جرات دانستن داشته باش | اعتماد


ارنست کاسیرر [Ernst Cassirer]، فیلسوف نوکانتی آلمانی، به آن دسته فیلسوفانی تعلق دارد که حتی نوشته‌های فنی و محققانه آنها نیز طنین سیاسی مازادی را به گوش می‌رساند. او از امید به عقل و خودمختاری آن در زمانه‌ای دفاع کرد که امواج افراط و خشونت در حال سربرآوردن بود و به زودی کل جهان جدید را دربر‌می‌گرفت. امروز که دوباره زمزمه راست‌گرایی و ناسیونالیسم به گوش می‌رسد، خوب است ببینیم یک متفکر معتقد به لیبرالیسم در زمانه‌ای که بی‌شباهت به زمان ما نبود، چگونه می‌اندیشید و به چه امید بسته بود. ما در این نوشته کوتاه به یکی از آثار مهم کاسیرر، یعنی «فلسفه روشن‌اندیشی» [die philosophie der aufklarung یا La Filosofia de La Ilustracion] می‌پردازیم. [این کتاب در ایران برای نخستین بار تحت عنوان »فلسفه روشنگری» ترجمه شده است.]

خلاصه فلسفه روشن‌اندیشی» [die philosophie der aufklarung یا La Filosofia de La Ilustracion]

این کتاب توسط نجف دریابندری ترجمه و در انتشارات خوارزمی منتشر شده است. روشن‌اندیشی معادلی است که دریابندری برای Enlightenment انگلیسی و Aufklärung آلمانی برگزیده است. این عنوان به جنبش فکری خاصی اطلاق می‌شود که حدودا در قرن هجدهم در اروپا جریان داشت و در آن از عقل و آزادی از مرجعیت‌های سنتی دفاع می‌شود. کاسیرر کتابش را که دفاعی محققانه از فلسفه روشن‌اندیشی است در سال 1932 منتشر ساخت و این دقیقا یک‌سال پیش از آن است که هیتلر صدراعظم آلمان شود. کاسیرر به خوبی متوجه نسبت کتابش با زمان هست و این را در پیشگفتار کتاب می‌توان مشاهده کرد.

او می‌نویسد: «هیچ شرحی از تاریخ نمی‌تواند صرفا جهت تاریخی داشته باشد. بررسی گذشته فلسفی باید همیشه با بازجهت‌یابی و انتقاد از خود همراه باشد.» (ص 40) شرح فلسفه عصر روشن‌اندیشی قرار است چه نقدی را از دوره‌ای که در آن نوشته می‌شود به دست دهد؟ به نظر کاسیرر، زمانه او محتاج بود که خودانتقادی را در پیش بگیرد و آینه‌ای را که در عصر روشن‌اندیشی ساخته شد در برابر چهره خود قرار دهد. دیدن چهره عصر در آینه روشن‌اندیشی کمک می‌کند تا برخی معیارهای رایج «پیشرفت» رنگ ببازند: «بسا چیزها که امروز به نظر ما نتیجه «پیشرفت» می‌نماید، در این آینه جلای خود را از دست می‌دهد و بسا چیزها که مایه مباهات ماست، در این چشم‌انداز ناشناس و ناساز جلوه می‌کند.» (همان) کاسیرر در کتاب فلسفه روشن‌اندیشی توضیح نمی‌دهد که منظورش، کدام نتایجِ پیشرفت است، ولی در کتاب اسطوره دولت که پس از مرگش منتشر شد، روشن می‌سازد که با ظهور عقل روشن‌اندیش مبارزه با حاکمیت اسطوره‌ها پایان نیافته است. ایدئولوژی‌های سیاسی جدید بر پایه مفاهیم مدرنی مثل ملت و نژاد و دولت و با به خدمت گرفتن ابزارهای مدرنی همچون پروپاگاندا و آموزش عمومی می‌توانند به اسطوره‌سازی‌های مدرنی منجر شوند که عقل را در خدمت قدرت قرار می‌دهند. در این شرایط چه باید کرد؟ به نظر کاسیرر در این شرایط باید به جای تسلیم شدن به نیروهای اسطوره‌ای دوباره به عقل نقاد وخودمختار تکیه کرد و از آنجا که اولین دوره‌ای که این عقل را کشف کرد، دوره روشن‌اندیشی بود، شناخت این دوره نیاز زمانه ماست. ولی مگر عصر روشن‌اندیشی شناخته شده نیست؟ آیا کم درباره آن نوشته شده است؟

