سیالیت رودهای جوان، پیرسالگی بادها | اعتماد


اگر آن‌گونه که سوسور می‌گوید زبان در شعر یعنی همنشینی و جانشینی شاهانه واژه‌ها، بی‌تردید نقد و بررسی یک مجموعه منثور را ‌باید در بدو امر با این متر و معیار سنجید، متر و معیاری به ظاهر ساده و در دسترس و در بطن امر، بسیار ممتنع و گاه محال.

نرگس دوست  شولیز و نامه‌های شاه‌توتی

نرگس دوست در مجموعه «شولیز و نامه‌های شاه‌توتی» به زبان توجه ویژه‌ای داشته و این امر با تورق صفحات مجموعه به وفور دیده می‌شود، توجهی فراتر از حد معمول و پسند و رایج این روزهای شعر منثور، از دل این دقت و سرسختی مجموعه در پیش رو برای مخاطبی که به ‌شدت دلزده و دلگیر است، قابل لمس است، ببینید:
«اندوه خواب بود/ و دهان ما دو دیوانه بیدار/ آری آری/ او انگور بود/ من اندوه»

در این طرح‌واره به سادگی می‌توان اعجاز کلمات را دید و چشید؛ کلماتی که در صمیمانه‌ترین حالت ممکن مطابق با نظریه سوسور گرد هم آمده‌اند؛ در همنشینی پادشاهانه‌ای یکدیگر را یافته‌اند و در جانشینی‌شان جایی برای دیگر واژه‌ها باقی نگذاشته‌اند. با این همه نمی‌توان از موسیقی درونی‌شان نیز به سادگی گذشت، چه آنکه شاملوی بزرگ سخت معتقد به این بود که اگر وزن را از شعر گرفته‌ایم، موسیقی درونی و بیرونی ‌باید تحت هر عنوان در شعر باقی بمانند و اگر که نه، پس دیگر آن قطعه هر چیزی هست جز شعر!

بیداری دهان‌ها اگر کشف شاعرانه به حساب نیاید، بی‌تردید اتفاق شاعرانه به حساب می‌آید و کمتر از کشف نیست، حتی اگر که از آن دو دیوانه باشد! چه آنکه تا پیش از این خواب آلودگی را به هر عضو بدن مرتبط می‌دانستیم جز دهان.

در شعری دیگر بلوغ زبان، همان که بر سر آن سال‌های سال است که منتقدان و صاحب‌نظران فریاد می‌زنند و بر آن تاکید دارند، به اوج خود می‌رسد، واژه‌ها در زبان شاعر کارکردی دیگر می‌یابند و شعر با شدت وحدت جریان می‌پذیرد، کارکرد دوباره و چندباره‌شان صد البته مثل زن عرق‌ریزان روحی سترگ و جست‌وجوگر است، ببینید:
«در نرگس‌زار/ هوای کهنسال پوست/ ماه را/ از حواس شب/ در رودخانه‌های جوان/ پرت می‌کند/ و سایه آن یار مغموم/ ایستاده در ناگهان‌ها/ سر در گریبان باد/ آه/ حوای برهنه‌ات که شدم/ گوشت از بدن آدم می‌ریخت»

نرگس‌زار خود حکایت دیگری است. ترکیبی دلنشین، شاعرانه و حواس‌جمع‌کن. یادمان باشد گندمزاران زیادی را با شاعران دیده‌ایم و با طبیعت پیرامون‌مان اما نرگس‌‌زار خیر. هوای کهنسال پوست دلالت می‌کند بر پیرسالی معشوقه‌ای در نبردی پنهان که یک‌یک رقیبان جوان را از سر راه بر می‌دارد و یار مغموم را چنان شیفته و واله خود می‌کند که حواس ابر و باد و درخت‌ها نیز گم‌وگور می‌شود به کنجی خزیدن و گوش نشستن برای دیدن و شنیدن آنچه نمی‌بایست.

