قانون بر مدار خط نصف‏‌النهار | هم‌میهن


مارتین لاگلین [Martin Loughlin]، استاد حقوق عمومی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن ازجمله شخصیت‌های برجسته این رشته در سطح جهان است. در سال‌های اخیر نیز آثاری از او به‌همت محمد راسخ، استاد بازنشسته حقوق و فلسفه دانشگاه شهید بهشتی و احمد رنجبر به فارسی ترجمه شده است. آخرین اثری که از لاگلین اینک در دسترس مخاطبان فارسی‌خوان قرار گرفته است، «مفهوم سیاسی قانون» [Political Jurisprudence] است؛ اثری مهم و منتشرشده در سال 2017 که در آن این استاد حقوق به این استدلال می‌پردازد که میان سیاست و حقوق ارتباط وثیقی وجود دارد.

خلاصه کتاب مفهوم سیاسی قانون» [Political Jurisprudence]  مارتین لاگلین [Martin Loughlin]

او این ارتباط را در قالب نظریه «سیاسی حقوق» (مفهوم سیاسی قانون) پرورش می‌دهد و معتقد است: «باید قانون را وجهی از یک تجربه انسانی فهمید؛ تجربه‌ای که «امر سیاسی» (The Political) نامیده می‌شود. در چنین برداشتی البته قانون نه‌صرفاً ابزار قدرت حاکم است و نه پرسش‌های حقوقی درواقع پرسش‌هایی سیاسی هستند و امر سیاسی بر چیستی قانون تاثیر می‌گذارد. ازاین‌منظر او بر آن است که امر سیاسی بر واقعیتی ثابت در حیات مدنی انسان دلالت دارد که همانا «تعارض» میان انسان‌ها در حیات مدنی است. این واقعیت خود را در سه سطح متبلور می‌کند. در سطح نخست «حکومت» است که برای مدیریت تعارض در حیات مدنی شکل می‌گیرد. سطح دوم «سنن و رویه‌های سیاسی» هستند که حول حکومت پا به عرصه می‌گذارند و کاملاً به جامعه و تاریخی خاص وابسته هستند. «حقوق» اما در سطح سوم خود را نمایان می‌سازد؛ آنجا که قرار است در میان این سنت‌ها و رویه‌های گوناگون که گاه نیز با یکدیگر متضاد هستند، یکی از سنت‌ها شکلی الزام‌آور به خود بگیرد. دلیل این الزام آن است که اداره جامعه یا همان مدیریت امر سیاسی و تعارض مندرج در آن و قرار گرفتن مناسبات در جامعه بر ریل نظم، جز با چنین اجباری ممکن نخواهد شد. از نظر لاگلین، شکل قانونی یافتن یک سنت البته به‌معنای رابطه یک‌سویه از سنت به قانون نیست. در این روند در یک‌سو «سنن و رویه‌ها»ی خاص و تجربی حضور دارند و در سوی‌دیگر «قواعد حقوقی» ناظر بر وجه عام و هنجاری و بدین‌ترتیب نظام حقوقی و سنن در رابطه‌ای دیالکتیکی به دادوستد می‌پردازند تا به نقطه توازن و تعادل برسند.

