰ هزار دلار پول و دو اسلحه کمری دستگیر شد... جان نیکسون تحلیلگر ارشد سیا بود که سال‌های زیادی از زندگی خود را صرف مطالعه زندگی صدام کرده بود. او که تحصیلات خود را در زمینه تاریخ در دانشگاه جورج واشنگتن به پایان رسانده بود در دهه ۱۹۹۰ به استخدام آژانس اطلاعاتی آمریکا درآمد و علاقه‌اش به خاورمیانه باعث شد تا مسئول تحلیل اطلاعات مربوط به ایران و عراق شود... سه تریلیون دلار هزینه این جنگ شد ...
ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...