چه کسی درون غار بود؟ | اعتماد


غار افلاطون چیست؟ تمثیل غار افلاطون اشاره دارد به احتمال خیالی بودن یا نادرست بودن تصورات و عقاید انسان‌ها. در این غار عده‌ای را به دیوار زنجیر کرده‌اند. آنها جهان بیرون را از روی سایه‌هایی که در برابرشان روی دیوار غار تشکیل می‌شود، می‌شناسند و تمام تصورشان از جهان بیرون منوط به این سایه‌هاست. حالا فرض کنید یک نفر از این غار خارج شود و جهان بیرون را در واقعیت ببیند. او وقتی به غار برمی‌گردد، شروع می‌کند به تشریح کردن جهان بیرون؛ اما آیا کسانی که در غار هستند، می‌توانند حرف او را بپذیرند؟

پالی فینک بزرگ» [The Next Great Paulie Fink اثر الی بنجامین Ali Benjamin]

سایه‌ها در رمان «پالی فینک بزرگ» [The Next Great Paulie Fink اثر الی بنجامین Ali Benjamin] حضور دارند. سایه‌هایی که از شخصیت‌ها شکل می‌گیرند و خودِ حقیقت نیستند. داستان با ورود کیتلین به مدرسه جدید شروع می‌شود. او از این جابه‌جایی ناراحت است و نمی‌خواهد بین این بچه‌ها باشد، در مدرسه‌ای عجیب و غریب با حضور بزها و فقط ده دانش‌آموز کلاس هفتمی. وقتی مجبور می‌شود از یک بچه کودکستانی هم در زنگ ناهار مراقبت کند، بیشتر و بیشتر حالش بد می‌شود. برای همین با خودش عهد می‌بندد که هیچ‌ وقت زنگی را که نشانه داشتن یک روز خوب در مدرسه است، نزند. کیتلین به ظاهر تازه وارد غار شده است. او از مدرسه، از مدیر و از تفریحات مدرسه و حتی زنگ ورزش انتظار دیگری دارد. او مدرسه را جور دیگری دیده و انتظار ندارد از او بخواهند به بزها غذا بدهد یا پرستار بچه باشد. نمی‌تواند برای بقیه بگوید بیرون از غار چه دیده است؛ اما آیا او واقعا بیرون از غار بوده؟

نه. همه‌ چیز نسبی است. کیتلین وقتی به عنوان یک تازه‌وارد احساس تنهایی و انزوا می‌کند، شروع می‌کند به مرور کردن خاطراتش؛ سال گذشته، با تازه‌وارد مدرسه‌شان چگونه رفتار می‌کرد؟ کیتلین در مدرسه جدید یک سایه جدید است. او از خودش یک تصویر به بچه‌ها می‌شناساند و هر چه در داستان پیش می‌رود، به خودش یادآور می‌شود که این خود واقعی او نیست. کسی بیرون از غار نبوده و رفتار او را در سال گذشته ندیده. او سال گذشته خیلی بدجنس‌تر از همکلاسی‌های جدیدش بوده. او در حق یک تازه‌وارد ظلم کرده و بارها باعث تمسخرش شده.

در کنار کیتلین و حضور سایه‌وارش در مدرسه، سایه دیگری هم داریم؛ سایه پالی فینک بزرگ. پسری که سال گذشته در مدرسه حضور داشته و خاطراتش هنوز با بچه‌هاست؛ اما خود پالی فینک غیبش زده. انگار که یک موجود فضایی بوده و بعد به یک‌باره محو شده است. بچه‌ها مدام در حال تعریف کردن از پالی فینک هستند تا اینکه یک روز تصمیم می‌گیرند از بین خودشان یک پالی فینک جدید انتخاب کنند. آنها تصویری از پالی فینک دارند و در جست‌وجوی این تصویر در غار خودشان هستند. کیتلین که پیش از این پالی فینک را ندیده است، داور مسابقه می‌شود. او شروع به مصاحبه می‌کند تا این سایه را بشناسد؛ اما این شناخت چقدر می‌تواند به ساختن پالی فینک حقیقی کمک کند؟

اصلا پالی فینک حقیقی کیست؟ بخش‌هایی از خاطرات پالی فینک بازسازی می‌شود. بچه‌ها همان خاطرات را بازی می‌کنند، اما وقتی زمان رودررویی فرا می‌رسد، پالی فینک آنی نیست که بچه‌ها برای کیتلین ساخته بودند. حتی دیگر آنی نیست که بچه‌ها سایه‌اش را می‌شناختند. پالی فینک سایه‌ای بود درون غار و بچه‌ها یک ‌دفعه همه با هم از غار خارج شده‌اند. همه با دنیایی روبه‌رو شده‌اند که متفاوت است از جهان درون غار. متفاوت است با شوخی و خنده و بازی. مدرسه در آستانه تعطیل شدن است و پالی فینک کسی از آب درآمده که آنها انتظارش را نداشتند.

حالا بچه‌هایی که از غار افلاطون خارج ‌شده‌اند، قرار است چه کنند؟ می‌خواهند لقب پالی فینک دوم را به چه کسی بدهند؟ کیتلین برای این هم نقشه می‌کشد اما قبل از عملی کردن نقشه، به سایه خودش هم فکر می‌کند. به تصوری که بچه‌های این مدرسه از او دارند و تلاش می‌کند کمی به سایه‌اش نزدیک شود. تلاش می‌کند با اشتباهی که در گذشته انجام داده روبه‌رو شود و این‌گونه از غار دیگری هم بیرون می‌آید.
حالا که همه از غار بیرون آمده‌اند، تکلیف پالی فینک چه می‌شود؟ او درون غار است یا بیرون از غار؟ فصل یکی مانده به آخر کتاب را پالی فینک واقعی روایت می‌کند. او اینجاست تا خودش را صاف و پوست کنده برای خواننده معرفی می‌کند. او خودش را به خواننده می‌شناساند و خودش را هم بهتر درک می‌کند و به سمت این می‌رود که شناخت درست‌تری از خودش داشته باشد. پس پالی فینک هم در حال خارج شدن از غار است، همراه با ما.

حالا در روشنایی بیرون از غار، بچه‌ها قرار است با مشکل تعطیلی مدرسه چه کنند؟ آنها خودشان، غار و حتی بزهای مدرسه را می‌شناسند. حالا وقت آن شده که کسی برای نجات مدرسه قدمی بردارد. داستان پالی فینک بزرگ داستان حقیقت است؛ داستان نگاه کردن به یک حقیقت از جنبه‌های مختلف. شناخت ما از آدم‌ها، از دنیا و از زندگی، به نگاه ما به آن برمی‌گردد. پس شاید قرار نباشد همه به یک تصور واحد از زندگی برسیم؛ همه شناخت یکسانی از آدم‌ها داشته باشیم؛ اما چه خوب می‌شود که به یک شناخت درست از خودمان برسیم. مهم نیست پالی فینک‌های زندگی ما در واقع چه کسانی بوده‌اند، اما مهم است که ما اگر کیتلین هستیم، خودمان را بشناسیم و با اشتباهات خودمان روبه‌رو شویم.

[«پالی‌فینک بزرگ» نوشته اَلی بنجامین با ترجمه کیوان عبیدی آشتیانی توسط نشر افق منتشر شده است.]

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...