رمان «فریاد بر سر باران» [Shouting at the rain] اثر لیندا ام. هانت [Lynda Mullaly Hunt] نویسنده‌ی کتاب مشهور «ماهی‌ها پرواز می‌کنند» با ترجمه شوکا کریمی توسط انتشارات پیدایش منتشر شد.

فریاد بر سر باران» [Shouting at the rain] نوشته لیندا ام. هانت [Lynda Mullaly Hunt]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از مهر، این‌کتاب، یکی از عناوین مجموعه «رمان‌هایی که باید خواند» است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

مجموعه «رمان‌هایی که باید خواند» به گفته این‌ناشر شامل رمان‌هایی می‌شود که با آنها زندگی می‌کنیم؛ نفس می‌کشیم، می‌خندیم، گریه می‌کنیم و قد می‌کشیم. رمان‌هایی هستند که با آنها سفر می‌کنیم، کوله‌پشتی‌مان را پر از تجربه‌های‌شان می‌کنیم و مثل چادری در آنها پناه می‌گیریم. رمان‌هایی هستند که صلح و دوستی و امید را – چه کودک یا نوجوان باشیم و چه بزرگسال – به ما هدیه می‌دهند. رمان‌هایی که اگر آنها را نخوانیم، چیزی کم خواهیم داشت. رمان‌هایی هستند که باید خواند…

نسخه اصلی رمان «فریاد بر سر باران» که نامزد جایزه کتاب منتخب خوانندگان گودریدز بوده، سال ۲۰۱۹ منتشر شده است. این‌کتاب درباره دختر نوجوانی به‌نام دلسی است که علاقه عجیبی به پیگیری وضع آب و هوا دارد. او که همیشه با مادربزرگش مهربانش زندگی می‌کرده، زندگی خود را دچار طوفان می‌بیند. چون به‌مرور حسرت داشتن یک خانواده‌ عادی را در درون خود حس می‌کند. او در حسرت داشتن یک‌پدرومادر است. اما حسرتش فقط همین نیست. دلسی یک دوست صمیمی هم دارد که گویی زودتر از او بزرگ شده و دیگر با دلسی نمی‌جوشد. با وجود حسرت‌ها اما دلسی چیزهای خوب زیادی هم در زندگی‌اش دارد؛ مثل همسایه‌های خانه مادربزرگ.

همسایه‌های مادربزرگ قوی هستند و دلسی و مادربزرگ را حمایت می‌کنند. اما در ادامه داستان پای یک دوست جدید هم به قصه باز می‌شود که اسمش رونان است و شخصیتی مشوق و دلسوز و البته مشکلات خودش را دارد. دلسی و رونان با هم دوست می‌شود و ماجراجویی‌هایی رقم می‌زنند. به این‌ترتیب هر دو به تدریج، فرق احساساتی مثل غم و خشم، شکسته‌بودن و کامل بودن، رهاشدگی و دوست‌داشتن و ... را یاد می‌گیرند. از همه مهم‌تر این‌که می‌توانند در کنار هم از پس طوفان‌ها بربیایند.

رمان «فریاد بر سر باران» با ۴۹ فصل منتشر شده و در انتهای ترجمه فارسی آن، گفتگوی کوتاهی با لیندا ام. هانت منتشر شده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

سرم را بالا می‌گیرم و یادم نمی‌آید کجای بحث را از قلم انداخته‌ام.
«پدرم. پدرم توی جنرال الکتریک کار می‌کرد و وای که چقدر عاشق این درخت بود. همیشه _ و البته هنوز _‌مرکز محله بوده. شرکت‌شون هر سال بهش چراغ‌های جدید می‌داد، چون قول داده بود همه مغازه‌دارها رو جمع کنه و دعوت‌شون کنه اینجا تا ببینن چراغ‌ها چقدر پرنورن. این کارو هم می‌کرد.
پیک‌نیک‌های هالووین، کباب‌پزی‌های نوامبر، دسامبر هم که همیشه کاپشن‌پوشیده این بیرون بود و برگر گریل می‌کرد، از خونه هم صدای سرودهای کریسمس می‌اومد. مادر می‌گفت فکر می‌کنه پدرم دیوونه‌س. ولی... واقعا این‌طوری فکر نمی‌کرد...» نفسی کند و طولانی بیرون می‌دهد. «همه‌مون عاشق اون روزا بودیم.» سرش کمی می‌افتد. «دلتنگ‌شونم. آدم‌های خوبی بودن. اهل بغل کردن نبودن، یا از اون آدم‌هایی نبودن که از عشق و محبت یقه پاره کنن. ولی آدم‌های خوبی بودن.»

این‌کتاب با ۲۵۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۶۴ هزار تومان منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...