همانطور که خود لاگلین نیز بیان می‌کند این ایده را معمولاً حقوقدانان پس می‌زنند. او د راین‌زمینه به دو رقیب عمده نظریه «سیاسی حقوق» اشاره می‌کند؛ دو نظریه‌ای که هر دو با مفروض‌گرفتن اعتبار و اقتدار نظم حقوقی آغاز می‌شوند و لاگلین به مناظره با هر دو می‌پردازد. نظریه اول دراین‌زمینه «اثبات‌گرایی حقوقی» است که از نیمه دوم سده نوزدهم مکتب غالب بوده است و قانون را هنجاری می‌داند که دربرگیرنده یک ارزش نیست، بلکه یا واقعیتی است که باید تبیین تجربی شود یا به مجموعه‌ای از هنجارهای منطقاً خوداعتباربخش اطلاق می‌شود. طبق این نظریه، حقوق یک نظام خودمختار متشکل از قواعد است که مستقل از محیط فرهنگی شکل‌دهنده به ویژگی نهادی‌اش است. در مقابل این اثبات‌گرایی حقوقی اما دسته‌ای دیگر از حقوقدانان نظریه «ضد‌اثبات‌گرایی هنجاری» را پیش کشیده‌اند و این بحث را مطرح کرده‌اند که قانون واجد کیفیت و اعتبار اخلاقی ذاتی است، بنابراین برای فهم قانون باید از اختلافات خاص موجود به سوی «خوانش اخلاقی» نظم اساسی حرکت کرد. در این تفسیر نظم حقوقی همان «نظم درست» پنداشته می‌شود و «قانونیت» (Legality) وجهی انتزاعی، اخلاق‌مدار و متکی به اعتبار محض عقلی پیدا می‌کند.

لاگلین و طرفداران نظریه «سیاسی حقوق» اما با هر دو این نظریه‌ها مخالف هستند و هر دو را تجلی فکر عصر روشنگری می‌دانند. طبق نظر لاگلین اثبات‌گرایی مدعی است در تحلیل علمی باید یک پدیدار (در اینجا قواعد) را به اجزای اولیه‌اش تجزیه‌کرد. هنجارگرایان نیز بر این تصور هستند که به‌طور عقلی امکان تشخیص و اعمال ضوابط جهانشمول اخلاقی بر همه فرهنگ‌ها، در همه زمان‌ها وجود دارد. این درحالی‌است که به‌زعم لاگلین قانون را نه می‌توان به منطق و نه می‌توان به عقل انتزاعی یا ارزش‌ها فروکاست، بلکه به بنیاد آن باید در «تجربه» دست یافت. به‌بیانی‌دیگر رابطه میان قانون و اعتبار را نه می‌توان مفروض انگاشت و نه بر ارزش‌های جهانشمول استوار ساخت، بلکه اعتبار در این وضعیت مخلوق فرآیندی سیاسی است که مردم را در یک امر مشترک و خطیر گرد هم می‌آورد. در این تفسیر، تاسیس اقتدار سیاسی کلید فهم چیستی نظم حقوقی است و البته شیوه این تاسیس نیز به‌طور مداوم محل منازعه است.

با این تفاسیر می‌توان گفت حقوقدانان سیاسی متفکرانی سیاسی هستند که نه آرمانگرا هستند، نه فیلسوفانی در جست‌وجوی دانش جهانشمول. نظریه سیاسی حقوقی نیز نظریه حقوقی تجربه عملی است؛ کمااینکه ژان بدن، توماس هابز، ادموند برک، جیمز مدیسون، کارل اشمیت و سایر حقوقدانان سیاسی که به رابطه وثیق میان امر حقوقی و امر سیاسی اذعان داشتند، آثارشان را در بحبوحه بحران‌های مهم سیاسی نوشتند و منتشر کردند و گاه حتی در این حوادث مشارکت فعال داشتند. میان این افراد البته تمایزهای مهمی وجود دارد اما آنها در این امر هم‌نظر بودند: عمل سیاسی محصول شرایط محلی است تا نظریه‌های کلی. بدین‌ترتیب می‌توان گفت همگی این حقوقدانان سیاسی «تاریخ‌گرا» بودند و با دفاع از نیروهای انضمامی تاریخی، امور جهانشمول و هویت‌های ثابت را مورد نقد قرار می‌دادند. آنها همچنین در برابر هنجارگرایی از نام‌گرایی (نومینالیسم) دفاع می‌کردند و کلی‌ها (مفاهیم کلی) را برساخت‌های ذهنی بیش نمی‌دانستند. ازاین‌منظر می‌توان نظر آنها را ترجمانی از این سخن بلز پاسکال دانست: «سه درجه عرض جغرافیایی نظریه حقوقی را زیر و رو می‌کند. خط نصف‌النهار است که حقیقت را تعیین می‌کند. قانون دوره‌های خودش را دارد.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...