کاسیرر می‌بیند که نحوه فکر روشن‌اندیشی با اتهاماتی که بر آن وارد آمده از اعتبار افتاده است. گفته می‌شود که این عصر هیچ نظام فلسفی مستقلی به بار نیاورده است. کسانی همچون ولتر و دیدرو و دالامبر که نمایندگان عصر روشن اندیشی‌اند، هرگز نظام فلسفی بزرگی همچون فیلسوفان قرن هفدهم پدید نیاورده‌اند. همچنین گفته می‌شود که متفکرین این دوره اندیشه عمیق ندارند، فکرشان التقاطی است و قضاوت‌هایشان درباره گذشتگان غیردقیق است. به نظر کاسیرر تا وقتی که منظور از فلسفه مجموعه احکام و تعالیم نظری باشد عصر روشن‌اندیشی کمتر چیزی برای ارایه دارد. او می‌نویسد: «تعالیم مردان این دوره بسیار بیش از آنچه خودشان می‌دانستند به قرن‌های گذشته وابسته بود. فلسفه روشن‌اندیشی فقط میراث آن قرن‌ها را دریافت داشت.» (ص 35)

به‌رغم این نکته، کاسیرر نه تنها این دوره را صاحب فلسفه می‌داند، بلکه بر این سخن دالامبر در رساله «مبادی فلسفه» که می‌نویسد: «قرن ما را قرن فلسفه بر نمط اعلا نامیده‌اند» (ص 43) مهر تایید می‌زند. پس فلسفه روشن‌اندیشی چگونه فلسفه‌ای است؟ به نظر کاسیرر، در عصر روشن‌اندیشی، فلسفه از صورت‌های ثابت و ساخته و پرداخته بیرون می‌آید و به نیرویی فعال بدل می‌شود و بنابراین آن را نه در آموزه‌ها، بلکه فعالیت‌ها و نیروها و شوروشوق‌ها باید یافت. «آن نیروهای عقلی اساسی که اینجا مورد بحث ماست فقط در جریان عقل و در روند مداوم تحول اندیشه قابل فهم می‌شوند؛ تپش حیات عقلی و درونی روشن‌اندیشی را فقط در روند آن می‌توان احساس کرد.» (ص 38) به نظر کاسیرر چنین فلسفه‌ای که خود را در جریان و در عمل نشان می‌دهد اتفاقا به معنای «کلاسیک» فلسفه نزدیک‌تر است. بنابراین نبود سیستم‌های نظری در فلسفه روشن‌اندیشی ضعف این فلسفه نیست، بلکه به نقطه قوتی مخصوص به خود بدل می‌شود. فلسفه در قرن هجدهم به جای نظامی از عقاید یا دانشی مجزا، به زمینه فراگیری مبدل شده است که همه اصول علم طبیعی و حقوق و سیاست و دین و زیبایی‌شناسی در آن صورت‌بندی می‌شود. «فلسفه را دیگر نباید از علم و تاریخ و حقوق و سیاست جدا کرد؛ فلسفه هوایی است که این امور می‌توانند در آن وجود داشته باشند و عمل کنند.» (ص 35 و 36) در این زمینه است که تمام مفاهیم فلسفی قرون گذشته معنای تازه پیدا می‌کنند.

در این شرایط البته فلسفه دیگر سیستم نظری نیست، ولی این به نظر کاسیرر «روحیه سیستماتیک» فلسفه را محو نمی‌کند، بلکه آن را به صورتی موثرتر در کار وارد می‌کند. اینجا فلسفه، همه جست‌وجوها و تکاپوهای انسان در حوزه‌های مختلف برای استقلال از مرجعیت‌های سنتی را شامل می‌شود. فصول مختلف کتاب کاسیرر، تجسس‌های عقل و رویه‌های آن را در حوزه‌های مختلف طبیعت و دانش طبیعی، روانشناسی، دین، حقوق و زیبایی‌شناسی در قرن هجدهم دنبال می‌کند تا وحدت زنده عقل را به دست دهد. به نظرکاسیرر: «گیرایی خاص و ارزش سیستماتیک واقعی فلسفه این دوره نهفته در روند رشد آن است و در آن انرژی فکری که آن را به پیش می‌راند و در شور و شوقی که در حمله‌ور شدن به همه مسائل گوناگون از خود نشان می‌دهد.» (ص 32)