در این میانه البته که یار مغموم، تصویر ناخوشایند و سنت‌‌زاده‌ای است که می‌توانست جایش را با ترکیب‌های بسیار امروزی‌تری بدهد که نداده. چه بسیار از حافظ و سعدی و که و که سخن از یار رفته است و از عمق هجران و غربت و حزن و اندوه، تحت عنوان غم و مغموم و چه و چه- اما در هر حال خدشه چندانی به پیکره شعر و اندیشه نهفته در آن نزده. می‌دانیم که هر دو واژه یار و مغموم از پرکارترین واژه‌های ده قرن و اندی در شعر دیروز و گاه امروز بوده. شک ندارم که کاربست واژه‌های اینچنینی -هر قدر که هوش و حواس شاعر کاربلد در عصاره‌گیری از آنها به‌جا باشد- سم مهلکی است برای جان نیوشیده شعر امروز.

در همین شعر و در جاودانگی دیگری مخاطب با رودخانه‌های جوان روبه‌رو است؛ رودخانه‌هایی که هیچ‌گاه پیر نمی‌شوند. جاری و ساری‌اند تا به ابدیتی یکدست سپید و عاری از خط و خش، تصویر بکر و ترد و تازه‌ای که چندآوایی مورد نظر باختین را نیز در خود دارد. همزمان که به راز جوان بودن و ماندن رود می‌اندیشیم، پیرسالی هوای پیرامون را داریم و در عین حال تضاد و دوراندیشی و جنگ و جدال دو عنصر مهم زمان، زمان از دست ‌رفته پروست، شاید. همان که در مجلد آخرش نوشت: «وقتی می‌نویسیم که دیگر هوایی و صدایی نمانده است.»

نرگسِ دوست در این مجموعه حرف لحظه‌ها را به خوبی و روشنی و مداقه درک کرده و توانسته به ابتدای درک فلسفه زمین و صد البته طبیعت برسد. جوان و پیری‌اش را دریابد و ظهور و سقوط آدم مابینش را با گوشت و پوست و استخوان لمس کند!

جدای از عنصر زبان و نظریه‌های زبان‌شناسی در شعر که از گمشده‌های شعر امروز است، سبک و سیاق شاعر در این شعر کوتاه نیز توجهی دوچندان می‌طلبد. سبک و سیاقی که همان کت و شلوار مهمان تازه از راه رسیده به حساب می‌آید. تیپ‌شناسی در جریان شعر امروز با همین ایست‌ها در نقد قابل ‌اندازه‌گیری است. شاعر با لباسی در ضیافت شعر حاضر می‌شود که رنگ و طراحی و خطوط را به رخ مخاطبان یا دیگر مهمانان می‌کشد و فریاد می‌کشد این منم، شاعرم یا باز به بیان فروغ:
«...و این منم/ زنی تنها/ در آستانه فصلی سرد/ در ابتدای درک هستی آلوده زمین»

سخن دیگر آنکه در همین شعر به ظاهر کوتاه می‌توان به فرم اندیشید و رسید که نرگس دوست رسیده. وقتی روح و اندیشه و زبان و سبک و تخیل و عاطفه شاعر در بلوغ و جاودانگی یکدستی به هم‌اندیشی و وحدت کلمه می‌رسند، بی‌تردید فرم شکل گرفته و دیگر نمی‌توان شعر پیش رو را با چوب بی‌انصافی، بی‌فرمی، بیرون‌زدگی و شعاردادگی و... زد و تنبیه کرد.

نرگس دوست در «شولیز...» به تجربه‌ای بکر در شعر رسیده و تلاش‌هایش قابل‌ ستایش است اگر که -همچون بعضی از شاعران زن امروز- در دام فمینیسم‌گرایی نیفتد، از واژه‌های کهنه و مستمعل و تکراری دور شود و اندیشه‌اش را به پشت بام‌ها و افق‌های دیگری ببرد که بتوان به تماشای جهان از زاویه دیدهای متنوع و متکثرتری پرداخت. امیل سوران، فیلسوف برجسته فرانسوی می‌گوید: شعر خودکشی به تعویق افتاده و نرگس دوست حالا که مدام در تقلای این به تاخیر و تعویق انداختن است، ‌باید پنجره‌ها و چشم‌اندازهایش را عوض کند تا به درک وسیع‌تری از جهان هستی برسد. او با شولیز نشان داد که می‌تواند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...