وقتی این دوره و فلسفه‌اش را از طریق انرژی‌ها و شور و شوق‌ها و نه از طریق نتایج و احکامش در نظر آوریم، آن وقت است که وحدت آن به دید می‌آید. تنش‌ها و تعارض‌ها و تردیدهای عصر روشن‌اندیشی نشانه‌های یک کار ناقص مانده نیست، بلکه نمایاننده آن شعاری است که کانت آن را «هدف روشن‌اندیشی» می‌نامید: «جرات دانستن داشته باش!» فیلسوفان عصر روشن‌اندیشی اگرچه یک نظام جامع برای استنتاج همه‌ چیز ارایه نمی‌کنند، ولی نمونه‌هایی از فعالیت مستقل عقل ارایه می‌کنند که شهامت عقل برای روی پای خود ایستادن را برای اولین‌بار بدان می‌بخشند. این جرات و شهامت و اعتماد به خود که تنها در عمل قابل تحصیل است خصلت اصلی فلسفه روشن‌اندیشی است. برای درک فعالیت عقل، نسبت انسان و طبیعت را در نظر می‌آوریم. در نگاه سنتی انسان و طبیعت هر دو حقیقت خود فاقد و مرهون امر الهی بودند. با این نگاه علوم طبیعی مستقل بی‌معناست. برای حرکت به سوی علم طبیعی باید درک از انسان و طبیعت در نسبت با هم دگرگون شود.

در زمینه روشن‌اندیشی اولا طبیعت برخلاف نگاه سنتی دیگر امری سافل که حقیقتش در ورای آن قرار دارد، نیست. آنچنانکه برونو مطرح ساخت خدا نه نیرویی بیرون از طبیعت، بلکه اصل درونی جنبش طبیعت است. به نظر کاسیرر این نگاه طبیعت را به مرتبه الهی ارتقا می‌دهد که از حقیقتی درونی برخوردار است. (ص83)

ثانیا انسان نیز با نیروی عقل خود و بدون احتیاج به عقل متعالی قادر است قوانین طبیعت را درک کند. این‌گونه طبیعت مستقل با انسان مستقل در نسبت قرار می‌گیرند. نمونه تاریخی که این نسبت جدید با طبیعت را مسجل ساخت، فیزیک نیوتون بود. با فیزیک نیوتون رابطه میان طبیعت و دانش بشری یک‌بار برای همیشه برقرار می‌شود، بدون اینکه پای واسطه‌ای الهی وسط بیاید. در این نسبت جدید، نه انسان در طبیعت حل می‌شود و نه طبیعت را در تخیلات خود منحل می‌سازد. طبیعت به عنوان قانونی که از ذات امور ناشی می‌شود همیشه از هر امر بیرونی، چه الهی و چه بشری، مستقل می‌ماند و انسان تنها با دنبال کردن طبیعت در ذاتش می‌تواند قانون آن را کشف کند. از طرف دیگر کشف این قانون توسط انسان صرفا از طریق دنباله‌روی از حس ممکن نیست، بلکه تنها با کنش‌های کلی همچون مقایسه و شمارش و یافتن تشابه و تفاوت محقق می‌شود که همگی کنش‌های قوه تفکرند. بنابراین با دنبال کردن قانون طبیعت در طبیعت، عقل انسان نیز به قوه‌ای مستقل از مرجعیت‌ها تبدیل می‌شود که به فعالیت محض خود واداشته می‌شود. «بدین‌ ترتیب استقلال فکر با استقلال محض طبیعت تناظر دارد. فلسفه روشن‌اندیشی در یک روند آزادسازی فکری می‌کوشد هم خودبسندگی طبیعت را نشان دهد و هم خودبسندگی قوه تفکر انسان را... بدین‌ ترتیب هر واسطه‌ای میان این دو که بر نوعی قدرت یا هستی فراتری استوار باشد، زائد می‌شود.» (ص 87)

الگوی فکری که در نیوتون محقق شد، نمونه‌ای به دست داد تا نحوه حرکت عقل در حوزه‌های مختلف مکشوف شود. عقل باید بتواند از طریق دنبال کردن خود چیزها، استقلال آنها و آزادی خود را محقق کند. می‌توان این کار را نوعی افسون‌زدایی دانست و همین جنبه نقادانه فلسفه روشن‌اندیشی است که باید دوباره احیا شود. کاسیرر با نشان دادن وحدت پنهان و در عین حال زنده جریان روشن‌اندیشی مبرهن می‌سازد که فلسفه در این دوران التقاطی و سطحی نیست، بلکه از نظام مخصوص به خود برخوردار است. با کنار رفتن عقل نقاد که به توانایی‌های خود برای شناختن اعتقاد دارد، تنها چیزی که سر برخواهد آورد، سایه شوم اسطوره‌های سیاسی است. از آنجا که شرایط و مقومات این اسطوره‌ها همه مدرن هستند، آنها نیز به دوره جدید تعلق دارند. کاسیرر با نشان دادن انسجام فلسفه روشن‌اندیشی در حوزه‌های مختلف، در حقیقت از عقل نقاد اعاده حیثیت می‌کند تا بتواند در برابر صورت‌های منحرف عقل سدی ایجاد کند.در دوره جدید اسطوره‌ها نیز خود را معقول و پیشرفته جلوه می‌دهند و تنها با عقل نقاد است که می‌توان تهی بودن صورت‌های کاذب پیشرفت و عقل را آشکار ساخت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...